🌸 سلام به پیامبر رحمت
☀️ بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
🍃🌻 اشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه ُ، وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ رَسُولُه ُ، وَ اَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّه ِ، وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّك َ، وَ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ وَ جاهَدْتَ فى سَبيلِ اللّهِ بِـالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَة ِوَ اَدَّيْتَ الَّذى عَلَيْكَ مِنَ الْحَق ِّ، وَ اَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِـالْمُؤْمِنينَ ، وَ غَلُظْتَ عَلَى الْكافِرينَ، وَ عَبَدْتَ اللّهَ مُخْلِصًا حَتّى اَتاكَ الْيَقينُ ، فَبَلَغَ اللّهُ بِكَ اَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمينَ.
🍃🌻الحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى اسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَ الضَّلالِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِه، وَ اجْعَلْ صَلَواتِكَ وَ صَلَواتِ مَلائِكَتِكَ، وَ اَنْبِيائِكَ وَ الْمُرْسَلينَ، وَ عِبادِكَ الصّالِحينَ وَ اَهْلِ السَّماواتِ وَ الْاَرَضينَ، وَ مَنْ سَبَّحَ لَكَ يا رَبَّ الْعالَمينَ مِنَ الْاَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ، عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ، وَ نَبِيِّكَ وَ اَمينِكَ، وَ نَجيبِكَ وَ حَبيبِكَ، وَ صَفِيِّكَ وَ صِفْوَتِك َ، وَ خاصَّتِكَ وَ خالِصَتِك َ، وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِك َ، وَ اَعْطِهِ الْفَضْلَ وَ الْفَضيلَةَ وَ الْوَسيلَةَ وَ الدَّرَجَةَ الرَّفيعَةَ ، وَ ابْعَثْهُ مَقامًا مَحْمُودًا يَغْبِطُهُ بِهِ الْاَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ.
🍃🌻 اللّهُمَّ اِنَّكَ قُلْتَ وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّابًا رَحيمً.
🍃🌻 الهى فَقَدْ اَتَيْتُ نَبِيَّكَ مُسْتَغْفِرًا تائِبًا مِنْ ذُنُوبى، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِه وَ اغْفِرْها لى. يا سَيِّدَنا اَتَوَجَّهُ بِكَ وَ بِاَهْلِ بَيْتِكَ اِلَى اللّهِ تَعالى رَبِّكَ وَ رَبّى لِيَغْفِرَ لى.
💠آنگاه سه مرتبه بگويد :
🍀 انّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ.
🍃🌻 اصِبْنا بِكَ يا حَبيبَ قُلُوبِنا، فَما اَعْظَمَ الْمُصيبَةَ بِكَ، حَيْثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْىُ، وَ حَيْثُ فَقَدْناكَ، فَاِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ.
يا سَيِّدَنا يا رَسُولَ اللّهِ، صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ، هذا يَوْمُ السَّبْتِ وَ هُوَ يَوْمُكَ، وَ اَنَا فيهِ ضَيْفُكَ وَ جارُكَ، فَاَضِفْنى وَ اَجِرْنى
🍃🌻فاِنَّكَ كَريمٌ تُحِبُّ الضِّيافَةَ ، وَ مَأْمُورٌ بِالْاِجارَةِ ، فَاَضِفْنى وَ اَحْسِنْ ضِيافَتى ، وَ اَجِرْنا وَ اَحْسِنْ اِجارَتَن ، بِمَنْزِلَةِ اللّهِ عِنْدَكَ وَ عِنْدَ آلِ بَيْتِك َ، وَ بِمَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَه ُ، وَ بِمَا اسْتَوْدَعَكُمْ مِنْ عِلْمِه ، فَاِنَّهُ اَكْرَمُ الْاَ كْرَمينَ.
