#شعر_کودکانه
🌸 حضرت محمد (ص)
پیامبر مهربان،
باغی پر از میوه داشت
گوشه کنار باغش،
نهال میوه می کاشت
وقتی که میوه هایش،
درشت و پر آب می شد
باغبان مهربان،
خوشحال و شاداب می شد
به باغ خود راه می داد،
مردم دور و بر را
باز می گذاشت همیشه،
برای آن ها در را
همسایه های نزدیک،
با بچه های پر شور
از شاخه ها می چیدند،
میوه های جورواجور
شادی می کرد باغبان،
آن ها را وقتی می دید
روی سر کودکان،
با خنده دست می کشید.
🍃 #من_محمد_را_دوست_دارم
#قصه_شب
🐿 سنجاب حسود
تو یه جنگل سرسبز و بزرگ یه سنجاب زبر و زرنگ بود که تو یک درخت مهربان زندگی می کرد.
درخت با همه حیوانات جنگل خوب بود و میوه های رنگارنگش را در اختیار همه حیوانات جنگل می گذاشت.
اما این کار سنجاب را اذیت می کرد او دوست داشت که درخت فقط مال او باشد. اما چون درخت این طور می خواست سنجاب هم چیزی نمی گفت.
یک روز که هوا خیلی طوفانی بود، یک کبوتر تنها که تو طوفان گرفتار شده بود به درخت پناه آورد و درخت هم بهش میوه و جا داد. باز هم این کار باعث ناراحتی سنجاب شد و سنجاب حسادت کرد.
یک روز که کبوتر برای تهیه آب و دانه به اطراف جنگل رفته بود، سنجاب شروع به غیبت کردن کرد و به درخت گفت که کبوتر همش می گه که درخت خیلی کهنه است و همین روزهاست که خشک بشه و میوه هاش هم تلخ و بی مزه است.
آن قدر این حرف ها را زد که درخت باورش شد و وقتی کبوتر برگشت اون رو از خودش راند و بیرونش کرد و هر چی کبوتر می گفت که حرفی نزده درخت باور نمی کرد.
کبوتر به ناچار و با ناراحتی درخت آن جا را ترک کرد.
یک کمی که از آن جا دور شد مرد تبر به دستی را دید که به سمت درخت می رفت فهمید که چه خطر بزرگی درخت رو تهدید می کنه.
یک هو یاد جنگل بان افتاد و چون کلبه اش را بلد بود سریع به سمت او رفت.
ولی وقتی سنجاب متوجه مرد تبر به دست شد و فرار کرد و هر چه درخت صداش کرد و کمک خواست توجهی نکرد.
ولی همین که مرد تبر به دست اولین ضربه را زد مرد جنگل بان به موقع رسید و جون درخت را نجات داد.
حالا درخت پی به اشتباهش برده بود، کبوتر را در آغوش گرفت و از او تشکر کرد. آنها سالیان سال در کنار هم خوش و خرم زندگی کردند.
و اما سنجاب قصه ما که فکر می کرد خیلی زرنگه هنگام فرار گرفتار صیاد شده بود و این عاقبت کسی است که با حسادت و غیبت می خواهد به خوشختی برسد اما به تباهی خواهد رسید.
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
خانوادهی کبوتر 🕊
توی جنگلهای شمال ایران کنار یک رودخانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتر پدر و کبوتر مادری با جوجههایشان روی آن درخت زندگی میکردند. هر چه جوجهها بزرگتر میشدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند.
یک روز که جوجهها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد کنار لانه جوجهها نشست. جوجهها که تا به حال هیچ پرندهای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند و مثلا پنهان شدند.
گنجشک گفت: چرا از من میترسید؟ به من میگن گنجشک. منم بچههایی مثل شما دارم و آمدم برایشان غذا پیدا کنم. آنها کرمهایی که روی درخت شما هستند را خیلی دوست دارند.
آنها به گنجشک گفتند: چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ سریع بال میزنی و پرواز میکنی.
گنجشک گفت: خداوند این بالهای زیبا را به من داده تا با آنها به هرجایی که میخواهم پرواز کنم و از نعمتهای خدا برای خودم و بچههایم غذا تهیه کنم. بعد از رفتن گنجشک و برگشتن پدر و مادر کبوتر، جوجهها داستان را برای بابا و مامان تعریف کردند.
فردای همان روز وقتی پدر و مادر کبوتر در حال رفتن به دنبال غذا بودند یک مرتبه دیدند عقابی به لانهی گنجشک برای شکار گنجشک کوچولوها حمله ور میشود. پدر و مادر جوجهها خیلی سریع برای حفاظت از گنجشکها فریاد زدند: خطررر خطرر؛ و در همان لحظه سگ مهربانی که روی شاخه بود خودش را روی لانهی گنجشکها انداخت و با پنجههای خود به بالهای پرنده شکاری ضربه زد تا پرنده را دور کند. با این حرکت او عقاب تسلیم شد و پرواز کرد و رفت.
وقتی گنجشک مادر برگشت همه برای او ماجرا را تعریف کردند. گنجشک مادر از کبوترها و سگ برای نجات جان بچههایش بسیار تشکر کرد. سگ پدر با اینکه کمی زخمی شده بود، ولی خوشحال بود که توانسته گنجشک کوچولوهای همسایه را نجات بدهد. از جایش بلند شد و گفت: منم سه تا بچه دارم و دلم نمیخواد به خانوادهی عزیزم هیچ آسیبی برسه. برای همین از خانوادهی شما هم حفاظت کردم.
〰〰〰〰〰〰〰
#شعر_کودکانه
🌸 حضرت محمد (ص)
پیامبر مهربان،
باغی پر از میوه داشت
گوشه کنار باغش،
نهال میوه می کاشت
وقتی که میوه هایش،
درشت و پر آب می شد
باغبان مهربان،
خوشحال و شاداب می شد
به باغ خود راه می داد،
مردم دور و بر را
باز می گذاشت همیشه،
برای آن ها در را
همسایه های نزدیک،
با بچه های پر شور
از شاخه ها می چیدند،
میوه های جورواجور
شادی می کرد باغبان،
آن ها را وقتی می دید
روی سر کودکان،
با خنده دست می کشید.
🍃 #من_محمد_را_دوست_دارم
〰〰〰〰〰〰〰
#شعر_کودکانه
قناری آی قناری، عجب صدایی داری
بخون بخون برامون، ترانه ی بهاری
🌸صلِّ علی محمد صلوات بر محمد🌸
قناری آی قناری، کوچک و بزرگ نداره
صلوات بر پیغمبر، شادی و شور مییاره
🌸صل علی محمد صلوات بر محمد🌸
قناری آی قناری، وقتی میخوای بخوابی
یواشکی چی میگی، به من بده جوابی
🌸صل علی محمد صلوات بر محمد🌸
🌿اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم🌿
#من_محمد_را_دوست_دارم
13.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شعر_کودکانه
قناری آی قناری، عجب صدایی داری
بخون بخون برامون، ترانه ی بهاری
🌸صلِّ علی محمد صلوات بر محمد🌸
قناری آی قناری، کوچک و بزرگ نداره
صلوات بر پیغمبر، شادی و شور مییاره
🌸صل علی محمد صلوات بر محمد🌸
قناری آی قناری، وقتی میخوای بخوابی
یواشکی چی میگی، به من بده جوابی
🌸صل علی محمد صلوات بر محمد🌸
🌿اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم🌿
#من_محمد_را_دوست_دارم