eitaa logo
ثٰاقِبْ
368 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1هزار ویدیو
71 فایل
بِسـٰمِ‌الݪـٰھ(:🌿! مُجْمَلْ{بخٰوان‌از‌شࢪوط‌ؕ}↯ . @info_chanel_313 اِنْشِراحْ{حࢪف‌هٖاتونٰ}↯ بگوشیم‌ࢪفیق{نٰاشناس‌‌ۜبگۅ}↯ https://harfeto.timefriend.net/16234047154873
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 آیات 163 تا 166 سوره مبارکه اعراف و اصحابِ سَبت: 🔰 ﮔﺮﻭهی ﺍﺯ بنی ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ (ﻣﺮﺩم ﺍﻳﻠﻪ) ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺩﺭﻳﺎ ﺯﻧﺪگی می ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎی ﺷﻨﺒﻪ ﺻﻴﺪ ﻣﺎهی ﺑﺮﺍی ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺑﻮﺩ! ❗️ﺍﻳﻦ ﻗﻮم، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍلهی ﺭﺍ ﻣُﺰﻭّﺭﺍﻧﻪ ﺷﻜﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺣﻮﺿﭽﻪ ﻫﺎی ﺳﺎحلی ﻭ ﺑﺴﺘﻦ ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭ ﻭ ﺧﺮﻭﺝ ماهی ﻫﺎیی ﻛﻪ ﺷﻨﺒﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭﺍﺭﺩ می ﺷﺪﻧﺪ، ﺭﻭﺯ ﻳﻜﺸﻨﺒﻪ ﺑﻪ ﺭﺍحتی ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺻﻴﺪ می ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺩّﻋﺎ می ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍلهی ﺗﺨﻠّﻒ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﻨﺒﻪ ﺻﻴﺪ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ! 💥 بنی ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺳﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ: 🍂ﻳﻚ ﺩﺳﺘﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺷﻜﻦ 🍃ﻋﺪﻩ ای ﺩﻳﮕﺮ ﺩﻟﺴﻮﺯﺍﻥ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﮔﺮ 🥀ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺳﻮم، ﮔﺮوهی بی ﺗﻔﺎﻭﺕ! ⭕️ ﺑﻪ می ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻜﻨﻴﺪ، ﭼﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﺍﺛﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ جهنّمی ﻫﺴﺘﻨﺪ! 👌ﻭلی می ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻛﺎﺭ ﻣﺎ بی ﺍﺛﺮ ﻧﻴﺴﺖ، ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﻣﻌﺬﻭﺭﻳﻢ... ﻭ ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﺎ ﺗﻘﻮﺍ ﭘﻴﺸﻪ کنند 👈طبق ﺭﻭﺍﻳﺎﺕ، ﭼﻮﻥ بنی ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﭘﻨﺪﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻗﻮم ﺧﻮﺩ بی ﺍﺛﺮ ﺍﺳﺖ، ﺍﺯ ﻣﺮﺩم ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ، ﻗﻬﺮ ﻭ ﻋﺬﺍﺏ ﺍلهی ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ! ✅ پیام ها : 1⃣ ﭼﻬﺮﻩ ﻭﺍقعی ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺎ ﻭ ﺣﻴﻠﻪ، ﻋﻮﺽ نمی ﺷﻮﺩ! 2⃣ نهی ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ، ﺍﮔﺮ ﺳﺒﺐ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﺸﻮﺩ، ﺳﺒﺐ ﻧﺠﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﻧﺎﻫﻴﺎﻥ می ﺷﻮﺩ. 3⃣ ﻫﺮﻛﺲ ﻛﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ روی ﺧﻮﺩ ﺑﺒﻨﺪﺩ، ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭی ﺧﻮﻳﺶ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ! 4⃣ ، ﻇﺎﻟﻤﻨﺪ! ﺩﺭ ﺁﻳﻪ 165، ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻫﻢ ﺟﺰﻭ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥِ ﻫﻠﺎﻙ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺎﻫﻴﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ. 5⃣ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺣﻜﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﻴﻠﻪ، ﻣﺴﺦ ﻭ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﻛﻨﻨﺪ، ﭼﻬﺮﻩ ﺷﺎﻥ ﻣﺴﺦ می ﺷﻮﺩ. ×× ﺑﺎﺯﻳﮕﺮِ ﺑﺎ ، ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﻴﻮﺍﻥِ ﺑﺎﺯﻳﮕﺮ (ﻣﻴﻤﻮﻥ) ﺩﺭ می ﺁﻳﺪ. «ﻛُﻮﻧُﻮﺍْ ﻗِﺮَﺩَﺓً» ✍ تفسیر نور 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @bitabebargashtanemola
