eitaa logo
طلاب الکریمه
12هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«حسین حیدر» دانشجو پاکستانی در حین دریافت مدرک فارغ التحصیلی خود برای همبستگی با مردم مظلوم فلسطین با سردادن شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل پرچم فلسطین و عکس امام خامنه‌ای را بالا برد تو خفقان و فضای ضد شیعی پاکستان این خیلی کار بزرگیه ایمان اینا مثال زدنیه @tollabolkarimeh
. اکثریت «زنان شاغل آمریکایی» خواهان ماندن در خانه و تربیت فرزندان هستند! ۸۴ درصد زنان شاغل آمریکایی می‌گویند که ماندن در خانه برای تربیت کودکان همان "رفاهی" است که آرزویش را دارند اما همسرشان آن قدر درآمد ندارد که برای تحقق این رؤیا و آرزو برای‌شان کافی باشد. پ.ن: رفاهی که زنان آمریکایی با ماندن در خانه، آرزویش را دارند، الان برای بسیاری از زنان ایرانی، یک امر عادی و کاملا محقق شده است! اما دستگاه ابلیس، داره همین رفاه و شیرینی رو برامون بی ارزش جلوه میده و زنان رو به عرصه رقابت شغلی با مردان می کشونه؛ کاری که صد درصد مخالف فطرت زن‌هاست و زندگی رو براشون تلخ می‌کنه. ─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─ @tollabolkarimeh
خاتون و قوماندان زندگی‌نامه‌ی شهدا را زیاد خوانده‌ام؛ اما این یکی با بقیه فرق داشت. اوایل داستان مرا برد به دوران کودکی‌ام. آن زمان که تازه از روستا کوچ کرده‌بودیم. وضیعت مالی پدر خوب نبود. یک اتاق ته مدرسه سهم ما بود. دست و دلمان را می‌چسبیدیم تا مبادا برای پدر خرج بتراشیم. کیف مدرسه‌مان دست دوز مادر بود همان‌که سنجاق قفلی جای زیپ را برایش پر کرده‌بود. ما اولین خانواده بودیم که در شهر ساکن شدیم. نزدیک ترمینال ساکن بودیم و هر کس پایش به اصفهان می‌رسید، مهمان ما بود. هر چه بود و نبود بدون تشریفات با هم شریک می‌شدیم. میان همه‌ی این‌ها عمو محمد ده ساله هم مهمان همیشگی خانه‌مان شد. زندگی مشترکش هم که آغاز شد با ام البنین درد‌های مشترک زیادی را مرور کردم؛ اما او از من خیلی برتر بود. با ایمان و اخلاص پایه‌های زندگی‌اش را محکم‌تر کرده‌بود. هر چه جلو رفتم، مشکلات مهاجران افغان مقیم ایران را بیشتر درک کردم. در تک‌تک لحظات ایثار و صبرش را تحسین کردم. خاتون به جز تحمل زخم زبان‌ها و درد فراق خود را مهیای علمداری لشکر کرد، تا به دست فراموشی سپرده نشوند. کتاب خاتون و قوماندان نوشته‌ی مریم قربان‌زاده روایت عشق و جهاد ام البنین حسینی و علیرضا توسلی فرمانده‌ و بنیانگذار لشکر فاطمیون است. کتاب با گپ افغانی نگاشته شده که باعث جذابیت بیشتر آن شده‌است. متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است: سلام خدا بر شهید عزیز علیرضا توسلی، مجاهد مخلص و فداکار و بر همسر پرگذشت و صبور و فرزانه‌ی او خانم ام‌البنین. حوادث مربوط به مهاجران افغان را که در این کتاب آمده است از هیچ منبع دیگری که به این اندازه بتوان