#بازی
برای افزایش #دقت کودک
✅ بگو چی دیدی؟
یک نقاشی را به کودک نشان بدهید. به او بگویید که به دقت آن را نگاه کند. بعد نقاشی را به سمت خود بگیرید؛ به گونهای که نتواند آن را ببیند. حالا پرسشهایی را از او بپرسید تا او جواب دهد. پرسشهایتان باید در حد اطلاعات کودک باشد.
👈 این کار را با اشیاء و انسانها هم میتوانید انجام دهید؛ مثلاً در مهمانیها کودکان را دور خودتان جمع کنید. به یکی از کودکان بگویید که بچههای دیگر را به دقت نگاه کند. بعد پشت به بچهها بنشیند. حالا نام تک تک بچهها را برده و از او بخواهید لباس بچهها را توصیف کند. از یک تابلو در خانه، یک ساختمان در بیرون از خانه، یک اتاق و ... میتوان در این بازی استفاده کرد.
این بازی دقت و #حافظه کودک را تقویت میکند.
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
🦋 پروانه ی وسواسی
یک پروانه بود وسواسی از صبح تا شب ده بار بال هایش را گردگیری می کرد. ده بار شاخک هایش را برق می انداخت. ده بار گلی را که رویش می نشست، آب می ریخت و می شست. شب که می شد، باز هم می گفت: «هنوز هیچ جا تمیز نیست. »
یک شب دست های پروانه خانم گفتند: «چروک شدیم! چه قدر باید هی بشوریم! تا کی باید هی بسابیم! »
صبح که پروانه خانم بیدار شد، جیغ زد: «آخ! دستم درد می کند. وای! دستم جان ندارد. »
پروانه ی همسایه جیغش را شنید. آمد و گفت: «بلا به دور! چی شده پروانه خانم؟ »
پروانه خانم گفت: «بالم را خاک گرفته، شاخکم برق نداره، گُلم پر از گِل شده. با دستی که
درد می کند، چه جوری خاک بروبم و برق بندازم و گل بشورم؟ آخ دستم! » بعد دستش را
هی بوس کرد و گفت: «خوب شو دست من! درد نکن دست من! »
پروانه ی همسایه، بال پروانه خانم را گرفت و گفت: «یه ذره آرام بگیر، یه ذره روی گُلت بشین! »
پروانه خانم هم نشست. پروانه ی همسایه تند و تند شیر هی گل ها را مالید روی دست پروانه
خانم. با برگ گل ها هم آن را پیچید. بوسش کرد و گفت: «نترس! یک هفته بگذرد،
خوب می شوی! تا آن وقت، بیا یه ذره پرواز کنیم. »
پروانه خانم هم رفت و با پروانه ی همسایه پرواز کرد.
یک هفته که پرواز کرد، دیگر بشور بساب از یادش رفت. به جایش پرواز کرد و گفت: «چه قدر دنیا قشنگ است!»
✍نویسنده: لاله جعفری
〰〰〰〰〰〰〰
#قصه_شب
🍇🍐 میوههای غمگین
پیشی دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو می کشید که صدایی شنید. جلو رفت. یک عالمه میوه را دید که توی سطل آشغال گریه می کردند.
پیشی پرسید: میوه ها! چرا شما توی سطل آشغال هستید؟ چرا این طور زخمی شدید و بی حال هستید؟
گلابی گنده ای که فقط یک گاز از آن خورده شده بود گفت: می خواهی بدانی؟ پس گوش کن تا برایت تعریف کنم. دیشب جشن تولد بود، همه جا را چراغانی کردند یک عالمه سیب و گلابی و آلو و هلو آوردند. من و دوستانم توی صندوق میوه بودیم. اول ما را توی حوض ریختند. نمی دانی چقدر کیف می داد.
یک آلوی درشت از سطل زباله بیرون آمد و گفت: ما آب بازی کردیم بالا و پایین پریدیم و خندیدیم. وقتی آب بازی تمام شد، ما را توی سبدهای بزرگ ریختند.