📌 آیات 163 تا 166 سوره مبارکه اعراف و اصحابِ سَبت: 🔰 ﮔﺮﻭهی ﺍﺯ بنی ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ (ﻣﺮﺩم ﺍﻳﻠﻪ) ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺩﺭﻳﺎ ﺯﻧﺪگی می ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎی ﺷﻨﺒﻪ ﺻﻴﺪ ﻣﺎهی ﺑﺮﺍی ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺑﻮﺩ! ❗️ﺍﻳﻦ ﻗﻮم، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍلهی ﺭﺍ ﻣُﺰﻭّﺭﺍﻧﻪ ﺷﻜﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺣﻮﺿﭽﻪ ﻫﺎی ﺳﺎحلی ﻭ ﺑﺴﺘﻦ ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭ ﻭ ﺧﺮﻭﺝ ماهی ﻫﺎیی ﻛﻪ ﺷﻨﺒﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻭﺍﺭﺩ می ﺷﺪﻧﺪ، ﺭﻭﺯ ﻳﻜﺸﻨﺒﻪ ﺑﻪ ﺭﺍحتی ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺻﻴﺪ می ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺩّﻋﺎ می ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍلهی ﺗﺨﻠّﻒ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺷﻨﺒﻪ ﺻﻴﺪ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ! 💥 بنی ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺳﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ: 🍂ﻳﻚ ﺩﺳﺘﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺷﻜﻦ 🍃ﻋﺪﻩ ای ﺩﻳﮕﺮ ﺩﻟﺴﻮﺯﺍﻥ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﮔﺮ 🥀ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺳﻮم، ﮔﺮوهی بی ﺗﻔﺎﻭﺕ! ⭕️ ﺑﻪ می ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻜﻨﻴﺪ، ﭼﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﺎﺳﻘﺎﻥ ﺍﺛﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ جهنّمی ﻫﺴﺘﻨﺪ! 👌ﻭلی می ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻛﺎﺭ ﻣﺎ بی ﺍﺛﺮ ﻧﻴﺴﺖ، ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﻣﻌﺬﻭﺭﻳﻢ... ﻭ ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﺎ ﺗﻘﻮﺍ ﭘﻴﺸﻪ کنند 👈طبق ﺭﻭﺍﻳﺎﺕ، ﭼﻮﻥ بنی ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺩﻳﺪﻧﺪ ﭘﻨﺪﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻗﻮم ﺧﻮﺩ بی ﺍﺛﺮ ﺍﺳﺖ، ﺍﺯ ﻣﺮﺩم ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ، ﻗﻬﺮ ﻭ ﻋﺬﺍﺏ ﺍلهی ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ! ✅ پیام ها : 1⃣ ﭼﻬﺮﻩ ﻭﺍقعی ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺎ ﻭ ﺣﻴﻠﻪ، ﻋﻮﺽ نمی ﺷﻮﺩ! 2⃣ نهی ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ، ﺍﮔﺮ ﺳﺒﺐ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﺸﻮﺩ، ﺳﺒﺐ ﻧﺠﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﻧﺎﻫﻴﺎﻥ می ﺷﻮﺩ. 3⃣ ﻫﺮﻛﺲ ﻛﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ روی ﺧﻮﺩ ﺑﺒﻨﺪﺩ، ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭی ﺧﻮﻳﺶ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ! 4⃣ ، ﻇﺎﻟﻤﻨﺪ! ﺩﺭ ﺁﻳﻪ 165، ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﻫﻢ ﺟﺰﻭ ﻇﺎﻟﻤﺎﻥِ ﻫﻠﺎﻙ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺎﻫﻴﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﻧﺠﺎﺕ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ. 5⃣ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺣﻜﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﻴﻠﻪ، ﻣﺴﺦ ﻭ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﻛﻨﻨﺪ، ﭼﻬﺮﻩ ﺷﺎﻥ ﻣﺴﺦ می ﺷﻮﺩ. ×× ﺑﺎﺯﻳﮕﺮِ ﺑﺎ ، ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﻴﻮﺍﻥِ ﺑﺎﺯﻳﮕﺮ (ﻣﻴﻤﻮﻥ) ﺩﺭ می ﺁﻳﺪ. «ﻛُﻮﻧُﻮﺍْ ﻗِﺮَﺩَﺓً» ✍ تفسیر نور 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @bitabebargashtanemola https://eitaa.com/joinchat/193331282C3f87f4da14
