خاکستر زرد''
به یک فراموشی نیاز داشتم و همونقدر ناگهانی بدونید که قصد کردم چالش بزارم. اینکه شما این پیام رو داخ
و اتمام چالش؟
امیدوارم مورده قبول و باب سلیقه ی همگیتون بوده باشه'
بازم ممنون از توجه و شرکتتون! ')♡
پ.ن: اگر لینک و یا آیدی ای جامونده اطلاع بدین!
خاکستر زرد''
یک ، دو ، سه
شروع می کنیم از ''ب'' بسم الله!
توکل به نام و نامی حق'
دهمین روز از خرداد ، همیشه عجیب بوده برام و از یه دورانی به بعد حتی عجیب تر هم شد!
روزی که میگفتن من متولد شدم.
نمیتونم بگم هر سال از تولدم توی خوشی محض بودم، فکر کنم برای هممون حداقل یکی دو بار این اتفاق افتاده باشه
و من ۱۳ اُمین سالیه که برام اتفاق می افته.
نفرت عجیبی از تولدم داشتم و نمیتونم منکر این بشم که هنوزم این حس رو دارم!
یه دوگانگیِ عجیبیه،
مثل عزاداری توی روز تولدت :)
به هر حال! امسال بازم این روز تکرار شد
بازم بین دست و پا زدن بین بزرگسالی و رویاهایی که از بچگی موندن و البته وارد شدن به دنیای ۱۸ سالگی!
همیشه این سن برام پر از علامت سوال بود و الان به نظرم اونقدر هم که فکر میکردم عجیب نیست.
برهانِ ۱۸ ساله
همون برهان یکی ، دوسال پیش
و حتی ۱۳ سال پیش رو داره.
همون برهانِ ۱۷ ساله که بشینه ردیف آخر کلاس و لیریک بنویسه
و یا حتی با گرفتن یه تصمیم عجیب غریب شروع به نوشتن شکنجه بکنه و حتی براش گروه بزنه!
دیوونه ی تشریح کردن و وقت گذروندن توی آزمایشگاه
یا همون برهانِ ۱۴ ، ۱۵ ساله افراط گر!
و یا اون بچه ی ۳ ساله ای که شمع هاش رو فوت می کرد و وقتی اشک هاشونو می دید خودش رو به نفهمیدن می زد.
من هنوز همون برهانِ مبهم نویسم
هنوز همون آدمی که نتونسته با تکنولوژی و فضای مجازی کنار بیاد و احساس میکنه تا چند وقت دیگه باید با نوکیا های مدل قدیمی بگرده.
جنون سرعت داشته باشه ، موتور سواری و درام زدن رو سبک زندگی بدونه ، سلیقه ی موسیقی اش داغون باشه و با کابوساش دست و پنجه نرم کنه.
برهانی که ضربه دید
بی احساس خونده شد
حتی منزوی تر از همیشه یه سد در مقابل بقیه ساخت
کسی که همچنان معتاد قهوه اس ، دیوانه وار والیبال و پینگ پونگ بازی میکنه و تماشا کردن فوتبال رو دوست داره
همون کله شق و لجبازی که خانواده صداش میزنن
برهانی که نوشتن رو شروع کرد با تمام اشتباهاتش و همچنان ادامه میده
و یا روزی که رفت روی صحنه و با استرس هزاران چشمی که نگاش میکردن و صدای عکس گرفتن ها متن رو گم می کرد
و حتی روزی که زنگ زدن و گفتن که به رادیو خوش اومدی!
همون آدم هنوزم کتاب خوندن رو به سریال دیدن ترجیح میده
برهانِ ۱۷ ، ۱۸ ساله
و یا ۱۰ ، ۱۱ ساله ای که با صورت اخمالودش مادرش رو بخاطر به دنیا آوردن خواهر کوچکش بازخواست میکرد.
_
دهمین روز از خرداد هنوز به عجیب بودنش ادامه میده
و ۱۸ سالگی؟ اوه نمیدونم ( عرق آبله زده ی کنار شقیقه را پاک میکند)
به هر حال از ۱۷ سالی که تا الان با چوب خطام پرشون کردم ممنونم.
از تمام آدمایی که به زندگیم اضافه و یا حذف شدن هم ممنونم..
و از همه بیشتر از الله ممنونم که فرصت دیگه ای برای زندگی بهم داد!
''به یادگار از دهِ خردادِ هزار و چهارصد و سه''
خاکستر زرد''
یک ، دو ، سه شروع می کنیم از ''ب'' بسم الله! توکل به نام و نامی حق' دهمین روز از خرداد ، همیشه عجیب
این طومار رو وقتی نوشتم که دیدم هنوز کسایی هستن که بهم اهمیت بدن
رفیقایی که برای داشتنشون به خودم میبالم
و زحمتایی که برای این روز برام کشیدن و عده ای که توقع نداشتم یادشون باشه!
حتی الانم نمیدونم چطور اونطور که باید تشکر کنم و لا به لای کلمه ها توصیفشون کنم
اسامی زیادی هست که بخوام نام ببرم و حتی از این میترسم که اسمی رو جا بندازم
پس از تک تکتون متشکرم و از صمیم قلب خوشحالم که کنارم دارمتون! ')💛
ارادتمند همگی شما ؛ برهان
این امتحان خوده انتقام بود
این میزان از سمی بودن و وقت کمش رو نمیتونم باور کنم....