یک هلوی درشت ولی نصفه ناله ای کرد و گفت: پیشی جان به من نگاه کن ببین چقدر زشت شده ام. دیگر یک ذره هم خوشحال نیستم چون حالا یک تکه آشغال هستم. بعد ادامه داد ما توی سبد بودیم. اول از همه مرا با یک دستمال تمیز خشک کردند جوری که پوستم برق می زد…
هلو گریه اش گرفت و نتوانست حرفش را تمام کند.
سیب گفت: راست می گوید، من هم توی سبد بودم. بعد همه ی ما را خشک کردند و توی ظرف بلوری بزرگی کنار هم چیدند. نمی دانی چقدر قشنگ شده بودیم. وقتی مهمان ها آمدند همه به ما نگاه می کردند و به به می گفتند.
یک خیار زخمی از میان میوه ها فریاد زد: اما چه فایده ؟ آنها خیلی بدجنس بودند هر کس یکی از ما را بر می داشت و فقط یک گاز می زد و دور می انداخت. یکی زیر پا، یکی زیر صندلی، یکی توی باغچه همه جا پخش شده بودیم. جاروی بیچاره ما را از این طرف و آن طرف جمع کرد.
پیشی نگاهی به حیاط کرد جارو کنار باغچه افتاده بود. معلوم بود از خستگی به این حال افتاده است. پیشی گریه اش گرفت و گفت: چه مهمان های بدی! من که اینجور مهمان ها را دوست ندارم. بعد خودش را از لای در کشید و با ناراحتی بیرون رفت.
بچه ها ما نباید اسراف کنیم. میوه را کامل بخورید.😊
〰〰〰〰〰〰〰
⚠️ #تلنگرانه
✍آدم هایی که روح بزرگی دارند،
عقده های کمتری دارند،
شعور بیشتری دارند و قلب مهربانتری...
برای همین نباید از آنها ترسید،
آدم های کوچک و حقیر
با عقده های بزرگ ترسناکترند...
چون از صدمه زدن
به دیگران هراسی ندارند ...!!
چقدر این جمله دلنشینه:
افکار هر انسان میانگین
افکار پنج نفری است که
بیشتر وقت خود را با آنها میگذراند.
خود را در محاصره افرادِ
موفق و مهربان قرار دهید
✅🔹آیت الله حائری شیرازی
🔸نگویید اول باید قلبم آماده باشد ...
نگویید اول باید قلبم آماده باشد، بعد اشکم بیاید؛ اول باید قلبم آماده باشد، بعد سینه بزنم؛ نه، سینه بزن، قلبت آماده میشود، بعضی ماشینها زود روشن میشوند و بعضی دیر.
✅حواست به دیر و زودای زندگیت باشه، عقربههای ساعت با اراده تو به عقب برنمیگردن!
🔸یه لیوان نسکافه از فلاسک ریختم و مانتوی سفیدمو پوشیدم و طبق عادات این سالها سلانه سلانه رد خط آبی روی زمین را گرفتم از پلهها رفتم پائین، توی پاگرد طبقهی اول دیدمش، از همراهای بیمارا بود لابد، نشسته بود روی پلهها، سر و وضعش اونقدری به هم ریخته بود که حتی توی بیمارستانم عجیب به نظر برسه، از چشمای قرمز و پف کردهش معلوم بود گریه کرده، صورتش هنوز خیس بود…
🔹سرشو هر از گاهی محکم میکوبید به دیواری که بهش تکیه کرده بود و با صدای گرفته و خَشدارش بیرمق زیر لب چیزی میگفت. باید بیتفاوت از کنارش رد میشدم و به راهم ادامه میدادم اما نتونستم؛
🔸نزدیکتر رفتم و با احتیاط گفتم: “حالتون خوبه؟!”
سرشو بلند کرد و نگاه بیتفاوتی انداخت بهم، یخ بندون بود توی چشماش!
لیوان نسکافه رو گرفتم سمتش “میخورین؟! نسکافه ست!”
دو قطره اشک از چشماش چکید پایین ولی با ذوق خندید
“نسکافه دوست داره، ولی این اواخر نمیخورد، میترسید بچهمون رنگ پوستش قهوهای بشه!”