🍃 ••^^[[🌸✨✨🌺]]^^•• هـــراســانـــ خــانــہ را مے گشتـــ ، چشمــانشـــ پــر شــده بـــود😩 بــہ سمتشــ رفتمـــ و گفتمـــ چیزے گمــ ڪــرده اے ؟!🤔 بــا بغضــ گفتــ ارثیمــ نیستــ.😞 و دوبــاره به دنبــالشــ رفتـــ در ذهنمــ فڪـر میڪردمــ گردنبــدے ، ســاعتــے ، لبــاسے ، گــوشــواره اے، یا... درحـــالـــ خود بودمـــ که یڪدفعــہ خوشحـــالـــ چــادر بــہ دستـــ آمـــد و گفتـــ ارثیمـــ را پیــدا ڪردمـــ❤️ ✨بانـــو چــادر تنهــا یڪــ پارچــہ مشڪــے نیستـــ ، چـــادر یڪ ارثیــہ مادرے استـــ .😇😉😌 ♡♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈ @bitabebargashtanemola
🌺 🔴 داستان مرتاض هندی و علامه طباطبایی مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت؛ مانند این که می گفت می تواند انسان را با نیروی روحی اش از زمین بلند کند؛ و راست هم می گفت و چند تن را از زمین بلند کرده بود. روزی به جمع ما آمد. دوستم، آیة الله سید موسی صدر- که آن زمان اول جوانی اش بود- به وی گفت: «اگر می توانی مرا از زمین بلند کن.» مرتاض گفت: «درون آن سینی بزرگ بنشین.» ما با خود فکر کردیم سید موسی صدر حالا وِردی یا ذکری می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل می کند اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد . وقتی قضیه تمام شد، ما سید موسی را سرزنش کردیم که چرا این کار را کرد و آبروی ما را برد؟! سید موسی گفت: «می خواستم طلسمش را بشکنم اما هر چه تلاش کردم، گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از سینی بپرم.» مرتاض را نزد علّامه طباطبائی بردیم. ما- که جمعی از شاگردان علّامه بودیم- بعضی خود را باخته بودیم و برخی با کمال آرامش و اطمینان نفس به همراه آن مرتاض به خانه علّامه وارد شدیم. جناب علّامه با روی خوش از شاگردان استقبال کرد و خود در گوشه ای از اتاق نشست. گفتیم: «این مرتاض از هند آمده و کارهای خارق العاده می کند و نمونه هایی از آن را ما دیده ایم.» علّامه پرسید: «مثلاً چه کارهایی؟» گفتیم: «مثلاً انسان را روی هوا بلند می کند.» هیچ تعجبی در علّامه ایجاد نشد و فرمود: «خوب نشان بدهد!» مرتاض گفت: «به ایشان بگوئید آیا می خواهد ایشان را بلند کنم؟» وقتی به علّامه گفتیم، ایشان فرمود: «انجام بدهد؛ من همین طور که مشغول نوشتن بودم، به نوشتنم ادامه می دهم و او هم کار خودش را بکند.» مرتاض هندی مقداری دم و دستگاهش را درآورد و وردهایی خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علّامه نیز همچنان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود. مدتی گذشت؛ یک دفعه علّامه سرش را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پائین انداخت و مشغول نوشتن شد؛ مرتاض درهم شد اما دوباره ادامه داد. وردهایی می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطوارهایی هم درمی آورد. مدتی که گذشت، دوباره علّامه لحظه ای سرش را بالا آورد و نگاهی به چشمان مرتاض انداخت و باز مشغول نوشتن شد. مرتاض- که از ناتوانی خود عصبانی شده بود- باز ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علّامه بار سوم نگاهی به او کرد و اندکی طول داد. ناگهان مرتاض برخاست و وسائل خود را جمع کرد و با سراسیمگی بیرون رفت! برخی از ما در پی او رفتیم و از او پرسیدیم: «چه شد؟! چرا نتوانستی؟!» او با عصبانیت گفت:« من همه نیروی خود را به کار گرفتم تا روح او را تسخیر کنم و سپس او را از زمین بلند کنم و در نهایت، ایشان نگاهی به من کردند و همه وردهایم باطل شد؛ به علاوه نفوذ نگاهش به گونه ای بود که کم مانده بود قبض روح شوم؛ مانند این که کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود، خفه شوم! دفعه دوم تلاش بیشتری کردم. اما او با یک نگاه کوتاه، دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد! دفعه سوم همه تلاشم را برای تسخیر او به کار انداختم اما او طوری نگاهم کرد که احساس خفگی و فشار گلویم از دو دفعه پیش، بیشتر بود. این بود که فهمیدم این فرد را نمی توان تسخیر کرد و او خیلی عظمت دارد.» آن مرتاض هندی- که از شکست خود ناراحت بود- همان شب از قم رفت و ارادت ما هم به علّامه طباطبائی بیشتر شد. https://eitaa.com/joinchat/193331282C3f87f4da14
