🌷 #شهید_عباس_آسمیه
🍃ولادت : ۶۸/۴/۱۰ - البرز
🍂شهادت : ۹۴/۱۰/۲۱ - خانطومان سوریه
🍁آرامگاه : به وسعت قلبهای عاشق
🌸عباس نیمی از #حقوق ماهانهاش را صرف #امور_خیریه میکرد.
🌺او بخشی از حقوقش را به دو خانوادهای میداد که یکی شان بیمار #سرطانی و دیگری بچه #یتیم داشتند.
🌼در طول ماه شاید ۲۰ روزش را روزه میگرفت و غذایی که محل کارش به او میدادند، به خانوادههای #نیازمند میداد.
💠 #انفاق_به_سبک_شهدا🌷
🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی #ابراهیم زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت!😦 حتے #نمےگفت که چرا به آن مدرسه نمےرود!
🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟🤔
🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از #شاگردها تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر🌮 بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه #محروم هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ...😖
🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے!😠 در صورتے که هیچ مشکلے براے #نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے #اینجا از این کارها بکنے !🤬
🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه #دیگرے پر کرد.📝 حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را #برگردانم؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے
از دانش آموزان بے بضاعت و #یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم.😞
کجایند مردان بی ادعا😔
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_دفاع_مقدس🕊
🍃🌹🍃🌹
📚📋📚📋📚
📋🥀 نحوه #شهادت غم انگيز حضرت فاطمه صغری #رقيّه_بنتُ_الحسین عليهما السَّلام:
📢بمناسبت ۵صفر سالروز شهادت ایشان
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
✍ عصر روز سه شنبه 5 صفر سال 61 هجری قمری، در #خرابه_شام كنار عمّه بزرگوارش حضرت زينب سلامُ اللَّهِ عَلَیها نشسته بود. جمعی از كودكان شامی را ديد كه در رفت و آمد هستند.
❓پرسيد: عمّه جان! اينها كجا می روند؟ حضرت زينب فرمودند: عزيزم اين ها به خانه هايشان می روند. پرسيد: عمه جان! مگر ما خانه نداريم؟ فرمودند: چرا عزيزم، خانه ما در #مدينه است. تا نام مدينه را شنيد، خاطرات زيبای همراهی با پدرش، در ذهن او آمد.
😔 بلافاصله پرسيد: عمّه! پدرم كجاست؟ فرمودند: به سفر رفته است. حضرت رقيّه، ديگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفت، زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت.
🌴 پاسی از شب گذشت. (ظاهراً در عالم رؤيا پدر را ديد.) سراسيمه از خواب بيدار شد، مجدّداً سراغ پدر را از عمّه گرفت، به گونه ای كه با صدای ناله و گريه او، تمام اهل خرابه به شيون و ناله پرداختند.
🍂 خبر را به يزيد ملعون رساندند، دستور داد سَر بريده پدرش را برايش بردند. 😭
🥀 رأس مطهّر و به خاک و خون آغشته سيد الشّهداء را در ميان طَبَق جای داده، وارد خرابه كردند و مقابل اين دختر قرار دادند. سرپوش طبق را كنار زد، سر مطهّر پدر را ديد، سر را برداشت و در آغوش كشيد. بر پيشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد و گفت:
😭 پدر جان چه كسی صورت شما را به خونت رنگين كرد؟ پدر جان چه كسی رگهای گردنت را بريده؟ پدر جان؛
🥀مَنِ الَّذي أَيتَمَني عَلی صِغَرِ سِنِّي🥀
❓چه كسی مرا در كودكی #يتيم كرد؟ پدر جان يتيم به چه كسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان كاش خاک را بالش زير سرم قرار می دادم، ولی مَحاسنت را خضاب شده به خونت نمی ديدم... 😭
🏴 دختر خردسال أباعبداللّه الحسين علیه السَّلام آن قدر شيرين زبانی كرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خيال كردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنيا رفته بود. شبانه غسّاله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه، خاک سپاری نمودند.
🏴🏴🏴
📚 ثمرات الأعواد (هاشمی خطیب) ج ۲، ص 48
رَیاحین الشریعه (محلّاتی) ج ۳، ص 312
«رقیه بنت الحسین»، دانشنامه جهان اسلام (وکیلی) ج ۲۰، ص 244
🥀🥀🥀🥀🥀
🌹 صلی الله علیک یا امیرالمومنین[ع]
🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌹🏴🌴🍀🌹🍀🌴🏴 🌹