eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
1.9هزار دنبال‌کننده
64.5هزار عکس
67هزار ویدیو
2.7هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
* 🦋* *خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷* *♦️به روایت* *📝 روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم* 🔺پنج‌شنبه(۹۸/۱۰/۱۲) - دمشق ساعت ۷ صبح با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. ساعت ۷:۴۵ صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند. ساعت ۸ صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... ساعت ۱۱:۴۰ ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! ساعت ۳ عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... ساعت حدود ۹ شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند. سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد _ که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت👆 به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت ۱۲ شب هواپیما✈️ پرواز کرد ساعت ۲ صبح جمعه خبر حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. 📚راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون *# واحد فرهنگی مکتب شهید_حاج_قاسم_سلیمانی*
* 🦋* *🔰خاطرات شهید(حاج قاسم‌سلیمانی)🌷* *♦️به روایت* ✅سیره ی سردار فرمانده دلاور ما تمام زندگیش پراز استرس وخطر بود. بارها تامرز پیش رفت😔 یادمه تعریف میکرد: درپروازی ✈️بودیم روی بغداد که خلبان گفت: ازپایگاه امریکاییها اخطار دادن بنشین😢 پورجعفری گفت : به پیشنهاد سردار مالباس کمک خلبان ومهندس پرواز روپوشیدیم،ودرقسمت کف هواپیما مخفی شدیم😄 پرواز نشست نیروهای امریکایی اومدن بالا ازهمه ی مسافرین بطور انلاین عکس📸 میگرفتن😳 وارسال به پایگاهشون میکردن برای شناسایی حاجی😉 که شکرخدا موفق به یافتن حاجی نشدن😏 خلاصه اون پرواز ختم به خیر شد. درپرواز دیگری خلبان به حاجی گفت: دوتا فانتوم (هواپیمای نظامی ) دوطرف هواپیما هستن ودستور نشستن میدن وگرنه تهدید به ساقط شدن کردند😢 حاجی به خلبان گفت: ارتفاع کم کن تاجایی که فانتوم نتونه ارتفاع کم کنه... خلبان دستور سردار رو اجرا کرد و خداروشکر خطر رفع شد.... این فقط دو نمونه از زندگی سردار ما بود که فقط خدا میداند چطوری پشت سر گذاشت.... سرتاسر زندگی حاجی پر از خطر بود که ما بی خبریم.... اما یادش تا ابد در دلهای ماست... ⬅️بیان خاطرات حاج قاسم از زبان یار و همرزم دیرینه اش سردار حسنی سعدی ۸ بهمن ۹۸ ** 🚩