eitaa logo
شمع
230 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
352 فایل
نكاتي از مهارت هاي زندكي ارتباط با ادمين👇 @Naderiiii
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ ✍آدم هایی که روح بزرگی دارند، عقده های کمتری دارند، شعور بیشتری دارند و قلب مهربانتری... برای همین نباید از آنها ترسید، آدم های کوچک و حقیر با عقده های بزرگ ترسناکترند... چون از صدمه زدن به دیگران هراسی ندارند ...!! چقدر این جمله دلنشینه: افکار هر انسان میانگین افکار پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها میگذراند. خود را در محاصره افرادِ موفق و مهربان قرار دهید ✅🔹آیت الله حائری شیرازی 🔸نگویید اول باید قلبم آماده باشد ... نگویید اول باید قلبم آماده باشد، بعد اشکم بیاید؛ اول باید قلبم آماده باشد، بعد سینه بزنم؛ نه، سینه بزن، قلبت آماده می‌شود، بعضی ماشین‌ها زود روشن می‌شوند و بعضی دیر. ✅حواست به دیر و زودای زندگیت باشه، عقربه‌های ساعت با اراده‌ تو به عقب برنمی‌گردن! 🔸یه لیوان نسکافه از فلاسک ریختم و مانتوی سفیدمو پوشیدم و طبق عادات این سالها سلانه سلانه رد خط آبی روی زمین را گرفتم از پله‌ها رفتم پائین، توی پاگرد طبقه‌ی اول دیدمش، از همراهای بیمارا بود لابد، نشسته بود روی پله‌ها، سر و وضعش اونقدری به هم ریخته بود که حتی توی بیمارستانم عجیب به نظر برسه، از چشمای قرمز و پف کرده‌ش معلوم بود گریه کرده، صورتش هنوز خیس بود… 🔹سرشو هر از گاهی محکم می‌کوبید به دیواری که بهش تکیه کرده بود و با صدای گرفته و خَش‌دارش بی‌رمق زیر لب چیزی میگفت. باید بی‌تفاوت از کنارش رد می‌شدم و به راهم ادامه می‌دادم اما نتونستم؛ 🔸نزدیک‌تر رفتم و با احتیاط گفتم: “حالتون خوبه؟!” سرشو بلند کرد و نگاه بی‌تفاوتی انداخت بهم، یخ بندون بود توی چشماش! لیوان نسکافه رو گرفتم سمتش “میخورین؟! نسکافه ست!” دو قطره اشک از چشماش چکید پایین ولی با ذوق خندید “نسکافه دوست داره، ولی این اواخر نمیخورد، میترسید بچه‌مون رنگ پوستش قهوه‌ای بشه!” بلند زد زیر خنده، سعی کردم بخندم 🔹دوباره به حرف اومد: “همه چی خوب بودا، خوشبخت بودیم! زن داشتم، یه خونه‌ی نقلی داشتم، بچه‌مونم داشت به دنیا می‌اومد، همه چی داشتم. ولی امروز صبح که بلند شدم دیگه هیچی نداشتم! 🔸بهش گفتم، من پسر میخوامااا، رفتیم سونوگرافی، دختر بود! به شوخی گفته بودم ولی جدی گرفته بود، دیشب قبل خواب پرسید: حالا که پسر نیست دوستش نداری بچه مونو؟! در دهنمو گِل بگیرن که به مسخره گفتم نه که دوستش ندارم، بعدِ زایمانت خودت و دخترتو جا میذارم توی بیمارستان و فرار می‌کنم خودم! 🔹چیزی نگفت، به خدا جدی نبود حرفام، فکر کردم میفهمه از سر شوخیه همه‌ش، ولی نفهمیده بود… ناشکری که نکردم من آخه خدا، از سر خریت بود فقط! 🔸صبح که بیدار شدم دیدم خون‌ریزی کرده توی خواب، درد داشته ولی صداش در نیومده، جفت از رحم جدا شده بود، تا برسونمشون بیمارستان هم زنم از دست رفته بود، هم بچه‌م…” 🔹"یه حرفایی رو نباید زد، هیچ وقت! نه به شوخی، نه جدی… منه خر آخه از کجا میدونستم دلش اونقدری از یه حرفم میشکنه که سر مرگ و زندگیشم باهام لج کنه و از درد بمیره ولی بهم نگه! صدام نکنه! “ “آخرین بار، نشد بهش بگم چقدر دوستشون دارم، هم خودشو، هم دخترمونو… فکر می‌کردم حالا حالاها فرصت هست، ولی یهویی خیلی دیر شد، خیلی” 🔻برای گفتن یه حرفایی همیشه زوده، خیلی زود… برای گفتن یه حرفائیم همیشه دیره، خیلی دیر… حواست به دیر و زودای زندگیت باشه همیشه؛ عقربه‌های ساعت با اراده‌ی تو به عقب برنمی‌گردن! اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