به‌ آن اطمینان داشت دریافت نکرده‌ام. برخی از آنها جداً تاثیرگذار است، ولی از سوی دیگر حرکت جهادی فاطمیون افتخاری برای آنها و همه‌ی افغان‌ها است. ✍نوری امامزاده‌ئی @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤مقام معظم رهبری(مدظله): اگر به ما بگن امشب ساعت ۴ هر کسی بیدار باشه و بره فلان سایت ثبت نام کنه، بهش ۱۰۰ میلیون تومن میدیم، هیچ کدوم از ما اصلاً خوابمون نمی‌بره بعد پیامبر و ۱۲ امام و همه‌ی علما گفتند بخونید هم دنیاتون آباد میشه هم توی آخرت اجر غیرقابل وصف دارید، بازم هیچ تکونی نمی‌خوریم. @tollabolkarimeh
| روشنفکر ریشه‌دار ➕ به مناسبت سالروز درگذشت جلال آل‌احمد @tollabolkarimeh
🔰فراخوان جذب هیأت علمی پژوهشکده زن و خانواده سال ۱۴۰۳ پژوهشکده زن و خانواده، وابسته به مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران برای تکمیل کادر علمی مورد نیاز خود اقدام به جذب هیأت علمی می‌نماید. 📌شرایط جذب: 1️⃣دارا بودن مدرک سطح ۴ حوزه یا دکتری دانشگاه 2️⃣دارا بودن حداکثر ۴۰ سال سن 3️⃣متقاضیان باید دارای اثر علمی و پژوهشی و یا کتاب انتشار یافته در حوزه تخصصی مرتبط و مورد تأیید ارزیابان پژوهشکده باشند. 4️⃣شرط پذیرش داوطلبان خواهر، سکونت خانوادگی در قم یا تهران است. داوطلبان برادر نیز متعهد به حضور در قم یا تهران خواهند بود. 5️⃣اولویت جذب در همه ظرفیت‌ها در صورت دارا بودن شرایط اختصاصی با طلاب حوزه علمیه به ویژه خواهران است. 🗓مهلت ثبت‌نام تا ۳۰ شهریور ۱۴۰۳ 👈 برای کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به کانال زیر مراجعه فرمایید ⬇️🔰⬇️🔰⬇️🔰 https://eitaa.com/joinchat/2607546379C7698f3e2f5
هدایت شده از ریحانه
❤️ مشعل معرفت و دانش عربی 📝 رهبر انقلاب:«سکینه‌ی کبری» که شما اسمش را در کربلا شنیده‌اید، دختر امام و شاگرد زینب سلام الله علیها یکی از مشعلهای معرفت و دانش عربی در همه‌ی تاریخ اسلام است. کسانی که حتّی زینب و پدر زینب و پدر سکینه را قبول نداشتند، به این اعتراف میکنند. ۱۳۷۰/۸/۲۲ 🗓 پنجم ربیع الاول، سالروز وفات حضرت سکینه دختر امام حسین(علیه‌السلام) 📥 نسخه قابل چاپ 🖥 @khamenei_reyhaneh
کتاب زمانی برای انقراضِ خاندانِ فخرِ ملکی خنده نوشت های سحر شریف نیک است که در روزهای شلوغ و پلوغ زندگیم با ذهنی درهم و برهم به تورم خورد. زمانی برای انقراض خاندانِ فخرِ ملکی شامل چند داستان کوتاه با راویانی از جنس مونث است که همه مجردند و در شرف ازدواج. دمِ بختانی که گاهی درصدد چشم و هم چشمی های مکرر در کوچه پس کوچه های کتاب، روزگار می‌گذرانند که ته همه‌ی داستانک ها به بوق ممتد ماشین عروس ختم می‌شود. با بعضی داستانک های بامزه اش از خنده ریسه رفتم، جوری که تمام پنجره ها را بستم و ترسیدم همسایه‌ها فکر کنند دیوانه شده ام. از بعضی دیگر اما سرسری گذشتم و خنده ام ته گلویم ماسید. بعضی از داستانهایش از نظر محتوایی