#شعر_کودکانه
❤️هدیه ای برای مادر❤️
امروز با یک کارِ قشنگ و زیبا
من از زمین زَدم به آسمون پل
وقتی به مادرِ عزیز و خوبم
دادم با عشق و مهربونی یک گل
از مادرم من این و یاد گرفتم
تو سختی ها داشته باشم تحمل
زندگی هر چه ساده تر قشنگ تر
چه خوبه دور باشیم ما از تجمل
مامان میگه تو سختی ها تو باید
هر لحظه بَر خدا کُنی توکل
قبلِ سُخن گفتن و هر کارِ خوب
یه چند دقیقه روش کُنی تأمل
تو درس و روزه وُ نماز و خوبی
هیچوقت نداشته باشی تو تعلل
خوشحال میشم عزیزِ قلبِ مادر
گوش کُنی حرفم و بِدی به من قول
که داشته باشی از الان تا اَبَد
تو زندگی هر روز و شب تحول
شعر از : علیرضا قاسمی
#قصه_شب
🦋 پروانه ی وسواسی
یک پروانه بود وسواسی از صبح تا شب ده بار بال هایش را گردگیری می کرد. ده بار شاخک هایش را برق می انداخت. ده بار گلی را که رویش می نشست، آب می ریخت و می شست. شب که می شد، باز هم می گفت: «هنوز هیچ جا تمیز نیست. »
یک شب دست های پروانه خانم گفتند: «چروک شدیم! چه قدر باید هی بشوریم! تا کی باید هی بسابیم! »
صبح که پروانه خانم بیدار شد، جیغ زد: «آخ! دستم درد می کند. وای! دستم جان ندارد. »
پروانه ی همسایه جیغش را شنید. آمد و گفت: «بلا به دور! چی شده پروانه خانم؟ »
پروانه خانم گفت: «بالم را خاک گرفته، شاخکم برق نداره، گُلم پر از گِل شده. با دستی که
درد می کند، چه جوری خاک بروبم و برق بندازم و گل بشورم؟ آخ دستم! » بعد دستش را
هی بوس کرد و گفت: «خوب شو دست من! درد نکن دست من! »
پروانه ی همسایه، بال پروانه خانم را گرفت و گفت: «یه ذره آرام بگیر، یه ذره روی گُلت بشین! »
پروانه خانم هم نشست. پروانه ی همسایه تند و تند شیر هی گل ها را مالید روی دست پروانه
خانم. با برگ گل ها هم آن را پیچید. بوسش کرد و گفت: «نترس! یک هفته بگذرد،
خوب می شوی! تا آن وقت، بیا یه ذره پرواز کنیم. »
پروانه خانم هم رفت و با پروانه ی همسایه پرواز کرد.
یک هفته که پرواز کرد، دیگر بشور بساب از یادش رفت. به جایش پرواز کرد و گفت: «چه قدر دنیا قشنگ است!»