🔰سماعه می‌گوید : به حضور امام صادق (علیه السّلام) رفتم. آن حضرت بدون مقدمه فرمود : این چه درگیری است که بین تو و ساربانت پدید آمده است؟ حتما بپرهیز از اینکه بد زبان و ناسزاگو و لعنت کننده باشی. 🔹گفتم : سوگند به خدا همان گونه است که شما فرمودید ( که نباید انسان بد زبان باشد ) ، ولی آن ساربان به من ستم کرده است. 🔸امام صادق (علیه السّلام) فرمود : اگر او به تو ستم کرد ، تو بیشتر بر او تاختی. چنین روشی از روشهای ما نیست و من برای شیعیانم چنین روشی را تجویز نکرده‌ام . به درگاه خدا بَر و بخواه و دیگر این کردار را تکرار نکن. ⬅️ گفتم : چشم . به درگاه خدا توبه می‌برم و دیگر بد زبانی را تکرار نمی‌نمایم [1]. 🍃قال الباقر(علیه السّلام) : اِنَّ اللّهَ يُبغِضُ الفاحِشَ المُتَفَحِّشَ [2]. **امام باقر (علیه السّلام) فرمود : خداوند دشنام دهنده و متفحش را ( کسی که در دشنام دادن بی باک است و همواره به دشنام گویی عادت و تعمد دارد ) دشمن می‌دارد. ————————————– پی نوشت ها : 1)داستانهای اصول کافی، ج2، ص266 2)وسائل الشیعه، باب جهاد النفس، ص364 🍀 🌺🍀 @bitabebargashtanemola
🦋 ⚜خدا کیست و کجاست⁉️ پیر مرد کفاشی در خانه خود به تنهایی زندگی میکرد روزی از خود پرسید چرا من باید به  خدا اعتقاد داشته باشم ؟ او که نه دیده میشود نه شنیده میشود ! بعد از مدتی پیر مرد خسته شد و به خواب رفت. ناگهان صدایی  در اتاق پیچید … صدایی پر قدرت و در عین حال مهربان : تو دیگر به من اعتقاد نداری ؟ اما من فردا مهمان تو میشوم من خوشحال میشوم که با من آشنا شوی. فردای آن روز مرد رو به پنجره چشم به راه خدا شد . صدایی از کوچه شنید و با خود گفت حتما خدا آمده… اما پیرمردی را دید که در سرما مشغول برف روبی خیابان است . کفاش دلش سوخت و اورا به منزل دعوت کرد تا کمی استراحت کند . کفاش من من کنان از او پرسید آیا شخص بیگانه یا عجیبی این اطراف به چشمت نخورد؟ مرد پاسخ داد خیر مرد با نا امیدی مشغول کار شد و در همین حال چشمش به زن و بچه ای افتاد که از سرما میلرزید . بیرون رفت و آنها را به منزل آورد. غذایی گرم به آنها داد و هنگام خداحافظی پالتو خود را به زن بخشید و گفت:من نیازی به آن ندارم اما تو میتوانی با آن خودت را گرم نگه داری . کمی بعد درب خانه به صدا درآمد و پیرمرد گفت :  حتما خدا آمده اما پسرکی پشت در بود و گفت: دیدم زنی خندان از این خانه بیرون آمد گفتم حتما آدم خوبی اینجا ساکن است . من باید دارویی را به مادرم برسانم اجازه دارم شب را در خانه تو سر کنم ؟ آخر شب مرد با خود گفت عجیب است من دیشب فقط خواب دیدم که خدا با من حرف میزند ! ناگهان صدایی شنید : من تمام امروز مهمان تو بودم سردم بود و تو مرا گرم کردی گرسنه بودم و به من غذا دادی  جای خواب نداشتم و به من جای خواب دادی مرد گفت : یعنی همه اینها تو بودی ؟ و مرد فهمید خدا آنجایی است که کاری نیک انجام پذیرد لبی خندان شود و دلی آرام بماند. ✅ و اینگونه میشود در کنار خدا بود و با خدا حرف زد . 🆔 https://eitaa.com/joinchat/193331282C3f87f4da14 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
دعوا شده بود👊 آقا امیرالمومنین(ع)💫 رسید گفت:آقای قصاب بذار بره! قصاب گفت به تو ربطی نداره ودستشو برد بالا محکم گذاشت تو صورت حضرت علی(ع)😱 آقا سرشو انداخت پایین و رفت (زمان خلافت)🍃 مردم ریختند و گفتند فهمیدی کیو زدی؟! قصاب گفت نه فضولی میکرد زدمش گفتند زدی تو گوش حضرت علی(ع)خلیفه مسلمین💪👑 قصاب ساتور رو برداشت ودستشو قطع کرد🔪 گفت دستی که بخوره توی صورت حضرت علی (ع) مال من نیست... جیگرشو داری یه چیزی بهت بگم؟؟؟ امام زمان(ع)فرمودند: باهرگناهی که میکنی یه سیلی تو صورت من !!!😭💔 ʆσïŋ➣°•° @bitabebargashtanemola