روشهای خانگی رفع تیرگی زنان (رفع تیرگی)
برای روشن کردن محدودهی بین رانهایتان، چند راه طبیعی که در آنها از موادی که همین حالا در خانهتان پیدا میشود استفاده شده است وجود دارد:⬇️
آب لیمو: لیمو دارای خواص سفید کنندگی طبیعی است. میتوانید آنرا مستقیما به پوستتان بمالید، البته از نواحی حساس دور نگاهش دارید. همچنین میتوانید آنرا با چیزهای دیگر همچون عسل، شیر خشک، و روغن بادام نیز مخلوط کنید، تا ترکیبی برای روشن کردن پوستتان بسازید.
عصاره خیار: همچنین میتوانید از عصارهی خیار، یا برشهای خیار استفاده کنید و آنها را مستقیما به نواحی مورد نظرتان بمالید. خیار به روشن شدن، التیام سوختگی، و سفت کردن پوست کمک میکند.
پودر زردچوبه: میتوانید به منظور سفید کردن پوست تیره، پودر زردچوبه را به آب خیار یا آب لیمو بیفزایید.
ماست و آرد نخودچی: ماست، آرد نخودچی، زردچوبه، و شیر را با هم مخلوط کرده و آنرا روی نواحی تیرهی پوستتان بمالید.
پوست پرتقال: مقداری پوست پرتقال خشک شده را جمع کرده و آسیابشان کنید. سپس آنرا با آب لیمو مخلوط کنید تا خمیری بدست بیاید، خمیری که پوست را روشن میکند!
بادام: چند بادام را در طول شب درون آب گرم بخیسانید، و صبح آنها را آنقدری آسیاب کنید که تبدیل به خمیر شوند. سپس خمیر بدست آمده را با مقداری شیر مخلوط کنید و شب به پوستتان بمالید و بگذارید تا صبح روی پوستتان بماند. این کار را به مدت ۲ هفته تکرار کنید.
برگ نعناع: برگهای نعناع را خردکنید و آنها را با یک کرم پوست بدون رایحه مخلوط کنید، سپس به نواحی تیرهی پوستتان بمالید.
آب لیمو: توسط مقداری شیر و آب لیمو و خمیر غلیظی درست کنید، و آنرا روی نواحی که میخواهید روشن شود پخش کنید.
آب گوجه فرنگی: آب گوجه را با بلغور جو دو سر مخلوط کنید، یا اینکه گوجهی رنده شده را با آب لیمو مخلوط کنید. این دو مخلوط نیز به روشن کردن پوست کمک میکنند.
درجنگ.صفین جنگاورلشکرمعاویه مبارزطلبیدسواری نقابزده ازسمت لشگرامام علی براوشتافت.واوراازجنگیدن نهی کرد وان مدعی دلیر نپذیرفت.وقتی.حمله.گردازوسط دونیم شد
لشگرمعاویه بهم.ریخت
معاویه.گفت.همه لشگربه اوحمله کنندوقتی.دیدسوارفرار
نکردگفت.والله که آن دلاوربی باک خودعلی.است...
غدیرمبارک
[۷/۲۹، ۱۶:۳۷] مهدی: علی(ع) در حالىکه هَرْوَله میکرد، [از کنار عمرو] گذشت ... عمرو به وى گفت: کیستى؟
گفت: «من، على بن ابیطالب، پسر عموى پیامبر خدا و داماد اویم».
عمرو گفت: به خدا سوگند، پدرت در گذشته با من دوست بود و خوش ندارم که تو را به قتل رسانم. پسر عمویت هنگامى که تو را به سویم فرستاد، خاطرجمع نبود که تو را با نیزهام برُبایم و میان زمین و آسمان رها سازم، نه زنده و نه مرده!
امیرمؤمنان به وى گفت: «پسر عمویم میدانست که اگر تو مرا بکُشى، من وارد بهشت شوم و تو در آتش باشى، و اگر من تو را بکُشم، تو در آتش باشى و من در بهشت».
عمرو گفت: هر دوى آنها به سودِ تو است، اى على! و این، تقسیمِ ناعادلانهاى است!
على(ع) فرمود: «این سخن، بگذار. من از تو شنیدم در حالىکه پردههاى کعبه را گرفته بودى، میگفتى: "هیچکس در جنگ، سه خواسته بر من عرضه ندارد، جز آنکه یکى از آنها را اجابت کنم" و [اینک] من سه خواسته بر تو عرضه میدارم، یکى را اجابت کن».
[عمرو] گفت: بگو آنها را، اى على!
فرمود: «یکى آنکه شهادت دهى که خدایى جز خداى یگانه نیست و محمّد، پیامبر خدا است».
[عمرو] گفت: این را رها کن و دومین خواسته را بپرس.
