eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
81.1هزار عکس
86.7هزار ویدیو
3.3هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
طوفان الاقصی.mp3
12.39M
🔻 ┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📌 ماجرای عملیات قهرمانانه طوفان الاقصی💣 و شکست اسرائیل ⚫️ محمد الضیف بعد از اینکه عملیات طوفان الاقصی رو شروع کرد سخنرانی کرد و گفت: دیگه شکست اسرائیل شروع شده💪🏼 ◇ کاری بسیار زیبا از حجت الاسلام علی ظهربیان ◇ تدوین: خانم اسماعیلی 🔻 مخصوص کودکان 5 تا 12 سال 👦🏻👧🏻
بی آزارترین مردم.mp3
17.47M
📌دوره قاموس بندگی در نهج‌البلاغه 📒با موضوع: "بی آزارترین مردم" 🔸قابل استفاده برای عموم مردم عزیز بویژه سخنرانان محترم و مبلغین گرامی
📙 ✍ می‌گفت می‌روم آلمان، اما از سوریه سر درآوردمجید تصمیمش را گرفته است؛ اما با هر چیزی شوخی دارد. حتی با رفتنش. حتی با شهید شدنش. مجید تمام دنیا را به شوخی گرفته بود. عطیه درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران می‌گوید: «وقتی می‌فهمیم گردان امام علی رفته است. ما هم می‌رویم آنجا و می‌گوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید. آنها هم بهانه می‌آورند ڪه چون رضایت‌نامه نداری، تک پسر هستی و خال‌ڪوبی داری تورانمی بریم و بیرونش می‌ڪنند. بعدازآن گردان دیگری می‌رود ڪه ما بازهم پیگیری می‌ڪنیم و همین حرف‌ها را می‌زنیم و آنها هم مجید را بیرون می‌اندازند. تا اینڪه مجید رفت گردان فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نڪردیم (خنده) وقتی هم فهمید ڪه ما مخالفیم. خالی می‌بست ڪه می‌خواهد به آلمان برود بهانه هم می‌آورد ڪه ڪسب‌وکار خوب است. ما با آلمان هم مخالف بودیم مادرم به شوخی می‌گفت مجید همه پناه‌جوها را می‌ریزند توی دریا ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم. نگو مجید می‌خواهد سوریه برود و حتی تمام دوره‌هایش را هم دیده است. ما روزهای آخر فهمیدیم ڪه تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش می‌گیرد و بیمارستان بستری می‌شود. هر ڪاری ڪردیم ڪه حتی الکی بگو نمی‌روی. حاضر نشد بگوید. به شوخی می‌گفت: «این مامان خانم فیلم بازی می‌ڪند که من سوریه نروم» وقتی واڪنش‌هایمان را دید گفت ڪه نمی‌رود. چند روز مانده به رفتن لباس‌های نظامی‌اش را پوشید و گفت: «من ڪه نمی‌روم ولی شما حداقل یڪ عڪس یادگاری بیندازید ڪه مثلاً مرا از زیر قرآن رد ڪرده‌اید. من بگذارم در لاین و تلگرامم الڪی بگویم رفته‌ام سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمی‌ڪردند. بعد پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمی‌دانستیم همه‌چیز جدی است. 👈شهید مجید قربانخانی 💐 🌴📚🌹📚🌴
🦋 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب آمرلی، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا سُنی بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست داعش بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به تلعفر می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام امام_حسن (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت کریم_اهل_بیت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ جمل، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» روایت عاشقانه عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای بعثی‌شان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد 🌸
جمعیت8مخالفین فرزندآوری.mp3
4.17M
🚨 پاسخ به شبهات مرتبط به جمعیت و فرزندآوری در ۲۰ قسمت ⭕️ قسمت هشتم 🔶 وای به روزی که خداوند قهرکند!!! 🔹برج بیشتر است یا خرج؟! 🔸بررسی موانع جلب روزی 🔹هر خانواده یک فرزند بیشتر 🔸تربیت دست خداست !!! ✅ حجت الاسلام محمدمسلم وافی ❇️❇️❇️❇️
تولیت آستان قدس.mp3
11.58M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟣 ماجرای شنیدنی اقدامات سید ابراهیم رئیسی در آستان قدس رضوی 🟡 سید ابراهیم رئیسی دائم به مناطق محروم و حاشیه شهر مشهد سر میزد و به اوضاع فقرا رسیدگی می‌کرد 🥺 🔹قصه قهرمان ها🔸
تولد امام حسین.mp3
7.71M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔹ماجرای شنیدنی پایین آمدن فطرس🧚🏻‍♂ به طرف امام حسین(ع) 🔸حضرت فاطمه زهرا به مادرشون فرمودند: ای پدر جان این کودکم از درون شکم با من سخن می‌گوید و... 🔹قصه قهرمان ها🔸
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 🎞 فساد را بکش نه قهرمان را! 👤محمدرضا نصیری؛ پژوهشگر و منتقد سینما 📍فیلم «بازی را بکش» به سراغ پرونده‌های فساد در فوتبال رفته و توانسته با شخصیت‌پردازی صحیح، اثری قابل قبول را تولید کند؛ هرچند که پایان‌بندی مناسبی ندارد.