۰
روز بزرگداشت شهدا
عرفای دفاع مقدس!
🌹شهید محمد ابراهیم همت🌹
⚪️فرازی از وصیتنامه شهید:
خويشتن را در قفس محبوس مي بينم
و مي خواهم از قفس به در آيم.
سيمهای خاردار مانعند.
من از دنيای ظاهر فريب ماديات
و همه آنچه كه از خدا بازم می دارد متنفرم
🌺 اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّـکَ_الفَـــرَج
۰
🌹 عرفای دفاع مقدس
✅ از ریا بپرهیزید
زیرا اعمال زیبایتان را به
هولناکترین گناهان تبدیل می نماید.
#شهید_احمد_حمیدی_ابرقویی🌹
🌺 اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّـکَ_الفَـــرَج
۰
🔴 تاثیر آخرین عمل انسان،
در لحظه مرگ
✍ وای به کسیکه آخرین عملش گناه باشد
و در این حال بمیرد ...
اما سعادت این است که انسان در حال عبادت بمیرد. مثلا در حال خواندن نماز شب سکته کند یا در راه مشهد و کربلا بمیرد یا به شهادت برسد ...
"حاج جواد اطمینان " به در خانه کسی رفت تا قباله بگیرد تا برای جهاز دختر آن خانواده قالی و یخچال تهیه کند، در همانجا سکته کرد ومرد. عمل آخر او، کمک به بندگان خدا بود...
پس همیشه بعد از نمازهایتان از خدا بخواهید که :خدایا، عمل آخری ما را عمل خیر قرار بده بعضی ها هستند که وقتی به آنها نامه ای میدهید فقط اول و آخر نامه را می خوانند...
لذا می گویند : این دعا را زیاد بخوانید :" اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا " اگر عربیِ این دعا را بلد نیستید ، بعد از هر نماز بگویید : " خدایا عاقبت ما را ختم به خیر کن ." یعنی آخرین عمل مرا عبادت قرار بده...
مرحوم مجتهدی تهرانی رحمه الله علیه
#عاقبت_بخیری
🔴 عوارض تاخیر فرزندآوری
✍از هدایای شیطان رجیم و زندگی مدرن به جامعه امروز:
🔻درد قاعدگی و درد پا
🔻تنبلی تخمدان
🔻بسته شدن لوله های رحم
🔻نامنظم شدن قاعدگی
🔻کیست رحم
🔻عفونت رحم
🔻سرطان رحم
🔻کیست تخم دان
🔻سرطان تخم دان
🔻کیست سینه
🔻ناباروری
🔻سرطان سینه
👈 تحقیقات نشان می دهد بیش از هفتاد درصد خانم هایی که تا سن هجده سالگی تجربه بارداری نداشته اند از این عوارض رنج میبرند.
▫️ در فرهنگ و طب متعالی ما به زایمان زنده زایی می گفتند. حکما معتقد بودند هر زایمان ، پنج سال به عمر زن اضافه می کند. برای درمان مشکلات و بیماری های متعدد بانوان زنده زایی از توصیه های اصلی بود.
▫️اگر از مادربزرگ ها بپرسید به شما خواهند گفت اکثر بانوان در قدیم به طور متوسط هر دو سال یک زایمان طبیعی در خانه داشتند، و با کلماتی مثل میوم، کیست،آندومتر،نازایی، عفونت، مشکلات اعصاب و ... که الان همه خانم ها دارند، آشنایی نداشتند...
#قصه_شب
اون نمیتونه!
جغد گفت: «اون دختره رو نگاه کنین. من هر روز میبینمش که با مادرش میاد جای صندوق پست. امروز تنهاست و یک نامه هم تو دستشه که میخواد پست کنه. من میگم نمیتونه پستش کنه. آخه قدش خیلی کوتاهه.»
کرکس گفت: «من میگم میتونه. حالا دیگه قدش بلند شده. مادرش از مدتها پیش باید بهش اجازه میداد که اون خودش این کار رو انجام بده.» و بعد با نوکش فوت محکم و صداداری کرد.
– «من میگم نمیتونه.»
– «من میگم میتونه.»
جغد گفت: «اگه بتونه، من میرم و میگردم و یک موش صحرایی برات پیدا میکنم، میارم که بخوری.» و بالهاش رو پر باد کرد.
کرکس خندید: «اگه نتونه، من میرم و میگردم و یک مار برات پیدا میکنم و میارم. میدونم که چقدر مار دوست داری؛ اما میدونم که اون میتونه.» و دمش رو بالا و پایین کرد.
جغد سقلمهای به کرکس زد: «داره میاد. تقریباً رسیده. حالا میتونه یا نمیتونه؟»
دخترک به سمت صندوق پست دوید. روی نوک پنجهٔ پاهاش ایستاد و پاکت نامه رو توی صندوق انداخت.
کرکس بالهاش رو بالا و پایین برد و به هم زد: «من بردم! من بردم! میدونستم که میتونه. میدونستم. میدونستم. میدونستم. هاهاهاهااااااا!»
جغد ابروهاش رو به هم کشید: «فکر میکنم که این یعنی که من باید برم برات یک موش صحرایی پیدا کنم بیارم.»
– «آره، درسته. و حواست باشه که یک موش چاقوچله باشه.»
کرکس، جغد رو که پروازکنان دور میشد تماشا کرد: «هههههههه. حقشه. من میدونستم که دختره میتونه.»
کرکس نگاه کرد و دخترک رو دید که دواندوان داره دور میشه: «من میدونستم که تو میتونی.» مدتی بعد، کرکس کنار جغد نشسته بود و داشت بزرگترین موشی رو که تو عمرش دیده بود با اشتها میخورد.
چیزی نگذشت که پسربچهای همراه با پدرش به اون طرف اومدن. «نگاه کن. باباهه میخواد به پسرش دوچرخهسواری یاد بده. میدونم که بچههه میافته.»
«من قول میدم که یاد میگیره.» کرکس این رو گفت و یک لقمهٔ دیگه از غذاش خورد.
جغد گفت: «ای بابا، باز هم که شروع کردیم!» و به کرکس که به موش صحرایی نوک میزد نگاه کرد: «خیلیخوب، اشکالی نداره. مثل این که خودم باید برم برای خودم یک مار پیدا کنم.»