بی مایه بودند و نویسنده درصدد بود که بامزه‌شان کند اما مزه دار نشده بودند و من هم دست روی دست نگذاشتم و سریع از رویشان رد شدم؛ به قول نویسنده‌ی کتاب: " لا به لای خط هایی که می خوانید خنده را کمی نوشته ام اگر یک جاهایی هم مزه اش کم بود عیب ندارد؛ قند و نمک زیادی برای سلامتی کلیه‌ی ابنا بشر مضر است." اما بعضی دیگر از داستانهایش مثل داستان "برخورد با خارج از نوع سوم" خیلی نمکین بود. این کتاب اگر هیچ هم به من اضافه نکرده باشد لااقل نگاه جدی‌ام را به زندگی طنزآمیز و نمکین کرد. در کل برای روزهای ملال آورتان این کتاب شاید نمک دیدگانتان شود. نمره ام 8ونیم از 10. تکه ایی از کتاب: "آرتیستون از همان نوزادی شبیه من نبود. هم با پوشک دوهزارتومانی شاد می‌شد، هم با شیر خشک پنجاه هزار تومانی، ولی مامان نازی می‌گفت که همیشه امید بهبود و اصلاح برایش هست. برای همین قبل از اینکه دیر شود، من و مامان از سه سالگی برنامه‌ی تربیتی حساب شده ایی را برای آرتیستون تنظیم کردیم که به این ترتیب بود: هشت صبح تا دوازده: حضور در مهد کودک سه زبانه‌ی امید پسِ فردا. دوازده تا دو: کلاس شنا کرال مارپیچ. دم و روی یک‌نفسه و دونفسه. دو تا شش: آموزش رهبری ارکستر، گام به گام، از تهران تا وین. شش تا هشت: پاتیناژ روی یخ با متد مخصوص خاویر فرناندز، تضمینی، بدون لیز اضافه. برای هشت به بعد هم مامان یک کلاس آموزش زبان حومه‌ی برزیل را در نظر گرفته بود که متاسفانه ظرفیتش تکمیل شده بود!" _______________ ✍ سرکار خانم سمیرا مختاری @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشپیتیم آرفی، مهاجم آلمانی پرسپولیس بود که اومد ایران و عاشق این کشور شد. لازمه حرفاشو خود تحقیرها ببینند @tollabolkarimeh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب: مرحوم آیةالله طالقانی عالم مجاهدِ بااستقامتِ پارسا و پاکیزه‌ای بود؛ امتحان خوبی هم داد 👈 نماز جمعه‌ تهران اول‌بار به امر امام بزرگوارمان به امامت مرحوم آیةالله طالقانی برگزار شد. ۱۳۸۶/۶/۲۳ 🗓 سالروز درگذشت آیت‌الله طالقانی 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فدای غزه و السنوار؛ ما خانه نمی‌خواهیم، وطن می‌خواهیم 🔹این‌ها بخشی از فریادهای یک زن فلسطینی است که اشغالگران منزلش را در منطقه «حزما» در شمال شرق قدس اشغالی ویران کردند. @tollabolkarimeh
هر چادری که دور انداخته شد، افق جدیدی در برابر استعمارگر باز کرد ... @tollabolkarimeh
"طوبی" چشمانم سرتاسر نخلستان ها را می‌بیند. زنانی عباپوش و مردانی دشداشه پوش. جاده های خاکی و ماشین های قدیمیِ پلاک بغداد. کنار طوبی می‌ایستم و در دنیای زنانه اش غرق می‌شوم. گاهی مادر دوقلوهایم می‌شوم و به یاد عماد در آب افتاده ام زار می‌زنم. کامم شبیه قهوه‌ تلخ می‌شود و گاهی شکر چاشنی روزگارم. گاهی زنی دلتنگ به دور از خانواده‌ی ایرانیم می‌شوم با عشقی غریب در زیر