در مکتب شهادت
در محضر شهدا
علمدار کمیل ، ابراهیم هادی🌷
🌺نمیدانم رفتارهای ابراهیم را
چطورمیشود بیانکرد.بازارمیرفت
وسخت ترین کارها را انجام میداد.
🌺بعد پولی را که به دست میآورد به راحتی برای رفقای نیازمندش خرج میکرد. آن هم چگونه؟!!
🌺دوستانی که بضاعت مالی نداشتند را چلو کباب مهمان میکرد. برای اینکه آنها شرمنده نشوند، هر بار مخفیانه به یکی از آنها پول میداد و میگفت:شما حساب کن،امروزمهماناوهستیم.اینگونهمراقب بود کسی شرمنده نشود.🌺
#یاد_عزیزش_با_صلوات
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
زندگی شهدایی به سبک مسئول بی ادعا سردار دلها ، مخلص خدا ، عارف بالله
👈 درسی برای همه مسئولین که ادعای خدمت به مردم دارند
پیرمرد دو دستش را گرفته بود بالای سرش، تا زیر زانو توی آب ایستاده بود. آبی که کل زندگی اش را شسته بود و برده بود.
مدام میگفت: هیچ چیزی نمی خواهم اما عکس امام نباید خیس بشه.
هر کار میکردند از خانه اش بیرون برود بیرون نمی رفت. آب داشت پیشروی میکرد.
میگفتند: از خونت بیا بیرون آب داره میرسه خونت می ریزه روی سرت!
دست می کشید روی عکس امام.
می گفت: زمان جنگ دیدم تیرها میخورند کنار پاهامون ولی بهم نمیخورن همش از برکت این سید بود. تند عکس امام را میبوسید. حاجی تا زیر زانو رفت توی آب پیشش. دستش را گرفت و بوسید و گفت: قسمت می دهم به همین سید از این خونه بیا بیرون تا سیل بهت آسیبی نزده.
پیرمرد حاجی را بغل کرد، حاجی از آن مهلکه آوردش بیرون.
کل زندگی پیرمرد بین دستهایش بود.
بی خود خیال میکردیم زندگی اش را آب برده است.
📚:سلیمانی عزیز
#یاد_عزیزش_با_صلوات
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
راه سردار ، کلام سردار🎤
دورانی که سرخ و سیاه نداشت ، هر کس اخلاص داشت ، زیر آن سقف جا داشت. کسی از کسی سوال نمی کرد چه خطی داری؟ چه اندیشی داریی؟
همین که ندای امام را لبیک گفته بود ، به امام بالبیک خودش ارادت حقیقی ابراز می کرد آنجا خانه او بود.
مکانی که هرکس از هر کجا خسته میشد آنجا آرام می گرفت و آرامش پیدا میکرد.و روح او ،جان او ، جسم او آرامش پیدا میکرد.
جبهه یک بهشت زنده ای بود. هر کس که بتواند به هر مقداری این شمیم را ، این عطر را به جامعه ما تزریق کند که جامعه ما این بو را استشمام بکند ، به شهید خدمت کرده است.
#یاد_عزیزش_با_صلوات
*﷽*
#مکتب_سردار_سلیمانی
راه سردار ، کلام سردار🎤
دورانی که سرخ و سیاه نداشت ، هر کس اخلاص داشت ، زیر آن سقف جا داشت. کسی از کسی سوال نمی کرد چه خطی داری؟ چه اندیشی داریی؟
همین که ندای امام را لبیک گفته بود ، به امام بالبیک خودش ارادت حقیقی ابراز می کرد آنجا خانه او بود.
مکانی که هرکس از هر کجا خسته میشد آنجا آرام می گرفت و آرامش پیدا میکرد.و روح او ،جان او ، جسم او آرامش پیدا میکرد.
جبهه یک بهشت زنده ای بود. هر کس که بتواند به هر مقداری این شمیم را ، این عطر را به جامعه ما تزریق کند که جامعه ما این بو را استشمام بکند ، به شهید خدمت کرده است.
#یاد_عزیزش_با_صلوات