eitaa logo
◗مروارید عفاف◖
7.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
4 فایل
بسمه تعالی کانال تخصصی حجاب و عفاف ♥️ به ما بپیوندید و بهترین هارو ببینید توتنهآ‌نیستے⛱ تواز‌همہ‌طرف باخُـدآاحاطھ‌شدیツ❤️• 🌻| #خوش‌اومدی‌رفیق☺️• تو‌دعوت‌شده‌ی‌بانوفاطمہ‌زهرایی🌱 ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات: @tablighatch
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴وظیفهٔ من بود نگذارم حرمت ناموس شیعه از بین برود ✍ وارد خیابان شد و به سمت حرم راه افتاد. مدتی از تصویب قانون منع حجاب گذشته بود، اما این قانون در قم مثل دیگر شهرها سفت‌وسخت اجرا نمی‌شد. کسی جرئت نداشت از سر ناموس مراجع چادر بکشد. 🔸 چادرش را محکم گرفته بود و کمک می‌خواست. شهاب به آن طرف خیابان دوید. قد بلند و جثهٔ قوی پاسبان هر کسی را می‌ترساند. زیر لب گفت: «یا ابا الغيث اغثني.» دستش را دراز کرد و محکم به صورت پاسبان کوبید. پاسبان بی‌آنکه حرفی بزند، از معرکه بیرون رفت. زن اشک چشم‌هایش را با گوشۀ چادرش پاک کرد. دستش را به دیوار گرفت و بلند شد. «مادرت فاطمهٔ زهرا اجرت بدهد، آقا.» 🔺 در شبستان روبه‌روی ایوان آینۀ صحن مطهر شرح لمعه می‌گفت. پیش از آغاز درس، آنچه باعث دیر رسیدنش به درس شده بود را برای شاگردانش گفت و عذرخواهی کرد. طلاب نگران شهاب شدند. یکی از طلبه‌ها گفت: «آقا، مدتی خودتان را پنهان کنید.» شهاب با لبخند گفت: توکل به خدا. من وظیفه‌ام را انجام دادم. وظیفهٔ من بود نگذارم حرمت ناموس شیعه از بین برود. بقیه‌اش با خداست. 📚 از کتاب | برش‌هایی از زندگانی آیت‌الله سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی 📖 ص ۱۲۲ کانال مروارید عفاف |•♥️ ‌‌@Tired_miind🖇•|
🔴وظیفهٔ من بود نگذارم حرمت ناموس شیعه از بین برود ✍ وارد خیابان شد و به سمت حرم راه افتاد. مدتی از تصویب قانون منع حجاب گذشته بود، اما این قانون در قم مثل دیگر شهرها سفت‌وسخت اجرا نمی‌شد. کسی جرئت نداشت از سر ناموس مراجع چادر بکشد. 🔸 چادرش را محکم گرفته بود و کمک می‌خواست. شهاب به آن طرف خیابان دوید. قد بلند و جثهٔ قوی پاسبان هر کسی را می‌ترساند. زیر لب گفت: «یا ابا الغيث اغثني.» دستش را دراز کرد و محکم به صورت پاسبان کوبید. پاسبان بی‌آنکه حرفی بزند، از معرکه بیرون رفت. زن اشک چشم‌هایش را با گوشۀ چادرش پاک کرد. دستش را به دیوار گرفت و بلند شد. «مادرت فاطمهٔ زهرا اجرت بدهد، آقا.» 🔺 در شبستان روبه‌روی ایوان آینۀ صحن مطهر شرح لمعه می‌گفت. پیش از آغاز درس، آنچه باعث دیر رسیدنش به درس شده بود را برای شاگردانش گفت و عذرخواهی کرد. طلاب نگران شهاب شدند. یکی از طلبه‌ها گفت: «آقا، مدتی خودتان را پنهان کنید.» شهاب با لبخند گفت: توکل به خدا. من وظیفه‌ام را انجام دادم. وظیفهٔ من بود نگذارم حرمت ناموس شیعه از بین برود. بقیه‌اش با خداست. 📚 از کتاب | برش‌هایی از زندگانی آیت‌الله سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی 📖 ص ۱۲۲ کانال مروارید عفاف |•♥️ ‌‌@Tired_miind🖇•|