eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
77.7هزار عکس
81.9هزار ویدیو
3.2هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
نشانده خنجر جهل زمانه بوسه به حلقوم جهان کور و کران است و عمق فاجعه معلوم میان آتش و دود است شهر «غزه» و جمعی به اشک فاتحه خوانند بر قداست موهوم کسی که لقمه ی ناپاک خورده است، نشسته به گریه در غم ظالم به جای مردم مظلوم اسیر بازی ابلیس های پوچ یهودند که بسته اند به صورت نقاب چهره ی معصوم به سمت قبله ی شیطان نماز بسته جهانی چقدر فاجعه هستند این جماعت ماموم میان ظلمت محضیم و حرف از آمدن نور همیشه از طرف ایل مسخ ها شده محکوم ولی به کوری چشم یهود آمدن او به مرگ غاصب قدس و یزدیان شده مرقوم و او به امر خدا می رسد به داد دل ما همیشه رابطه ای هست بین لازم و ملزوم محمدجوادمنوچهری
دیو با مردم نیامیزد مترس بل بترس از مردمان دیوسار
سهم من چیست غیر گریه و شعر بین یک روز خوب و بالأخره تا خود ِ صبح ، خواب و بیداری زل زدن توی چشم یک حشره مشت هایم به بالش ِ بی پر گریه زیر پتوی یک نفره با خودت حرف می زنی گاهی مثل دیوانه ها بلند ، بلند چون که تنهاتر از خودت هستی همه از چشم هات می ترسند پس به کابوسشان ادامه نده پس به این بغض ها بگیر و بخند ساده بودیم و سخت بر ما رفت خوب بودیم و زندگی بد شد آنکه باید به دادمان برسد آمد و از کنارمان رد شد! هیچ کس واقعا ً نمی داند آخر داستان چه خواهد شد صبح تا عصر کار و کار و کار لذت درد در فراموشی به کسی که نبوده زنگ زدن گریه ات با صدای خاموشی غصّه ی آخرین خداحافظ حسرت ِ اوّلین هم آغوشی از هرآنچه که هست بیزاری از هرآنچه که نیست دلگیری از زبان و زمان گریخته ای مثل دیوانه های زنجیری همه ی دلخوشیت یک چیز است اینکه پایان قصّه می میری 🍃
او که طرحی نو میان سیل غم انداخته یک جهان را مات خود کرده است یا دلباخته انقلابش انفجار نور بود و دشمنش بیشتر از هرکسی به مدح او پرداخته کوهِ پا برجاست ، زیر هجمه ی نمرودیان آنچه روح الله با خون شهیدان ساخته گفته اند و بارها تفسیر شد این شاهکار باز هم بکر است و بُعدش را کسی نشناخته در قطار انقلابیم و فرج در پیش رو هرکسی از این قطار افتاده بیرون، باخته
بودیم مشغولِ مصیبت‌نامه خوانی در ظلمت شاهی و اربابی و خانی در پچ‌ پچ از بیمِ شُنودِ شاه بودیم حتی زمان گفتنِ حرفی نهانی زیر زبان زورگوی قلدران بود سهم تمام مردم ما بی‌زبانی شاهی که در راه ستم بر مردم خویش می‌کرد با عُمال اهریمن تبانی ایران ما در زیر یوغِ دشمنان بود از قدرت و عزم و صلابت، بی‌نشانی تا اینکه طرحِ عزت ما را رقَم زد مردی که آمد با ندایی آسمانی او که تمام هستی‌اش وقفِ خدا بود دل کنده بود از لذت دنیای فانی بر هستی فرعونیان رنگ عدم زد موسای بی‌پروا به دریایِ معانی ما طعم شیرین عدالت را چشیدیم از عطر لبخند امام مهربانی از برکت و لطف وجودِ خیرخواهش شد سهم محرومین ایران، شادمانی شکرِ خدا از برکت نامِ خمینی(ره) جمهوری اسلامی ما شد جهانی این انقلابی که به لطف حضرت حق راهی‌ست سویِ قله‌هایِ آرمانی همچون رجایی‌ها، رئیسی‌هایِ خادم دارد برایِ نهضت خدمترسانی با یاریِ حق تا قیامِ حضرتِ عشق پاینده است این کشورِ صاحب زمانی(عج) "اللهم عجل لولیک الفرج"
از غصه نشد قلب تو عاجز هرگز از گریه نشد چشم تو قرمز هرگز با این همه بیداد، عزیزِ دلِ من! از یــاد نمی‌روی تـو، هـرگـز هـرگـز! خط‌خطی‌های جواد
*داستان کوتاه امشب* بسیار آموزنده امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد گفت بابا من عروس دارم من و میبری سالن گفتم اره دخترم میبرم وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود.. ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا  در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛  رفتم دخترم و رساندم و برگشتم دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه. كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم. در ماشین  رو باز كردم و صداش كردم «عزيز   خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار. خيلى شق و رق   اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد: «سلام. در خدمتم  مشكلى پيش اومده؟» از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم. "خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم" بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف  اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم دو تا علی کافه انداختم رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که  متوجه نميشم اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. » قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيز پدرم در مورد شما  و روانشاد پسرتونم  هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.   امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.  جناب خمارلو  من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.» *چند لحظه سكوت فضای بین ما  رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود*. *استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش*. *بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد*. *قدر باباتم بدون*. *خيلى آدم درست و مهربونیه*.. ✍️ سپهرخمارلو
قصری برای امام ساده زیست از سوی حق روح خدا را نصر کردند او را ولیِّ مردم یک عصر کردند او رهبر مستضعفان یک جهان بود جمعی برای خویش او را حصر کردند از نام او گفتند و در راهش نماندند هرجا شد از راه خمینی کسر کردند میراث عشق ماندگارش را ندیدند زان رو حرم را اشتباهی قصر کردند
خورشیدزمان نشست درسینهٔ ابر از بغــض زمین شکست آیینهٔ ابر گویا ز فلک ، ستاره بارید به خاک با اشـک زلال از دلِ بی کینــهٔ ابر ✍رقیه سعیدی (کیمیا)
کس درد دل درخت را گوش نکرد با باغ، بهار را هم‌آغوش نکرد با این همه باز هم دم باران گرم یک لحظه بهار را فراموش نکرد
‏‏مُبتلای دوست‏ ‏‏باد صبا! گذر کنی اَرْ در سرای دوست‏ ‏‏برگو که دوست سر ننهد جُز به‌پای دوست‏ ‏‏من سر نمی‌نهم، مگر اندر قدوم یار‏ من جان نمی‌دهم، مگر اندر هوای دوست‏ ‏‏کردی دل مرا ز فراق رُخت کباب‏ انصافْ خود بده که بُوَد این سزای دوست؟‏ ‏‏مجنونْ اسیر عشق شد، امّا چو من نشد‏ ‏‏ای‌کاش کس چو من نشود مُبتلای دوست
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙نوحه خوانی قدیمی و دلنشین حاج بمناسبت رحلت امام خمینی(ره) امام خمینی (ره) حماسه ای فراموش نشدنی در قلب تاریخ بشریت است. امام مردی بود به استواری کوه و به مهربانی آفتاب، مردی جاودان در قلبها. امام عطیه کوثر بود و یادآور حیدر. او شجره پرفیض فیضیه بود که لحظه لحظه زندگیش مایه نظم و شیرازه دین خدا گشت. رحلت جانسوز امام خمینی(ره) تسلیت باد