فرمود: «اینکه بازگردى و این سپاه را از [رویارویى با] پیامبر خدا بازگردانى. اگر [پیامبر] راستگو باشد، شما نیز به واسطه او عزّت و برترى یابید، و اگر دروغگو باشد، دزدان و فرومایگان عرب [براى از میان بُردن او] بس باشند».
عمرو گفت: آن وقت، زنان قریش با یکدیگر گفتوگو نمیکنند و شاعران در سرودههایشان [نخواهند گفت] که من از جنگ ترسیدم و به عقب بازگشتم؟ [در این صورت،] گروهى را که مرا بر خود رئیس کردند، یارى نکردهام.
امیرمؤمنان فرمود: «[خواسته] سوم، آن است که فرود آیى، تا با تو کارزار کنم؛ چرا که تو سوارهاى و من پیاده».
آنگاه از اسبش پایین پرید و آنرا پى کرد و گفت: این، خصلتى است که گمان نمیکردم یکى از عربها مرا بدان وادار نماید.
آنگاه [کارزار را] شروع کرد و با شمشیر بر سرِ على(ع) زد. امیرمؤمنان، خود را در پناه سپرش گرفت؛ اما [شمشیر] سپر را بُرید و بر سرش نشست
حضرت نیز فرصت پیداکردوراضربه درک واصل کرد
[۷/۲۹، ۱۶:۴۲] مهدی: بعدازکشته شدن عمربن عبدودپیامبرفرمود
ضربه علی یوم الخندق افضل من عبادت الثقلین الی یوم القیامه
غدیرمبارک
[۷/۲۹، ۱۶:۵۴] مهدی: هنگامی که حضرت علی علیه السلام از سوی پیامبر مأمور شد که دژهای وطیح و سلالم را بگشاید ، زره محکمی بر تن کرد و شمشیر مخصوص خود ذوالفقار را حمایل فرمود. سپس با شهامت به سوی دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبر به دست او داده بود در نزدیکی خیبر بر زمین نصب فرمود.
در این لحظه در خیبر باز شد و دلاوران یهود از آن بیرون ریختند. نخست برادر مرحب که « حارث » نام داشت جلو آمد. نعره او چنان مهیب بود که سربازانی که پشت سر امام بودند بی اختیار عقب رفتند، ولی امام مانند کوه پا بر جای ماند. لحظه ای نگذشت که جسد حارث به روی خاک افتاد و جان سپرد.
مرگ برادر، مرحب را سخت غمگین و متأثر کرد. او برای گرفتن انتقام برادر در حالی که زره یمانی بر تن و کلاهی که از سنگ مخصوص تراشیده بود بر سر داشت جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب با خواندن اشعاری چنین گفت:
در و دیوار خیبر گواهی می دهد که من مرحبم؛ قهرمانی کارآزموده و مجهز با سلاح جنگی. اگر روزگار پیروز است من نیز پیروزم. قهرمانانی که در صحنه های جنگ با من روبرو می شوند، با خون خویشتن رنگین می گردند.
امام علی علیه السلام نیز با خواندن اشعاری خود را چنین معرفی کرد:
من همان کسی هستم که مادرم مرا حیدر خوانده. مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم. بازوان قوی و گردن نیرومند دارم. در میدان نبرد مانند شیر بیشه ها صاحب منظری مهیب هستم .
رجزهای دو قهرمان پایان یافت.
صدای ضربات شمشیر و نیزه های دو قهرمان اسلام و یهود، وحشت عجیبی در دل ناظرات پدید آورد. ناگهان شمشیر برنده و کوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاهخود و سنگ و سر را دو نیم ساخت. این ضربت آنچنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند پا به فرار نهاده، به دژ پناهنده شدند.
علی علیه السلام یهودیان فراری را تا در حصار تعقیب کرد. در این کشمکش یک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سر علی زد و سپر از دست وی افتاد. علی علیه السلام فورا به سوی در دژ گردید و آنرا از جای خود کند و تا پایان کارزار به جای سپر به کار برد.
پس از آنکه آن را بر زمین افکند، هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام سعی کردند آن در را از این رو به آن رو کنند ولی نتوانستند. در حصار از سنگ و طول آن دو متر و پهنای آن یک متر بود.
[۷/۲۹، ۱۶:۵۴] مهدی: امام ماجرای کندن در خیبر را چنین نقل می کند:
من در خیبر را از جا کندم و به جای سپر از آن استفاده کردم. پس از پایان نبرد آن را به عنوان پل به روی خندقی که یهودیان کنده بودند قرار دادم. سپس آن را میان خندق پرتاب کردم.
مردی پرسید:«سنگینی اش چقدر بود؟!»
گفتم:«به اندازه سنگینی سپر خودم. من آن در را با نیروی بشری از جا نکندم، بلکه در پرتو نیروی خداداد، و با ایمانی راسخ به روز بازپسین چنین کردم.»