سقف با مردی عراقی، پناهگاهم زیارت عتبات می‌شود و دلگرمیم خانه‌ی پدری. طوبی زنی است که بارها می‌شکند اما بهانه ایی برای بلند شدن نمی‌تراشد. همیشه محکم تر از قبل از جایش بلند می‌شود و به زندگیش ادامه می‌دهد. دلم می‌خواهد تا آخر داستان را یک‌جا ببینم. صدای تیتراژ پایانی که بیاید این خط "برداشتی آزاد از کتاب اربعین طوبی" نگاهم را جلب می‌کند. با یک جستجو رمان اربعین طوبی را پیدا می‌کنم و معرفی کتابش را می‌خوانم. وقتی می‌فهمم طوبی فرزندانش را در زمان جنگ ایران و عراق از پیوستن به ارتش بعثی منع و جنگیدن با امام خمینی را بر فرزندانش حرام کرده، طوبی را بیشتر دوست می‌دارم. کتاب اربعین طوبی روایتی واقعی از تاریخ معاصر ایران و عراق، نوشته‌ی سیدمحسن امامیان انتشارات جمکران است. ✍🏻 سمیرا مختاری | @tollabolkarimeh
طوفان عشق سر و صداهای خیمه‌ها را رد می‌کنم و قدم در عمارتش می‌گذارم. همه جا زیبایی موج می‌زند. کنیزان در حال رفت و آمد هستند. نگاهم میان موهای بافته شده‌شان که دو طرف گوششان آویزان است، می‌ماند. مابین موهایشان مروارید و صدف جا خوش کرده‌. کنیزانش که اینگونه آرسته‌اند، خودش چگونه است؟ چشم می‌اندازم و همه‌شان را بر انداز می‌کنم. شبیه هم هستند بجز در رنگ لباس. سفید، آبی و سرخ هر کدام مسئولیت اموری را بر عهده گرفته‌اند. بوی عطر و عود مشامم را نوازش می‌کند. طلاقی سرخی لباس کنیزکان و نور رنگی فانوس‌ها، زیبایی مجلس را در نظرم دو چندان می‌کند. گوشه‌ای می‌نشینم. کنیزان سفیدپوش ترانه‌سرایی می‌کنند. دختری کم سن و سال بادبزن را بالای سرم به رقص در می‌آورد. چند دقیقه‌ای هیاهوهای بیرون را به دست فراموشی سپرده‌بودم؛ اما پچ‌پچ زنان همه‌ی اتفاقات را زنده می‌کند. انگار رجزخوانی ابوطالب فقط زبان ابوجهل و مردانش را بسته‌است. خدیجه وارد سالن می‌شود. ردای زرد و تاجی که از ریسمان طلا و جواهرات بافته‌شده بود، زیبایش را چند برابر کرده‌است. سینه صاف می‌کند تا همه به او توجه کنند. می‌گوید: " آیا شما دوست دارید ازداوج کنید و از خانواده و مکه جدا شوید؟" بین زنان همهمه به پا می‌شود. کمی بلندتر از قبل ادامه می‌دهد: " کسی را در پاکی، صداقت و امانتداری مانند محمد می‌شناسید؟" همه یک‌صدا نه را فریاد می‌زدند. با اطمینان خاطر می‌گوید: " کسی را در زیبایی مثل محمد سراغ دارید؟" دوباره زنان نه‌گویان جوابش را می‌دهند. لبخند رضایت روی لبان خدیجه نقش می‌بندد:" پس برای داشتن محمد من کار بدی نکردم که مهریه را خودم پرداخت کرده‌ام." به ذکاوتش غبطه می‌خوردم. خوب توانست ارزش گوهری که به دست آورده‌است را بیان کند. دوباره همهمه‌ای میان جمع به پا می‌گردد. می‌خواستند خدیجه را از سخت‌گیری‌های محمد، رکود کسب و کارش و عدم ادامه‌ی تجارتش آگاه کنند؛ اما لحظه‌ای هم دلش نمی‌لرزد. این را در چشمانش می‌خواندم. محکم‌تر می‌ایستد و می‌گوید: " به پسر عمویم ورقه بگویید بیاید می‌خواهم اختیار تمام اموال، تجارتخانه و امورش را به نام محمد ثبت کند." به زبان‌ها مُهر خاموشی زده می‌شود. این همه عشق و ارادت برایمان قابل درک نیست. ✍نوری امامزاده‌ئی @tollabolkarimeh
