eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.4هزار دنبال‌کننده
109.2هزار عکس
119.1هزار ویدیو
4.4هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی مرگ می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم تلعفر، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس تهدید وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به آمرلی بیاورد. ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من اسیر داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌸
جمعیت9مخالفین فرزندآوری.mp3
زمان: حجم: 4.01M
🚨 پاسخ به شبهات مرتبط به جمعیت و فرزندآوری در ۲۰ قسمت ⭕️ قسمت نهم 🔶 آیا واقعا تربیت فرزند سخت است؟! 🔹آیا حقیقتا ما به عنوان والدین خوب تربیت شدیم؟ 🔸تربیت در خانواده های پرفرزند راحت تر است یا کمتر فرزند ؟ 🔹چرا حاضریم برای همه چیز خرج کنیم ولی فرزند خیر؟! ✅ حجت الاسلام محمدمسلم وافی ❇️❇️❇️❇️❇️
علی ظهریبانانتخابات ریاست جمهوری.mp3
زمان: حجم: 13.28M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟣 خاطره هایی شنیدنی از زبان آقای ظهریبان در مورد شهید رئیسی 🟡 رقبای آقای رئیسی برای اینکه ایشون رأی نیاره، تهمت میزدن و میگفتن: اون آدم های بی گناه رو کشته😱😱😱 🔹قصه قهرمان ها
علی‌ظهریباناطعام يتيم،مسکین،اسیر.mp3
زمان: حجم: 11.08M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔹ماجرای عجیب و شنیدنی روزه گرفتن خانواده حضرت فاطمه(س) 🔸مگه میشه سه روز بدون افطار روزه گرفت؟ 😳 خداوند گفت: من تو آسمان ها به این خانواده افتخار میکنم❤️ 🔹قصه قهرمان ها🔸
🌺 شرح زیارت 📖 9️⃣ 🌸 و أُصُولَ الْکَرَمِ ؛ اهل بیت اصول و اساس کرم و بزرگواری هستند . ⬅️ اگر ، به معناى كرامت و بزرگوارى باشد ، اساس همه بزرگواریها و شرافتها اهل‌بیت علیهم السلام هستند . ✅ معصومین ریشهٔ کَرَم هستند ، همانطور که برگهای درخت، از ریشهٔ آن انشعاب می‌گیرند ، و اصلاً به همین خاطر است که می‌گویند : ، چرا که اصول دین یعنی مبانی اصلی دین که هم از اصول دین است . ❇️ در واقع خداوند متعال، اصل و ریشهٔ آفرينش عالم را حضرات معصومین قرار داده است، چرا که جلوهٔ‌تمام‌نمای جمال خداوند متعال هستند و تمام کرم و بزرگواریها از آنان نشأت می‌گیرد. 🌺 بنابراین هر عظمت و شرفی که نصیب انسان می‌شود، به برکت ارتباط با اهل‌بیت علیهم السلام است ؛ مرکز، ریشه، اصل و شرف است و دلیل خوبی و پاکی هر انسان شریفی، وجود است . ........🍃🌸🌼🌸🍃.........
10.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 🎞 خوش‌ساخت و قهرمان‌محور 👤محمدرضا نصیری؛ پژوهشگر و منتقد سینما 📍فیلم «پیش‌مرگ» درباره زندگی شهید سعید قهاری است که روایت جذاب آن از قهرمان و ضدقهرمان، اثری فاخر را در ژانر دفاع مقدسی، پیش روی مخاطب قرار می‌دهد.
علی ظهریبان284499715_670762010.mp3
زمان: حجم: 11.67M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟡ماجرای نازل شدن تورات به حضرت موسی 🟣قوم بنی اسرائیل وقتی به بت پرست‌ها رسیدن رو کردن به حضرت موسی و با پر رویی تمام گفتن...😤🤯
علی ظهریبان«ماجرای روز تاسوعا».mp3
زمان: حجم: 11.09M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای امان نامه شمر برای حضرت ابالفضل عباس(ع) 🔴 حضرت عباس عصبانی شدن و امان نامه شمر رو پاره کردن و گقتن: امان خدا بهتر است از امان عبیدالله بن زیاد 🔹قصه قهرمان ها🔸
علی ظهریبان«ماجرای روز تاسوعا».mp3
زمان: حجم: 11.09M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای امان نامه شمر برای حضرت ابالفضل عباس(ع) 🔴 حضرت عباس عصبانی شدن و امان نامه شمر رو پاره کردن و گقتن: امان خدا بهتر است از امان عبیدالله بن زیاد ╭═⊰🍂🏴🍂⊱━╮
علی ظهریبان ورود به شام.mp3
زمان: حجم: 12.83M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢 ورود اسرا به شهر شام و هدایت پیرمرد شامی توسط امام سجاد(ع) 🟠 حضرت زینب کبری(س) با صدایی بلند و گریه😭 گفتند: ای حسین ای حبیب رسول خدا(ص) ای پسر دختر فاطمه زهرا(س) 🔹قصه قهرمان ها🔸
علی ظهریبانسفر حضرت معصومه(س).mp3
زمان: حجم: 27.49M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟢ماجرای سفرحضرت‌معصومه(س) به ایران برای دیدار با امام رضا(ع) 🟠 حضرت معصومه(س) به خادمشون گفتن: از اینجا تا قم چقدر راه هست؟ من را به قم ببر... 🔹قصه قهرمان ها🔸
هدایت شده از  قرارگاه 🕋
علی ظهریبان284499715_670762010.mp3
زمان: حجم: 11.67M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟡ماجرای نازل شدن تورات به حضرت موسی 🟣قوم بنی اسرائیل وقتی به بت پرست‌ها رسیدن رو کردن به حضرت موسی و با پر رویی تمام گفتن...😤🤯 🔹قصه قهرمان ها🔸