eitaa logo
ثُمَّ اسْتَقَامُوا
1هزار دنبال‌کننده
282 عکس
47 ویدیو
0 فایل
✨در رهِ منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی... 🏔️کانالِ استقامت 📚تفسیر نمونه‌ و المیزان و منابع علمی دیگه ✨کلی مطالعه و نوآوری می‌کنیم براتون✨ 🖇️برای اینکه در جریان موضوع و بحث کانال باشید، همیشه پیام سنجاق رو ببینید.
مشاهده در ایتا
دانلود
خداوند خطاب به حضرت محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود به این مضمون که: یک زمانی موسی علیه السلام و دوستش یوشع که مرد شجاع و با ایمان بنی اسرائیل بود، با هم راه افتادن تا به محل تلاقی دو دریا رسیدن ، وقتی که به اینجا رسیدن، یک ماهی که حالا یا بریان بوده یا نپخته و همراه خودشون برای غذا آورده بودن، به طرز عجیبی تو دریا پرید.😳 وقتی از محل تلاقی دو دریا گذشتن، موسی به همسفرش یوشع گفت که: غذای مارو بیار که از این سفر خسته شدیم ... یوشع به موسی گفت: یادته زمانی که کنار یک صخره استراحت کردیم ، شیطان ماهی رو از یاد من برد و ماهی هم به طرز شگفتی در دریا رفت ؟! و این ماهی یک نشونه شد برای حضرت موسی و گفت : این همون چیزی بود که می‌خواستیم، پس از همون راهی که اومده بودن، برگشتن و در اون محل یک مرد عالم رو پیدا کردن که علوم خدایی داشت . حضرت موسی به اون مرد عالم گفت : میشه از شما پیروی کنم تا از اون علوم خدایی که داری به منم یاد بدی و هدایت و رشد بیشتری نصیبم بشه ؟ اون مرد عالم گفت: تو هرگز نمیتونی در همراهی با من صبر کنی ! و اصلا چطور بر چیزی صبر کنی که از باطنش آگاه نیستی و فقط یک ظاهر می‌بینی؟ حضرت موسی گفت: إن شاء‌الله صبر می‌کنم و نافرمانی شما رو هم نمی‌کنم. اون مرد عالم باز هم از موسی تعهد گرفت و گفت: پس اگر می‌خوای از من پیروی کنی از هیچی سؤال نپرس تا خودم بگم برات. از اینجا خدا فرموده هر دو با هم به راه افتادن و گویا مأموریت یوشع تموم شد و در ادامه دیگه همراه نبوده، شایدم بوده و کاری به کار این دو بزرگوار نداشته!😁 خلاصه موسی و مرد عالم با هم به راه افتادن و سوار یک کشتی شدن ، مرد عالم کشتی رو سوراخ کرد! موسی گفت: کشتی رو سوراخ می‌کنی که سرنشینانش رو غرق کنی ؟! چه کار شگفت و زشتی انجام دادی! خضر به موسی گفت: نگفتم نمی‌تونی صبر کنی ؟! موسی هم دید انگار باید عذرخواهی کرد و چاره ای نیست، گفت: سخت نگیر ، یادم رفت 😒😳.... دیگه از کشتی و دریا بیرون اومدن و با هم دوباره به راه افتادند، باز خضر دست به کارهای عجیب غریب زد و این بار وضعیت از همه لحاظ وخیم تر بود 😐 چون به یک جوان رسیدند و خضر اون رو کشت ! موسی گفت چرا جوون بی گناه رو کشتی ؟؟؟ کار زشتی کردی !😠 باز هم خضر تعهد حضرت موسی رو یادآوری کرد که دیدی گفتم نمی‌تونی با ما صبر کنی؟؟😏 باز هم موسی اوضاع رو غیرعادی دید و برای خودش دایره رو تنگ تر کرد و قید قیود هم زد برای بی صبری خودش و به خضر گفت: بعد از این اگر دیگه از چیزی سؤال کردم ، با من هم‌نشین نباش چون دیگه معذوری... بعد قضیه ورود به اون شهر پیش اومد و اینکه دیواری بود که نزدیک فروریختن بود و حضرت خضر ترمیم کرد ، چون تو اون شهر غذا بهشون ندادن ، باز موسی نحوه اعتراض رو تغییر داد و گفت میخواستی یه پولی بگیری مقابل این تعمیر!! دیگه این و گفت و تمام😐 خضر گفت : تموم شد دیگه ارتباط و زمان فراق ما رسید ، حالا پرده از رازها برمیدارم برات: کشتی رو سوراخ کردم چون مال فقرا بود و پادشاه کشتی های سالم رو غصب میکرد ، معیوب کردم که پادشاه چشم برداره ازش. اون نوجوون هم بچه درست و درمونی نبود برای پدر مادرش و بعدها بلا سرشون می‌آورد و الحمدلله خدا دختری داد بهشون به جای اون پسر، تازه مهربون تر هم بود.😏😍 قضیه دیوار هم این بود که زیرش گنج دوتا بچه یتیم بود و درستش کردم که گنج بمونه تا این بچه ها بالغ بشن و مال خودشون باشه ... اینم تفسیر کارهام که صبر نکردی ...😐💐 https://eitaa.com/joinchat/2836661185C79fa8b5a4d