کوله بارش رامی بندد.باتمام گرمی ها ودل خوشی ها.صدای خنده ی بچه ها،تفریح وبازی ها.استراحت کافی است وقت،وقته خداحافظی است.با رسیدن زمان رفتنش بی تاب می شود‌.خودرابه درودیوارمی کوبد.هول و ولایی وجودش راپرمی کند. ازغصه رفتن مشت مشت خاک را روی سر می ریزد. باسرانگشتانش لابلای موهایش می کشدوگیسوانش رامی کند.موهای پریشان ازشدت ترس رنگ می بازند.سرخ وزردوگاهی نارنجی. ازفکردوریش اشک گوشه ی چشمش جمع می شود.هرازچندگاهی بغضش می ترکد ومی بارد. گونه هاگردوخاکی بااشک چشمانش شسته می‌شود. زاری وشیون راه بجایی نمی‌برد. بی تابی ها واصراربرای نرفتن فایده ای ندارد. شروع فصل جدیدی اززندگی رقم می‌خورد. زمان ،زمان تحول است. پاییزبرگ ریزه هزاررنگتان مبارک. ✍مرضیه قرباقستانی @tollabolkarimeh
هوالحبیب بعد از این همه دوری روان‌شناس خوبی شده‌ای. آن‌قدر خوب که رأی آدم‌ها را بزنی. از تصمیم‌های مضحک آنی منصرفشان کنی. حکما تو هم وادارشان می‌کنی صبح‌ها با ده نفس عمیق روحشان را از تعلیق بیرون بکشند. حکما به نفعشان است به هندسه اقلیدسی ایمان بیاورند. حرص به هم نرسیدن دو خط موازی روی کاغذ را نخورند. نصف‌النهارها مجازی هم که باشند در قطبین به هم می‌رسند. پس نباید نگران بود. نمی‌دانم با این همه هوش و ذکاوت با این هم معلومات که از بر کرده‌ای با این همه نظریه‌های ریز و درشت چرا حرف‌های‌ دلم را نمی‌خوانی …شاید واحد غیب‌خوانی نداشتی نمی‌دانم. می‌دانی این روزها می‌خواهم بروم به گذشته‌ها. به گذشته‌های خیلی دور.. دخترک هفت‌ساله با مقنعه سفید تیتران با روپوش طوسی تیره دارد صدایم می‌کند. روحم می‌خواهد شب‌ها از شوق کیف صورتی خوابش نبرد. می‌خواهد زنگ‌ تفریح، مدرسه را بگذارد روی صدا. روحم بی‌تاب سرسره بازی است. بی تاب پر کردن کف حیاط از مربع‌های گچی. روحم می‌خواهد سر صف باز هم شعارهای تکراری بدهد. ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است... روحم ویرش گرفته می‌خواهد برای آن کلاسی‌ها خط و نشان بکشد. با "فاطمه" دست‌به‌یکی کند و خودش را در گروه سرود کلاس چهارمی‌ها جا بزند. کُفر خانم "فریبا" را در هم‌خوانی‌ها درآورد. برای دهه فجر فکر اجرای نمایش باشد. مثل "مرجان"جو گیر شود دست راستش را زودتر بگذارد روی قلبش. روحم می‌خواهد ساعت‌ها به رقص ریسه‌های پرچم سه رنگ بنشیند و کیف کند. کاش این روزها به جای خطابه‌های غرا به جای گفتن از تولید علم و تقویت فن بیان و تهیه اس اپی در گوش روحم ندبه زمزمه می‌کردی با آن صدای لطیف. اگر بدانی روحم چقدر بهانه چادرنماز سفید مدرسه را دارد... ✍سرکار خانم فقیهی @tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاش پلیس آلمان برای دستگیری کودکی که پرچم فلسطین را در دست داشت. @tollabolkarimeh
