🌴📚🌴📚🌴
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت سی یکم
برای نماز صبح رفتم پایین
که مادرم گفت رقیه چمدونت بستی؟
-😳😳😳چمدون ؟
مامان: مگه سید بهت نگفت
میرید مسافرت ؟
-نه فقط گفت برات یه سوپرایز دارم
مامان:خب میرید مسافرت
(مسافرت😳چرا به خودم چیزی نگفت😐خب دیونه ميخواست سورپرایزت کنه😃)
-شما و داداش هم اجازه دادید؟😳😳😳
مامان:رقیه سید شوهرته 😡😡
چرا نباید اجازه بدم ؟
بعدشم اجازت دست سیده
بازم به ما احترام گذاشته که میگه
چمدونت ببنند
صبح راهید
-بله چشم ☺️☺️☺️
نماز خوندم رفتم اتاقم زورم نمیرسید چمدون بیارم پایین
رفتم دنبال داداش
-داداش میشه بیاید چمدونم بیارید پایین
حسین:بله عزیزم
صبح ساعت ۷ مامان بدو رقیه آقاسید پایین منتظرته
-من آمادم مادر
میشه به داداش بگید بیاد چمدون ببره
مامان: نه برو بگو سید بیاد
بذار بفهمه تکیه گاه تو اونه نه من یا برادرت
-إه مامان تواما
مامان:تو مو میبنی من پیچش مو
رفتم پایین سید تا منو دید:سلام خانم گلم بپر بالا
-سیدجان میشه بیایی چمدونم بیاری اولین بار بود گفتم سید جان😍
چشاش برق زد
سبد:فدای سیدجان گفتنت چرا نمیشه خانم گلم
سوار ماشین شدیم
_سیدجان میشه به من بگید کجا میریم ؟
سید: من و خانمم میریم خادم الشهدا باشیم
-وایییبییی مرسی سیدم
سید میخندید گوشیم زنگ خورد
اسم محدثه زارعی با یه پاندا تو صفحه نمایان شد
من :سلام پاندای من
محدثه :ای خدا عروسم شدی عاقل نشدی
-خخخخخ
محدثه:کوفته
رقیه فردا شب پسرعموی آقای حسینی میان خواستگاری
-میدونستم عزیزم
مبارکت باشه
محدثه :مرسی عزیزم
-یاعلی
سید:دختر تو برای منم عکس پاندا گذاشتی؟
-نه روم نشده هنوز
سید: خب خداشکر
-مجتبی
وای آب شدم اسمش گفتم چرا 🙈🙈
سید: جانم
-هیچی
سید:بگووووو
-یادم رفت
سبد:چرا خجالت میکشی از من 😊😊😊😊
-کجا خادمینم؟🙈🙈🙈
سید:هویزه
نویسنده:بانو....ش
#مجنون_من_کجایی
#قسمت_سی_یک
🌴📚❄️📚🌴