هدایت شده از خاطراتیکمریخی.
یه وجه اشتراک بین خودم و دوستانی که تقطه بافاصله میذارم پیدا کردم، همهمون از شیخ سکوت بدمون میاد🙏🏻
از یه جایی به بعد ، با خیلی از ادما کم حرف میشی ؛
چون احساس میکنی اونجور که باید نمیفهمنت ، و این خیلی دردناکه ، درد ِفهمیده نشدن ..
دختر کوچولوی ِمن ، ببخشید .
ببخشید که مجبور بودی زودتر از آنچه که باید بزرگ بشی ؛
ببخشید که مجبورت کردم همیشه ده قدم از سن ِخودت جلوتر باشی ،
ببخشید که احساساتت رو سرکوب کردم و بهشون اجازهی بروز ندادم .
ببخشید که همیشه غم ِبقیه رو تنهایی به دوش کشیدی ولی نتونستی و نذاشتم که غمهای خودت رو با کسی شریک بشی .
دخترک ِمن ، میتونی این من ِاحمق رو ببخشی ؟
من خیال کردم توی این مسیر دارم ازت یک شخصیت قوی میسازم ولی تو هر بار از درون بیشتر ترک میخوردی ، هر بار که تو و احساساتت رو سرکوب کردم ، هر بار که خواستم ادای آدم بزرگا رو در بیاری و نقش بچه بودنت رو فراموش کنی فقط بیشتر از قبل روحت رو زخمی کردم .
من احمق بودم که فکر میکردم برای قوی بودن لازمه که تو رو درون خودم بکشم ، لی تو نمردی ، تو زخمی شدی ، شکستی ، خونریزی کردی و درد دیدی ؛
تو تبدیل شدی به یک روح دردمند و شکسته با کلی زخمهای ریز و درشت که باعث و بانی ِهمهشون من بودم ؛
من ِاحمق ِگذشته این آدم رنجور امروز رو ساخته ، با توهمات و قانونهای مسخرهی خودش باعث شکسته شدنت شده .
دختر کوچولوی ِمن ، میتونی با من به صلح برسی ؟ فکر نمیکنم تا زمانی که تو من رو نبخشی و باهام به صلح نرسیده باشی بتونم آرامشی که درونم گم کردم رو دوباره پیدا کنم ..
[ جمعه ، ۵ مرداد ِهزار چهارصد ُسه ] .
دوستان ببینید من واقعا حوصله ندارم از دستتون ناراحت شم و تلافی کنم ؛ خودتون برید برا خودتون متاسف باشید .
غمین ؛
هوا دیگه گرم نیست حتی داغم نیست هوا نقطه جوشه .
سشواری هست که خدا تمام دکمه هاش زده 💔
منو دوستم به مرحلهای از غیبت رسیدیم که دیگه طرفو قضاوت نمیکنیم ، تروماهای کودکیشو آنالیز میکنیم ببینیم چرا همچین رفتاری میکنه .
الان اینطوریام که حس میکنم با دوستام دوست نیستم ، عضوی از خانواده نیستم ، آدم ِمورد علاقه هیچکس نیستم ، چمیدونم کلا به این دنیا تعلق ندارم .
در پایان ِیک علاقه ، ما کسی را از دست نمیدهیم ، بلکه خودمان از دست میرویم ، آن خود دلبستۀ خوشحال سرسخت ِامیدوار ..
یه شعر عربی میخوندم که تو یه بخشیش میگفت ، وقتی خواستی بری ، برو فقط [ لا تختلق العیوب فیّ ] بیخودی عیب روی ِمن نذار ؛
جدی بعضیا اینطوریان ، نه تنها داغ و دریغ ِرفتنشون رو بهدلت میذارن ، بلکه یه عمر با عیب و ایرادایی که موقع ِرفتن روت گذاشتن ، حس ناکافی بودن و [ تنفر از خود ] بهت میدن .
عزیزم هرروز باید بهش یادآوری کنی که ناز ترین دختر زندگیته و حاضری همه کار براش بکنی ، ایگنور کردن قدیمی و ترن اف شده دیگه .