eitaa logo
رد پای گمشدهٔ باد در کویر🇵🇸
170 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
529 ویدیو
5 فایل
شازده کوچولو گفت:« پس آدم ها کجا هستند؟ اینجا در کویر آدم کمی احساس تنهایی میکند.» 🪽؛ مار گفت:« آدم در میان آدم ها هم احساس تنهایی میکند...» ناشناس: https://daigo.ir/secret/31489482
مشاهده در ایتا
دانلود
دوش ملائک می‌کشد هجران دامن‌گیر را اوزان شعر الکنم بَر خوانده این تفسیر را حالِ نزارِ من فقط با دست تو گردد شفا آن طبِ عزرائیلی‌ات، بر ما روا کن تیر را این ناله های من شده آزارِ خواب شب گَهَت بشکن مُراد حیله ام، بیرون بکش شمشیر را گر من به پهلویت رسم با صدهزاران خونِ دل بگذر تو از غم های من، گو آفرین تقدیر را! ساعد در این تاریکِ شب اَسوَد به اَبیَض می زند تو خود چراغ کاملی بر هم بزن تصویر را
گَرد و خاک بیستون بر دامن فرهاد گفت: «کوهِ زر کندن ز دل کندن بسی آسان تر است...»
به یاد آنهمه زخمی کز آشِنا خوردیم وز این جهان ز خوشی های بی وفا خوردیم فراق یار که سهل است، درد ما خونی است که از نبودن یاران با صفا خوردیم
میان سوق مصری ها کجا مانده است آن یوسف؟ که یعقوبش خریدار است او را در دل کنعان
گذشته دورهٔ اشعار و آن شورِ غزل‌خوانی نمانده رونقی بر عشق و بر شب های بارانی به پیچِ تیره های زلفِ تو چشمِ بشر روشن نه این عصر جدید و دخترانِ ارمنستانی نمیفهمند حرفم را دگر این مردمِ نو پا نوشتم واپسین پیوست را با خطِ سُریانی به‌جای آه و نغمه میکِشَم صد ظرف خاکستر شده آبستنِ این دود ها شُش های قلیانی گذشته موعدش اما بیا حج را عقب بنداز دلی آورده ام صاف و سپید از بهر قربانی شما حَجَت قبول و حُجَتَت مقبولِ من، خانُم! بیا گاهی به دیدار من این محکومِ زندانی
من آمدم ای ابر، زین مسیر برو ای طائر برفی پَرَت بگیر برو بگذار دَمی سرد بماند دنیا ننه سرمای من اینبار کمی دیر برو ‌
شب دراز است و قلندر بیدار عشق کِی با جنون کند پیکار؟ ‌ غیر از آن شرم کز جَبین خیزد عاشقی را کنم به خلق اِنکار... ‌
غم عشق داریم و دل هوش ندارد به معشوق سَر داده و گوش ندارد نباشد به ما روح چون بی فروغیم فروغ همان غم که خاموش ندارد
چنین گوش کن آن و گهگاهِ یوسف که در سجده چون آمده ماهِ یوسف به یک تک نگاهی کِشد تا خودِ مصر چَشم تو طَعن است بر چاهِ یوسف دعا میکنم روز و شب بر دو پلکت که گاهی است منزلگَهِ راهِ یوسف چرا اینچنین فخر میکرد او بر پدر چون از مردمک آمده جاه یوسف همان مردم تیره ای کز دل چاه بیاورده تا تخت مصر آه یوسف
کسی نمانده در وطن، که نشنود حدیث من حدیث عشق و دلبری حدیث خون خیس من ‌ منم همان که صد شفا به ابتلا نمی‌دهم شفا چه سود باشدم چو گشته غم انیس من ‌‌ نامه نویس دهرم و نامهٔ من نخوانده ای اگر چه خون چکد همی ز نامهٔ نفیس من ‌ جز اشک نایدم برون، جز آه نایدم نوا عجب نباشد اینکه هجر و غم شده رییس من ‌ به دست دوست میدهم شکایتم ز دوست را که دوست فهمد اینکه است روی گیس‌من ‌