هفته دفاع مقدس گرامی باد @tollabolkarimeh
به نام خدا درس‌خوان یا معادلش ...خوان نبودم اما همیشه عاشق درس و مدرسه بودم. عاشق معلم‌هایم. شاید چون پدرم معلم بود. شاید چون معلمی شغل انبیاء بود. یا شاید چون خیلی پدرم را دوست داشتم. نمی‌دانم. شاید هم همه گزینه‌ها. وقتی می‌پرسیدند پدرت چکاره هست؟ با افتخار می‌گفتم: معلم! برای من معلمی باکلاس‌ترین شغل دنیا بود. بیشتر از پزشکی و مهندسی حتی. همه معلم‌هایم را دوست داشتم. شاید حتی معلم سال چهارم دبستان که به خاطر شکستن لیوان سفالی محکم زد توی گوشم. آرزو می‌گفت تعادل روحی ندارد. از سر ترحم و دلسوزی؟ نمی‌دانم؛ اما دوستش داشتم. مهم نبود. معلمم بود دیگر همین برای دوست داشتنش کافی بود. نبود؟ درس‌خوان نبودم اما نه آنقدر که خانم سین، معلم کلاس سوم لای انگشت‌هایم خودکار بگذارد و همه زورش را روی آن بیاورد. هیچ وقت نفهمیدم چطور دلش می‌‌آمد. حکما لازم بود. مخصوصا سر جدول ضرب. شاید اگر من هم معلم بیست سی تا دختربچه نه‌ساله شر بودم همین کار را می‌کردم. نمی‌دانم. من همین خانم س با همه تنبیه‌های کلاسی را هم دوست داشتم. یادم هست وقتی پدرش فوت شد و مدرسه نیامد با خودم گفتم قید درس و مدرسه را می‌زنم حتی اگر به قیمت معلم نشدنم تمام شود. اما خانم سین خیلی زود برگشت حکما او هم عاشق معلمی بود مثل من. پدرم آدم خاطره‌‌بازی است. امروز اول مهری سر سفره غذا یادش افتاد سی سال پیش اولین روز معلمی‌اش را تجربه کرده. پدرم آدم توداری است مثل همه مردها. شاید دلش برای شاگردهایش تنگ شد. شاید یادشان کرد و چیزی نگفت. همان‌هایی که من خواسته و ناخواسته توی برگه‌هایشان دست می‌بردم. می‌خواستم عاشق پدرم باشند. عاشق معلمشان! کار بدی بود؟ نبود! امروز اول مهری شاید حواسم نبود شاید قطره اشکی گوشه چشم پدرم جمع شد. شاید اگر من کمی درس‌خوان بودم. کمی بیشتر از اینکه بین گزینه‌ها شک کنم. کمی بیشتر از اینکه سوالات تخصصی را بی‌جواب بگذارم. یا حداقل کمی کمتر بخواهم ژست مهندسی بگیرم یا بخواهم نظریه‌های جدید فلسفی را کشف کنم. یا حداقل روابط عمومی بالاتری داشتم. مثلا یکی مثل فرشته السادات که بلند و با نشاط برای بچه‌ها شعر بخواند. شاید اگر کمی بیشتر از اینی که هستم عاشق معلمی بودم حالا پدرم اول مهری اینقدر غمگین نبود. شاید می‌توانست سرش را بالا بگیرد و بگوید امروز اولین روز کاری دخترم بود. دخترم بهترین شغل دنیا را دارد. دخترم یک معلم است! ✍فقیهی @tollabolkarimeh
وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسولَهُ وَالَّذينَ آمَنوا فَإِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبونَ و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او و افراد باایمان را بپذیرند، پیروزند؛ (زیرا) حزب و جمعیّت خدا پیروز است. (سوره مبارکه المائدة آیه ۵۶) @tollabolkarimeh