eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
78.4هزار عکس
82.8هزار ویدیو
3.2هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش دوم حوله کوچکی که روی شانه ات انداخته ای، برمی دارم و به صندلی چوبی مقابل دراور اشاره می کنم: بشین. با تعجب می گویی: می خوای چی کار کنی؟ – شما بشین عزیز. می نشینی. پشت سرت می ایستم. حوله را روی سرت می گذارم و آرام ماساژ می دهم تا موهایت خشک شود. دست هایت را بالا می آوری و روی دست های من می گذاری. – زحمت نکش خانوم. – نه زحمتی نیست. زود خشک بشه تا بریم حرم. سرت را پایین می اندازی و در فکر فرو می روی. در آینه به چهره ات نگاه می کنم: به چی فکر می کنی؟ – به اینکه این بار برم حرم، یا مرگمو می خوام یا حاجتم رو. و سرت را بالا می گیری و به تصویر چشمانم در آینه خیره می شوی. دلم می لرزد. این چه خواسته ای است! از تو بعید است! کار موهایت که تمام می شود، عطرت را از جیب کوچک ساکت بیرون می آورم و به گردنت می زنم. چقدر شیرین است که خودم برای زیارت آماده ات می کنم. چند دقیقه ای راه بیشتر به حرم نمانده که یک لحظه لبت را گاز می گیری و می ایستی. مضطرب نگاهت می کنم. – چی شد؟ – هیچی خوبم. یکم بدنم درد گرفت. – مطمئنی خوبی؟ می خوای برگردیم هتل؟ – نه خانوم. امروز قراره حاجت بگیریما. لبخند می زنم، اما ته دلم هنوز می لرزد. نرسیده به حرم از یک مغازه آبمیوه فروشی یک لیوان بزرگ آب پرتغال طبیعی می گیری و با دو نِی کنارم می آیی. – بیا بخور ببین اگر دوست داشتی یکی دیگه بخرم. آخه بعضی آب میوه ها تلخ می شه. به دو نِی اشاره می کنم. – ولی فکر کنم کلاً هدفت این بوده که تو یه لیوان بخوریما. می خندی و از خجالت، نگاهت را از من می دزدی. تا حرم دست در دستت و در آرامش مطلق بودم. زیارت با تو، حال و هوایی دیگر داشت. تا نزدیک اذان مغرب درحیاط نشسته ایم و فقط به گنبد نگاه می کنیم. از وقتی که رسیدیم مدام نفس می زنی و درد می کشی، اما من تمام تلاشم را می کنم تا حواست را پی چیز دیگر جمع کنم. نگاهت می کنم و سرم را روی شانه ات می گذارم.  این اولین بار است که این حرکت را می کنم. صدای نفس نفس زدنت را حالا به وضوح می شنوم. دیگر تاب ندارم. دستت را می گیرم و می گویم: می خوای برگردیم؟ – نه من حاجتمو می خوام. – خب به خدا آقا میده. تو الآن باید بیشتر استراحت کنی. مثل بچه ها بغض و سرت را کج می کنی. – نه یا حاجت یا هیچی. از وقتی من فهمیده ام شکننده تر شده. همان لحظه آقایی با فرم نظامی از مقابلمان رد می شود و درست در چند قدمی ما، سمت چپمان می نشیند. نگاه پر از دردت را به مرد می دوزی و آه می کشی. مرد می ایستد و برای نماز اقامه می بندد. تو هم دستت را در جیب شلوارت فرو می بری و تسبیح تربتت را بیرون می آوری. سرت را چند باری به چپ و راست تکان می دهی و زمزمه می کنی: هوای این روزای من هوای سنگره. یه حسی روحمو تا زینبیه می بره. تا کِی باید بشینمو خدا خدا کنم؟ به عکس صورت شهیدامون نگا کنم؟ باز لرزش شانه هایت و صدای بلند هق هقت، نفس هایت به شماره می افتد. نگران دستت را فشار می دهم. “نفس نزن جانا که جانم می رود.” 🌴📚🌼📚🌴
