موافقت کمیته کارشناسی ستاد کرونا با عزاداری محرم
♦️معاون امور فرهنگی و تبلیغ سازمان تبلیغات:کمیته کارشناسی ستاد کرونا برگزاری عزاداری محرم را تایید کرده و دستورالعملی هم تهیه شده، امیدواریم ستاد ملی مقابله با کرونا شنبه دستورالعمل نهایی را تصویب و ابلاغ کند.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچم این انقلاب به دست صاحب اصلیش خواهد رسید.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
#فوری
🔴 حجت الاسلام اژه ای رییس قوه قضاییه، روز جمعه به قم می آید و با مراجع عظام تقلید دیدار خواهد کرد.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولد حضرت عشق.... ❤
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گسترش فساد شبکه نمایش خانگی با کوتاهی صداوسیما و ارشاد
♦️ماجرای محتوای سریالهای شبکه نمایش خانگی و نظارتی که بر آن وجود ندارد پایانی ندارد. هربار که سریال تازهای منتشر میشود، باید منتظر موج جدیدی از اعتراضات باشیم. اعتراضات درستی که از سوی مخاطبان این آثار است.
♦️همه این اتفاقات در حالی می افتد که از طرف دیگر ظاهرا دعوای ساترا و وزارت ارشاد در خصوص شبکه نمایش خانگی تمامی ندارد!
♦️این نابهنجاریها و محتواهای نامناسب کار را به جایی رساند که برای مدتی صدور مجوز تولید سریال زخم کاری از طرف ارشاد لغو شد.
♦️حالا که بناست صفر تا صد کار تولید و پخش برنامهها در شبکه نمایش خانگی بر عهده ساترا باشد، از این به بعد باید دید که آیا زمان ترویج و اشاعه فساد به شکلهای گوناگون به پایان رسیده یا ساترا مغلوب پلتفرمها میشود و آنها همچنان فضای شبکه نمایش خانگی را به نفع خود جلو میبرند؟
♦️نکته قابل توجهی که در این باره مورد توجه قرار نمیگیرد، موضوع ردهبندی سنی است. چیزی که در کشورهای غربی هم مورد استفاده قرار میگیرد و مدتی است که در ایران نیز باب شده ولی هیچ سنخیتی با جامعه دینی و فرهنگ ما ندارد.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
🍂 #پایی_که_جا_ماند ( ۱۹
خاطرات اسارت
سید ناصر حسینی پور
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🔅 شنبه ۴ تير ۱۳۶۷
جزیره ی مجنون - جاده خندق
گرما چنان سوزان بود که گوشت از استخوان زمین جدا می کرد. نم دهانم را به زور قورت میدادم. بزاقم ترشحی نداشت و زبانم خیس نمی شد. از شدت درد نمی توانستم پایم را از جایش تکان دهم. با کوچکترین تکانی چنان درد استخوان سوزی سراغم می آمد که چشمانم سیاهی می رفت و آرزوی مرگ داشتم. هنوز سر و کله ی عراقی ها پیدا نشده بود.
مدارک و عکس هایی همرام بود. در آخرین لحظات، کارت شناسایی، کارت آموزش تخریب، کارت پایان دورهی آموزش تخصصی انفجارات که از سوی قرارگاه نجف اشرف کرمانشاه صادر شده بود، عکس های پدرم، سه برادرم، سیدهدایت الله، سیدقدرت الله و سیدنصرت الله همراهم بود. عکس های سیدهدایت الله و سیدنصرت الله با لباس فرم پاسداری بود. هفتصد و پنجاه تومان پول همراهم بود. همهی مدارک و عکس ها را داخل چاله کناری ام خاک کردم. پلاکم را به گوشه ای پرت کردم تا اگر عراقی ها کشتنم، روزی محل شهادتم را پیدا کنند.
از بس تشنه بودم سعی کردم از آبراه کناری آب بخورم. دیگر تحمل تشنگی را نداشتم. میزان درد زخم پایم و تشنگی ام را که در دو کفه ترازو می گذاشتم، برابری می کردند. آب آبراه کناری آشامیدنی نبود. سطح آب از جاده حدود یک متری پایین تر بود. دردش را تحمل کردم و با سینه خیز خودم را روی زمین کشیدم و نزدیک نیزارهاشدم. پای مجروحم که از ساق به هیچ استخوانی وصل نبود، دنبالم کشیده می شد کلاه آهنی یکی از شهدا را از لابه لای نی ها توی آب جزیره فرو بردم دستم به آب نمی رسید. سعی کردم کلاه را توی آب فرو کنم، نمی توانستم. اگر از سینه به پایین بدنم را بیشتر از این به سمت آب میکشیدم، درون آب می افتادم و غرق میشدم. ضعف جسمی باعث شد کلاه آهنی از دستم بیفتد و توی آب های جزیره شناور شود.
با سختی دور گرفتم و برگشتم. چند نارنجک کنارم منفجر شد. عراقی ها چند متری پشت سنگر روبه رویم بودند. ساعت دوازه و نیم ظهر بود. چشمانم روبه رو را میپاییدند. نمی دانستم کی عراقی هاسر می رسند، پشت به فلکه چراغچی رو به پد بیت اللهی نشسته بودم. دو دستم را از پشت روی زمین قرار دادم تا تکیه گاهم باشند.