🌐 https://btid.org/fa
📎 #رسول_مهربانی
📎 #پیامبر_اکرم
📎 #زیارت_رسول_اکرم
📎 #ماه_شوال
📎 #امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚀 ما برای آن که ایران قدرت موشک شود خون دل ها خورده ایم
از کجا به کجا رسیدیم...🇮🇷
🔻به همراه زیرنویس عربی
#طوفان_الاحرار🇵🇸
#وعد_الصادق🇮🇷
#شهید_طهرانی_مقدم
🔷یاالله
یا زهرا سلام الله علیها🔷👆
🔹دعای جوشن صغیر فراز ۱🍀
به نیت رفع موانع ظهور مولا صاحب عصر
🌹وقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
🔹و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»*
🌐 https://btid.org/fa/
📎 #دعا
📎 #دعای_جوشن_صغیر
📎 #ماه_شوال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 . نماهنگ Stop killing children
🎙میکائیل حسین زاده
🔻برای کودکان غزه
🔻قطعه ای به زبان انگلیسی خطاب به دنیا
🌐 https://btid.org/fa/
📎 #طوفان_الاحرار
📎 #انتقام_سخت
📎 #وعده_صادق
📎 #تنبیه_متجاوز
💢 گرت از دست برآید دهنی شیرین کن
🍃 گرت از دست برآید دهنی شیرین کن
🍃 مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
💐 یکم اردیبهشت روز بزرگداشت استاد سخن، شیخ اجل سعدی شیرازی گرامی باد.💐
🔶 https://btid.org/fa/photogallery
📎 #شعر_نگاشت
📎 #سعدی_شیرازی
🌸💫 خدایا
✨💫نـام بـا عظمـت تـو
🌸💫زبـان قلـم را میگشـايد
✨💫تـو آغـاز هـر كلمـهای
🌸💫و صبـح كلمـهای اسـت
✨💫لبـريـز از نـام تـو
🌸💫صبـح تنهـا
✨💫بـا نـام تـو زیبا میگـردد
🌸 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
✨ 💫الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸💫سلام روز شنبه تون بخیر
✨💫بـه اردیـبـهـشـت مـاه
🌸💫خـــوش آمـــدیـــد
🌸💫آرزو مــی کــنــیــم
✨💫در شروع اردیبهشت ماه
🌸💫دلتون پر از محبت
✨💫روزتون پُر از رحمت
🌸💫زندگیتون پر از برکت
✨💫لحظههاتون پر از موفقیت
🌸💫و عاقبتتون ختم به خیر باشه
✨﷽✨
👌 داستان کوتاه پند آموز
✍ﻋﺎﺭﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ، ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﺪ، مےﮔﻮﻳﺪ: ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ... ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼِ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ، ﻏﺮﻭﺏ ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺧﺎﻧﻪﺷﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﺩ: ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﺭﺍﺑﺎﺯ ﮐﻦ! ﻣﺎﺩﺭ: ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ! ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭ؟! ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ، ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎﯼ ﮐﺜﯿﻒ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﺯﻡ، ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ. بچه: ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ، ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭ... ﻫﺮ ﭼﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ، ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﮑﺮﺩ، ﭘﯿﺶ ﺭﻓﺘﻢ، ﺩﺭ ﺭﺍ ﺯﺩﻡ، ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ...
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ! ﺍﺯ ﺑﺲ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ مےآید ﺧﺎﻧﻪ، ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﯼ ﺩﻳﮕﻪ ﺷﺐﻫﺎ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺧﺎﻧﻪ؟ ﻟﺒﺎﺳَﺖ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ؟ ﮔﻔﺖ: بله ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺧﺎﻧﻪ، ﺑﭽﻪ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﺎﻧﻪ. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﻡ، ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭِ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ، ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻖﻫﺎﯾﺶ ﺑﺎﺯﻯ! ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ. ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪﺗﺎﻥ؟ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﺭﻓﯿﻖ، ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍﻫﺖ ﻧﻤﯿﺪﻩ، ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺪﻩ! ﺑﻪ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪﺗﺎﻥ؟ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ! ﻧﮑﻨﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﺸﻪ؟! ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺑﭽﻪﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﺍ ﻧﺒﺮﺩ ﺧﺎﻧﻪﺍﺵ! ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ... ﺭﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ... ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ؟ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﯾﮕﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ! ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﺭ ﺯﺩ، ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺻﻼً ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ! ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ...
