فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-الحمدالله که سایت روی سرمونه،
اگر نداشتیمت چیکار میکردیم آقا جان؟...
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
ما همه تلاش خودمان را کردیم ابراهیم؛ ما شبها نخوابیدیم؛ تماس گرفتیم؛ پیامک زدیم؛ صحبت کردیم؛ نفر به نفر. چشم توی چشم. ما یک هفته مثل خودت شدیم. خستگی نشناختیم. از شمال شهر تا روستاهای دور. تا ارتفاعات ورزقان شاید. معلق میان خوف و رجا. مادرهامان، ختم صلوات گرفتند. پدرهامان حدیث کسا خواندند. دست همه را گرفتیم تا صندوق رأی. چهکار باید میکردیم. ما خواستیم که خون هنوز گرم تو، زیر پا نرود ابراهیم. تو حیف بودی. ما خواستیم جای آن برادر ایستادهقامتمان در وزارتخارجه، نا لایقان تکیه نکنند خب. خواستیم یکی مثل خودت_حداقل شبیه به خودت_ توی پاستور بنشیند. خواستیم که وجدانهای خفته را برانگیزیم. مردمان کمترآگاه را روشن کنیم. نظامفکری جامعه را نزدیک به حق کنیم. ما باختیم ابراهیم؟ نباختیم که. ما نباختیم ابراهیم. ما برای خدا دویدیم؛ در پی کسب قدرت و ثروت نه. ما حالا میلیونها فکر بلندیم. میلیونها مردم کمربسته بر پای ایران؛ بر پای انقلاب. ما میلیونها مردم «کارنامه»دیده و «برنامه»شنیده. ما ابراهیمدیدههای بهکم ناراضی. ما توقف ناپذیریم ابراهیم هنوز. ما داریم میرویم هنوز. نه آن هشتسال متوقفمان کرد، نه هیچ چهارسال دیگری. ما میرویم تا اهتزاز بیرق لاالهالااللّه بر بلندای عالم. ما منتظران یکدم از پایننشسته ظهور. ما نزدیکان به قلّه. و دست تو امروز بازتر است برای گذر «جمهورِ» خود، تا فتحی که همه بسوی آنیم. ناامیدی گناه کبیرهست. گوش کن؛ صدای اذان هنوز از گلدستهها بلند است...
«مهدی مولایی»
خاکستری که از تو
بر روی سینه من خفته است
داغ است هنوز، هنوز داغ است...
-رضابراهنی
سعدیا گفتی که مهرش میرود از دل ولی
مهر رفت و ماه آبان نیز آرامم نکرد
-علیرضاجعفری
هدایت شده از عجم علوی | مهدی مولایی
از آن پسرکوچولوی آواره در هرم آفتاب تابستانی کوچهها، درب به درب که «عمو داریم کمکبههیئت جمع میکنیم. شما هم کمک میکنید؟» تا این مرد نیمپخته امروز که گهگهکی برایت یواشکی مینویسد؛ از آن پسرک سیاهپوش زیر چادر مادر در روضههای خانگی که متعجب به لرزش شانههای زنان چادر بهچهرهکشیده همسایه خیره میشد، تا این جوان عزادار همچونزنان گریهکن در مجالس مردانه؛ و از آن پسرک ریزاندام حامل طبلی کودکانه در پی دسته عزا که برایت نامتوازن و فالش طبل عزا میکوبید تا این ظاهرا مردشدهٔ قامت بلندکرده که حالا هروقت دلتنگت میشود تنها بسوی حرم راهمیافتد، من همانم هنوز و تو همان هنوز. این ارتباط، که از لحظه ولادت _ یا قبل از آن شاید_ شروع شده، به قوت خود تا حالا رسیده. میدانم.میدانم بالا و پایین کمنداشته. کممعرفتی کمنداشته. فراموشکاری کمنداشته. اما شما همیشه آن سویغالب یکنفره پیشبرنده رابطه بودهاید. همو که جور کوتاهیهای طرف دیگر را هم بهدوش میکشد. اضطراب رسیدن داشتم؛ از پی وقایع سخت سهمگین. از پی غمهای متعدد یکساله. از پی غزه، از بیمارستان معمدانی، از تعرض به زنان در برابر بیمارستان شفا، از انفجارهای بزرگ، سفارت دمشق، تنشهای پیشا وعدالصادق، مصیبت گلزار شهدای کرمان، گمشدگی در ارتفاعات ورزقان، نماز بر پیکر شهیدان، کشاکش سخت انتخابات. کولهبار اضطرابم امسال پروپیمانتر از هرسال بود و با تمام تظاهر به قوی بودن، راستش حمل این کوله طاقتفرسا بود. حالا به منزلِ زمینگذاشتن رساندهایم باز. به منزل گریه. حالا باز توی گوشم آرام خواندی که زمین بگذار این اضطرابها و غمها را و توی آغوشم بیا. چه خوشموقع. چه خوشموقع عزیزم. موعد شماست و ما لنگان و کشان، مردیم تا رسیدیم. حالا ما کوله بر زمینگذاشته، کفش کنده و خمیدهگردن باز دو زانو در ورودی خیمه شما جا گرفتهایم. بعد یکسال غم، جایمان خوشاست حالا. کاروانت به سلامت عزیزم.
«مهدی مولایی»
خواب عزیز؛
متاسفم که وقتی بچه بودم ازت بدم میومد
میخوام بدونی که الان عمیقا عاشقتم
من به بند تو اسیرم تو زِ من بیخبری؟
آفرین؛معرفت این است که زِ من میگذری....
-شهریار
رویا مخدّر واقعیت است
زمانی که زندگی تیره و تار شود، تخیل و رویاپردازی برای جلوگیری از فروپاشی ذهن به پا میخیزد تا کمی اوضاع را تلطیف کند.
-آرتورمیلر
«برای نخستین بار حس کرد که میان او و همهٔ کسانی که دور او بودند گرداب ترسناکی وجود داشته که تا کنون به آن پی نبرده بود.»