مرد سجده آخرش را که می رود، تو دیوانه وار بلند می شوی و به سمتش می روی. من هم به دنبالت بلند می شوم. دستت را دراز می کنی و روی شانه اش می زنی. – ببخشید! برمی گردد و با نگاهش می پرسد: بله؟ همان طور که کودک وار اشک می ریزی، می گویی: فقط خواستم بگم دعا کنید منم لیاقت پیدا کنم بشم همرزم شما. لبخند روی لب های مرد می نشیند. – اولاً سلام. دوم پس شما هم آره؟ سرت را پایین می اندازی. – شرمنده. سلام علیکم. ما خیلی وقته آره. خیلی وقته. – ان شاءالله خود آقا حاجتت رو بده پسر. – ممنون. شرمنده یهو زدم رو شونه تون. دلِه دیگه. یاعلی! پشتت را می کنی که او می پرسد: خب چرا نمی ری؟ این قدر بیتابی و هنوز اینجایی؟ کارهاتو کردی؟ با هر جمله ی مرد بیشتر می لرزی و دلت آتش می گیرد. نگاهت فرش را رصد می کند. – نه حاجی. دستمو بستن. می ترسم برم. او بی اطلاع جواب می دهد: دستتو که فعلاً خودت بستی جوون. استخاره کن ببین خدا چی میگه.  بعد پوتین هایش را برمی دارد و از ما فاصله می گیرد. نگاهت خشک می شود به زمین. در فکر فرو می روی. – استخاره کنم!؟ شانه بالا می اندازم. – آره. چرا تا حالا نکردی؟ شاید خوب دراومد. – آخه… آخه همیشه وقتی استخاره می کنم که دو دلم. وقتی مطمئنم، استخاره نمی گیرم خانوم. – مطمئن؟ از چی مطمئنی؟ صدایت می لرزد. – از این که اگرم برم، فقط سربارم. همین! بودنم بدبختی میاره برای بقیه. – مطمئنی؟ نگاهت را می چرخانی به اطراف. دنبال همان مرد می گردی، اما اثری از او نیست. انگار از اول هم نبوده. ولوله به جانت میفتد. – ریحانه! بدو کفشتو بپوش. بدو. همان طور که به سرعت کفشم را پا می کنم، می پرسم: چی شده؟ چی شده؟ – از دفتر همین جا استخاره می گیریم. فوقش حالم بد میشه اونجا. شاید حکمتیه. اصلاً شاید هم نشه. دیگه حرف دکترم برام مهم نیست. باید برم. – چرا خودت استخاره نمی کنی؟ – می خوام کس دیگه بگیره. مچ دستم را می گیری و دنبال خودت می کشی. نمی دانیم باید کجا برویم. حدود یک ربع می چرخیم. آن قدر هول کرده ایم که حواسمان نیست که می توانیم از خادم ها بپرسیم. در دفتر پاسخگویی، روحانی با عمامه سفید نشسته است و مطالعه می کند. در می زنیم و آهسته وارد می شویم. – سلام علیکم. روحانی کتابش را می بندد. – وعلیکم السلام. بفرمایید! – می خواستم بی زحمت یه استخاره بگیرید برامون حاج آقا! لبخند می زند و به من اشاره می کند. – برای امر خیر ان شاءالله؟ – نه حاجی عقدیم. یعنی موقت. – خب برای ازدواج دائمتون می خواید؟ – نه. کلافه دستت را داخل موهایت می بری. می دانم که حوصله نداری دوباره برای کس دیگری توضیح بدهی، برای همین به دادت می رسم. – نه حاج آقا. همسرم می خواد بره جنگ. دفاع حرم. می خواست قبل رفتن یه استخاره بگیره. حاج آقا چهره دوست داشتنی خود را کج می کند. – پسر؛ توی این کار که دیگه استخاره نمی خواد. باید رفت. – نه آخه… همسرم یه مشکلی داره که دکترا گفتن… دکترا گفتن جای کمک احتمال زیاد سربار می شه اونجا. سرش را تکان می دهد. بسم الله می گوید و تسبیحش را برمی دارد. کمی می گذرد و بعد با لبخند می گوید: دیدی گفتم؟ توی این کار نباید استخاره کرد. باید رفت بابا. با چفیه ی روی شانه ات، زیر پلکت را از اشک پاک می کنی و ناباورانه می پرسی: یعنی… یعنی خوب اومد؟ حاج آقا چشم هایش را به نشانه تأیید می بندد و باز می کند. – حاجی جدی جدی؟ میشه یه بار دیگه بگیرید؟    او بی هیچ حرفی این بار قرآن را برمی دارد و بسم الله می گوید. بعد از چند دقیقه دوباره لبخند می زند و می گوید: ای بابا جوون! خدا هی داره می گه برو، تو هی خودت سنگ می ندازی؟ هر دو خیره خیره نگاهش می کنیم. می پرسی: چی دراومد…یعنی بازم؟ – بله! دراومد که بسیار خوب است. اقدام شود. کاری به نتیجه نداشته باشید. چند لحظه بُهت زده نگاهش می کنی و بعد بلند قهقهه می زنی. دو دستت را بالا می آوری و صورتت را رو به آسمان می گیری. – ای خدا قربونت برم من! اجازه ام رو گرفتم. چرا زودتر نگرفته بودم!؟ بعد به حاج آقا نگاه می کنی و می گویی: دستتون درد نکنه. نمی دونم چی بگم؟ – من چی کار کردم آخه؟ برو خدا رو شکر کن. – نه! این استخاره رو شما گرفتی. جلو می روی و تسبیح تربتت را از جیبت در می آوری و روی میز، مقابل او می گذاری. – این تسبیح برام خیلی عزیزه، ولی الآن دوست دارم بدمش به شما. خبر خوب رو شما به من دادی. خدا خیرتون بده. او هم تسبیح را برمی دارد و روی چشم هایش می مالد. – خیر رو فعلاً خدا به تو داده جوون. دعا کن! خوشحال، عقب عقب می آیی. – این چه حرفیه؟ ما محتاجیم. چادرم را می گیری و ادامه می دهی: حاجی امری نیست؟ بلند می شود و دست راستش را بالا می آورد. – نه پسر! برو یاعلی. لبخند عمیقت را دوست دارم. چادرم را می کشی و به حیاط می رویم. همان لحظه می نشینی و پیشانی ات را روی زمین می گذاری. 🌴📚🌹📚🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
42.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 صهیون فارسی زبان: ایران دانشجویان آمریکا را شستشوی مغزی داده اینها مزدور آیت الله خامنه ای اند 🎥 دانشجویان آمریکا اشک وطن فروشهای ایران را در آوردند/ صهیون فارسی زبان: ایران این دانشجوها را شست و شوی مغزی داده است. اینها مزدوران آیت الله خامنه ای هستند.
خلاصه قسمت۹ چهل نامه.mp3
3.93M
🔸خلاصه قسمت نهم چهل نامه 🔺با موضوع: تاب آوری ارتباط با همسر ✅ ارتباط مستقیم تاب آوری و آرامش گرفتن از همسر ❓صبر بر همسر بد اخلاق خلاصه هر قسمت چهل نامه، در قالب یه صوت کوتاه منتشر میشه☺️
خوبان شما برای ما هرزه های ما برای شما!؟ 🤔بازار تهران؟ خیر، بروکسل بلژیک... رحمت الله علیه 🇵🇸|🇮🇷| مدیون مردمیم... هشدارهای حاج قاسم خطاب مسئولان برای فاصله نگرفتن از مردم و عدم تفکیک مذهبی از غیرمذهبی 🌹شهید سلیمانی: ما با مردم کم حرف میزنیم!
زندگی یک بازیست! شاید نتوانیم حرکتِ قبلی را حذف کنیم؛ اما قطعاً می توانیم حرکتِ بعدی را بهتر انجام دهیم...👌🌱
463_10837833034763.mp3
5.93M
🎙️سمینار ازدواج موفق⁦💕 ▫️قسمت: پنجم ▫️زمان: ۳۹ دقیقه ▫️دکتر: شاهین فرهنگ 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ تاثیر عذرخواهی در زندگی مشترک و روش های عذرخواهی عذر خواهی نه تنها نشانه ضعف نیست، بلکه علتی بر مدیریت عاقلانه یک اختلاف هست. کسی که در رفتار خویش مرتکب اشتباهی ميشود و خيلي زود، عذرخواهی ميکند ، مشخص است که از بهره عقلی بالایی بهره مند است. از آن سو، پذیرش عذر هم نشانه خردمندی است. اما چطور می توانیم عذر خواهی تأثير گذاری داشته باشیم؟ - ابراز تاسف و پشیمانی - ابراز تمایل به تغيير رفتار - قبول کنید که به حس همسرتان صدمه زدید - اجازه دهید همسرتان بداند چه قدر متأسف هستید - متواضعانه از همسرتان بخواهید شما را ببخشد - درصورتی که نمی توانید به زبان بیاورید، بنویسید - هنگامی که میخواهید عذرخواهی کنید، کارتان را توجیه نکنید و بهانه نیاورید - خودتان را ببخشيد، مشكل را ريشه يابی كنيد و در پی جبران و بازسازی دوباره رابطه باشيد.
13.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️شبهه: اگر پسر و دختر پیش از ازدواج روابط آزاد داشته باشن، باعث یادگیری روابط و مستحکم شدن زندگی بعد از ازدواج میشه پاسخ : از زبان استاد شهید مرتضی مطهری