بلند زد زیر خنده، سعی کردم بخندم
🔹دوباره به حرف اومد: “همه چی خوب بودا، خوشبخت بودیم! زن داشتم، یه خونهی نقلی داشتم، بچهمونم داشت به دنیا میاومد، همه چی داشتم. ولی امروز صبح که بلند شدم دیگه هیچی نداشتم!
🔸بهش گفتم، من پسر میخوامااا، رفتیم سونوگرافی، دختر بود! به شوخی گفته بودم ولی جدی گرفته بود، دیشب قبل خواب پرسید: حالا که پسر نیست دوستش نداری بچه مونو؟! در دهنمو گِل بگیرن که به مسخره گفتم نه که دوستش ندارم، بعدِ زایمانت خودت و دخترتو جا میذارم توی بیمارستان و فرار میکنم خودم!
🔹چیزی نگفت، به خدا جدی نبود حرفام، فکر کردم میفهمه از سر شوخیه همهش، ولی نفهمیده بود… ناشکری که نکردم من آخه خدا، از سر خریت بود فقط!
🔸صبح که بیدار شدم دیدم خونریزی کرده توی خواب، درد داشته ولی صداش در نیومده، جفت از رحم جدا شده بود، تا برسونمشون بیمارستان هم زنم از دست رفته بود، هم بچهم…”
🔹"یه حرفایی رو نباید زد، هیچ وقت! نه به شوخی، نه جدی… منه خر آخه از کجا میدونستم دلش اونقدری از یه حرفم میشکنه که سر مرگ و زندگیشم باهام لج کنه و از درد بمیره ولی بهم نگه! صدام نکنه! “
“آخرین بار، نشد بهش بگم چقدر دوستشون دارم، هم خودشو، هم دخترمونو… فکر میکردم حالا حالاها فرصت هست، ولی یهویی خیلی دیر شد، خیلی”
🔻برای گفتن یه حرفایی همیشه زوده،
خیلی زود…
برای گفتن یه حرفائیم همیشه دیره،
خیلی دیر…
حواست به دیر و زودای زندگیت باشه همیشه؛
عقربههای ساعت با ارادهی تو به عقب برنمیگردن!
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
✳️خواص بینظیر لوبیا چشم بلبلی برای خانم ها👇
🔸جلوگیری ازپوکی استخوان
🔸کاهش کم خونی
🔸سرشار از روی
🔸افزایش استحکام پوست
✳️بادام زمینی موجب گشاد شدن رگها و تسهیل جریان خون میشود و از لخته شدن خون و سکته مغزی جلوگیری میکند👇
🔸مواد مغذی دربادام زمینی مانند فولیک اسید و اسیدفیتیک تأثیراتی ضد سرطان دارد
✳️اگر هر روز یک قاشق ماست بخورید، چه اتفاقی در بدن شما میافتد؟👇
🔸ماست دارای مواد معدنی، کلسیم، منیزیم، سدیم، پتاسیم، روی، منگنز، سلنیوم و فسفر است. مصرف منظم ماست طبیعی از پوکی استخوانها در برابر تجزیه محافظت میکند. در ماست، ترکیب هماهنگ کلسیم و ویتامین D ، تضمین جذب کلسیم را بیشتر میکند.
🔸در ماست، محتوای بالای پتاسیم و منیزیم به عادیسازی فشار خون کمک میکند و ویتامینهای گروه B اثر مفیدی بر متابولیسم خواهند داشت، که با افزایش انرژی و فعالیت مغزی آشکار میشود.
🔸باکتری پروبیوتیک و بیفیدوباکتریوم زنده موجود در ماست میتواند به تسکین مشکلات گوارشی کمک کند. با استفاده منظم ماست، مشکلات گوارشی متوقف میشود.
✳️این همه خاصیت در ازای روزی یک عدد گردو در دوران بارداری👇
🔹گردوی ایرانی یک خشکبار مقوی است و مصرف روزانه یک عدد از آن برای زنان باردار توصیه می شود. بانوان باردار می توانند روزی یک عدد گردو میل کنند، زیرا خوردن این خشکبار مقوی سبب تقویت عمومی بدن مادر شده، ذهن جنین را تقویت می کند و همچنین باعث می شود تا پس از زایمان زیبایی پوست شکم خود را حفظ کنند.