💭ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ!! ﺑﭽﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ!! ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﭽﻪ، ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ!!! ﺑﭽﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻩ! ﭼﯿﮑﺎﺭﺵ ﻛﻨﻪ؟ ﺑﺎﻷﺧﺮﻩ ﻭﻗﺘﻰ ﺁﺩﻡ ﻧﻤﻴﺸﻪ؟!! ﺩﯾﺪﻡ، ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻤﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ، ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ! ﺍﻭﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﺯﺩن...! ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ... ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ! ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ... ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎﻫﺎ ﻭﮔِﻞﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ... ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ، ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ؟ ﮔﻔﺖ: ﺟﺎﻧﻢ... ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻡ... ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ، ﭼﯽ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟!ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺪﻡ ﺧﺎﻧﻪ، ﻏﺬﺍ ﻧﺪﻩ، ﺷﻼﻗﻢ ﺑﺰﻥ، ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺤﺮﻭﻣﻢ ﮐﻦ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ، ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻧﺒﻨﺪ...! ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ؛ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ!خدایا، ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻧﺒﻧﺪ! ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﯾﻢ، ﭘﺎﮎ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺻﺒﺢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﻭﮐﺜﺎﻓﺖ ﮐﺎﺭﯼ!
”ﺍﻟﻬﯽ ﻓﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ...
ﮐﻪ ﺟﺰ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ...
ﺍﻟﻬﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ!
ﻧﮕﺬﺍﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻴﻢ!
ﺍﻟﻬﻲ ﺩﺭِ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﺑﻪ ﺭﻭﻳﻤﺎﻥ ﻣﺒﻨﺪ.“
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تصاویر جدید
از اصابت موشک های ایرانی
به اسرائیل 🚀
به روایت شبکه های عبری 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طنین مرگ بر اسرائیل در لندن
همه جا همین جمله «اصیل ایرانی» را به زبان شیرین فارسی تکرار می کنند
یعنی ایران محور مقاومت
و رهبر مستضعفین و عدالت طلبان جهان شده است
الحمدلله
💢 رابطه میان تفکر و احتیاط
💐 امیرالمؤمنین علیه السلام:
🌿 «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْي وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ».
🌸 پيروزى در پرتو تدبير و احتياط است، و تدبير و احتياط به تفكّر است، و تفكّر صحيح به نگهدارى اسرار است.
📚 نهج البلاغه، حکمت 48.
📎 #حدیث_نگاشت
📎 #تفکر
📎 #راز
📎 #وعده_صادق
.
🍃ناامیدان این داستان راازدست ندهید
بانوی مومنی در یکی از خاطرات خود میگوید:
با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی میکردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم.
مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار میکرد و یک هفته استراحت.
در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است.
برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که میتوانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر میزدم و جویای احوال او میشدم.
به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام میورزیدم، بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد.
دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار میورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم.
دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سورهی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من میگفت: «چطور میخوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را میپذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم مینگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم:
«یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بندهای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شدهایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایهی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کورهی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشتهاند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما باز گردانی.»
قبل از اینکه سپیدهی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا میزد و میگفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار میکنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم.
او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی، مگر نمیدانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟
گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفتزده شدند و همه میگفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده میگرداند.
پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در بارهی آن رویداد تنها این را به یاد میآورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمیدانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه.
بدینصورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانوادهی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت.
🍃 پس هرگز از رحم خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا آسان است.
🌸🌸🌸🌸
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🏷شکارچی پرنده، سگ جدیدی خریده بود،
سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ می توانست روی آب راه برود. شکارچی وقتی این را دید، نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید.
برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد.
او و دوستش شكار را شروع كردند و چند مرغابي شكار كردند. بعد به سگش دستور داد كه مرغابي هاي شكار شده را جمع كند. در تمام مدت چند ساعت شكار، سگ روي آب مي دويد و مرغابي ها را جمع مي كرد. صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره اين سگ شگفت انگيز نظري بدهد يا اظهار تعجب كند، اما دوستش چيزي نگفت.
در راه برگشت، او از دوستش پرسيد:
آيا متوجه چيز عجيبي در مورد سگش شده است؟
دوستش پاسخ داد: آره، در واقع، متوجه چيز غيرمعمولي شدم. سگ تو نمي تواند شنا كند.!!!
برخی از افراد هميشه به ابعاد و نكات منفي توجه دارند و برای دیدن توانایی های دیگران کور و کر هستند....
🌸🌸🌸🌸