من قول داده ام غزلم را نیاورم
تا حرف روی حرفِ شماها نیاورم...
اصلاً قرار بود که گردِ ملال را
دیگر به هیچ چهره ی زیبا نیاورم...
از آنهمه پرنده که افتاد در قفس
حتّی پری برای تماشا نیاورم...
یعنی که زیرِ خم شدنِ شانهی درخت
بنشینم و به روی خود امّا نیاورم...
جانم بهتنگ آمده دیگر،اجازه هست؟
آن را بیاورم به لبم یا نیاورم..؟
حالا که کارد آمد و از استخوان گذشت
بهتر که یادِ قولِ خودم را نیاورم...
میخواستم کهسقط کنم هرچه شعر را
نوزادهای زنده به دنیا نیاورم..،
اما نشد عفونتِ این چند ساله را
در خود فرو بریزم و بالا نیاورم..!
#محمد_علی_نیکومنش