+برای بانوان باردار روزی فقط یک عدد !
✳️ آب میوهای که مثل کولر در بدنتان به جنگ گرمازدگی میرود 👇
🔸اولین علامت گرمازدگی افزایش دمای بدن است. انبه خام دارای اثرات تب بر است، به این معنی که میتواند به کاهش دمای بدن که ممکن است به دلیل گرمازدگی به بیش از ۴۰ درجه سانتیگراد برسد، کمک کند. دمای بالای بدن بر مغز تاثیر میگذارد و باعث تشنج میشود.
🔸انبه خام غنی از ویتامین C و یک آنتی اکسیدان قدرتمند است که به تولید کلاژن کمک و از پوست در برابر آفتاب محافظت میکند.
🔸 گرمازدگی میتواند تشنگی را به دلیل از دست دادن بیش از حد آب از بدن افزایش دهد. آب انبه خام نه تنها بدن را آبرسانی میکند، بلکه منیزیم و پتاسیم موجود در آب به تعادل بدن و سلامت آن کمک میکند.
🔸بهترین منبع برای تامین انرژی فوری به شما در طول تابستان و جلوگیری از کمبود آب، آب انبه خام است. وجود یونهای سدیم، پتاسیم و سایر الکترولیتها در آب، انرژی زیادی را تامین و سلولها را هیدراته میکند.
📚#حکایت_آموزنده
بهلول و شیخ جنید بغداد
آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلـام کرد. بهلول جواب سلـام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟ عرض کرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض کرد اول «بسمالله» میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه کوچک برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه که میخورم «بسمالله» میگویم و در اول و آخر دست میشویم..
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو میخواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمیداند. بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را میدانی؟ عرض کرد آری. بهلول پرسید چگونه سخن میگویی؟ عرض کرد سخن به قدر میگویم و بیحساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمیگویم که مردم از من ملول شوند و دقایقعلوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمیدانی.. پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمیدانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود چگونه میخوابی؟ عرض کرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (ص) رسیده بود بیان کرد.
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمیدانم، تو قربهالیالله مرا بیاموز.
بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.
بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت جزاک الله خیراً! و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در خواب کردن اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد!!
🔶 ملّا عبدالرزّاق لاهيجى
ملا عبدالرزاق متخلّص به فيّاض داماد و شاگرد ملاصدرا از اعاظم حكما و فلاسفه بعد از ملاصدرا است و به طور مسلّم در بحث نظرى از فيض [كاشانى]، عميق تر و دقيق تر است؛ ولى جمعى معتقدند در افكار فلسفى تابع مسلك مشّاء است.
به نحوى وارد مباحث مى شود كه گويا از افكار عاليه استاد خود، لونى نگرفته است؛ ولى باطناً سالك طريقه اشراق و معتقد به مبانى استاد است و از ترس خلقِ روزگار و فرار از تكفير، عقايد خود را به سبك متكلّمان و اهل نظر جلوه داده است.
🔵 دليل بر اين كه معتقد بر تقدم طريقه اشراق و تصوف بر مسلك اهل نظر است، آن است كه در اوايل "گوهر مراد" بلكه در اواسط و اواخر اين كتاب، صريحاً گفته است:
«طريقه اشراق همان طريقه انبيا است كه خواص از مردم را به عين جمع و احديت وجود دعوت كرده اند و طريقه اهل نظر، طريقه قاصران از نيل به سلوك باطن مى باشد.»
🔵 در جاى ديگر از "گوهر مراد" گويد:
«آدمى را به خداى تعالى دو راه است: يكى راه ظاهر و ديگرى راه باطن. راه باطن راهى است كه از او به خدا توان رسيد، راه ظاهر راهى است كه به او خداى را توان دانست. از دانستن، راه بسيار است تا رسيدن. طى طريق باطن صعوبت دارد؛ ولى راه ظاهر كه راه استدلال باشد براى همه عقلا مقدور است.»
📖 الشواهد الرّبوبيّة، ص ٨٣ و ٨٤
🔅🔅🔅