چشمم به نوک سنگر بود که ناگهان سه، چهار نظامی عراقی سرو کله شان پیدا شد. از سنگر بالا آمدند. از نگاهشان فهمیدم از این طرف سنگر یعنی جایی که من بودم می ترسیدند. چند نارنجک به پشت سنگر در فاصله ده، دوازده متری ام پرتاب کردند. ترکش یکی از نارنجک ها به دست راستم خورد. یکی از آنها چشمش به من افتاد، تیربارش را به طرفم نشانه رفت و با صدای بلند گفت: .
- لاتحرک! (تكان نخور)! نگاهم به نگاهش بود که ادامه داد:
- ارفع یدیک. (دست هاتو ببر بالا). دستهایم را که بالا بردم با صدای بلند گفت:
- ارمی سلاحک. (سلاحتو بنداز).
سلاحی نداشتم که بیندازم. نظامی ای که تیربار گرینف اش را به طرفم گرفته بود، ادامه داد:
- یالا تعال، یالا تقدم، بالسرعه .. (بیا، یالا بیا جلو، زود باش ....)
این کلمات را آنقدر تکرار کرد که هنوز در ذهنم مانده. فکر می کنم از مقاومت بچه ها به ستوه آمده بودند که چند بار تکرار کرد. ليش الاستلمو انفسكم ...! (چرا تسلیم نمی شدید ...!
اسلحه ام را توی آبراه کناری انداخته بودم. دیگر نظامی همراهش پرچم عراق را روی نوک سنگر به زمین کوبید. تصویری از اولین نظامی عراقی که اسیرم کرد، در ذهنم نقش بسته است. آدم لاغر اندام با چشمان ریز و صورت سبزه که لباس پلنگی پوشیده بود و خال سیاهی روی پیشانی اش بود. لباس هایش شلخته و نامرتب بود. چند گلوله دور و برم شلیک کرد. گویا نمی خواست مرا بکشد؛ ساکت بودم. پای مجروحم را نمی دید. برای بار سوم تکرار کردن
- یالاقُم. (بلند شو).
با تکرار لا تحرک، سعی داشت به من بفهماند دستهایم را بالای سرم ببرم. وقتی دست هایم را بالا بردم، سخت و دردآلود بود. این دست بالا بردن، سخت ترین لحظه برای هر سربازی در هر گوشه ای از جهان است. دست هایم که بالا بود، احساس کردم غرور جنگی ام شکست. در آن لحظه بدجوری پیش خودم و عراقی ها شکستم. حتی از شهدایی که کنارم بودند خجالت کشیدم. خیال می کردم یکی از شهدا می گوید: سید! تو و اسارت! دست هایم که بالا بود، احساس حقارت، تسلیم و به تعبیری کم آوردن عذابم میداد. در جنگ اسارت را گناهی می دانستم که مرتکب آن شده بودم.
هرگاه دوستانم شهید می شدند، نسبت به آنها حس خوبی داشتم. برای اولین بار وقتی چند نفر از دوستانم از جمله کاووس محمودی در عملیات نصر چهار در کردستان به اسارت عراقی ها در آمدند، نسبت به آنها حس بدی داشتم و با خودم می گفتم: آنها باید تا دم مرگ می جنگیدند و اسیر نمیشدند. اسیر که شدم با خودم گفتم: حتما دیگران هم همین حس را نسبت به من دارند!
ضعف شدید به خاطر خونریزی، عطش و شدت گرمای سوزان بر من مستولی شده بود. شرجی هوا اذی
تم می کرد. تنگی نفس و خفگی بهم دست داده بود. احساس می کردم در هوا اکسیژن وجود ندارد. پشه ها و مورچه ها دور زخم پایم جمع شده بودند و خونم را می مکیدند. دیگر در هیچ نقطه ای از جاده خندق صدای تیراندازی و درگیری به گوش نمی رسید.
هنوز دست هایم بالا بود که نظامی عراقی لوله اسلحه اش را به طرفم نشانه رفت، با اشاره دستش و کلماتی که تکرار کرد، سعی داشت به من بفهماند بلند شوم و به طرفش بروم. دستم را به طرف پایم کشیدم و سعی کردم به او بفهمانم نمی توانم راه بروم. یکی از آنها که اندامی متوسط و صورتی گندمگون داشت، نزدیکم شد، با اسلحه به سینه ام کوبید، از پشت به زمین افتادم. همه حواسم به پایم بود که ضربه نبیند. نظامی عراقی کتفم را گرفت و به حالت نشسته قرارم داد. دست هایم بالا و سرم پایین بود تا چشمم به قیافه شان نیفتد. یکیشان دست هایم را با سیم تلفن صحرایی از پشت بست. وقتی نظامی ها از کنارم رد می شدند و به طرف چراغچی می رفتند، برایم لحظه دردناکی بود. سی، چهل نظامی دور تا دورم ایستاده بودند. آنها ساعت مچی انگشتر، تسبیح، پول، فانسقه و وسایل شخصی شهدا را بر می داشتند و همه محتویات جیبشان را خالی می کردند.
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
✨ ادامه در قسمت بعد
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محسن دهنوی نماینده تهران در مجلس: حسن روحانی و اسحاق جهانگیری برای غارت و تقسیم ۶۰ تن ذخیره طلای کشور و ۱۸ میلیارد دلار ارز کشور میان دوستانشان باید محاکمه شوند و به زودی خواهند شد.
🌹کانال طلاب بصیر
@tolabebasir