بسمالله الرحمن الرحیم
هر چه تلاش میکرد، نمیشد. بچه اولش تنها بود... اما دومی خیال آمدن و ماندن نداشت. چند بار سقط، بدنش را هم ضعیف کرده بود. تازه فهمیده بود باردار است که خبر شهادت حاجی را شنید. اشک توی چشمانش حلقه زد و گفت: حاج قاسم، اگه این یکی موند، نذر میکنم همیشه سالگردت شلهزرد بپزم.
دی ماه ۱۴۰۰ دومین سالی بود که شلهزرد خیرات میکرد.
*حاجقاسم هنوز هست بین ما، نامش، ذکرش... تازه دستش بازتر شده. از همانجا کار همه را راه میاندازد. حدود سه سال که از شهادت حاجی گذشته، خیلیهایمان حرفزدیم، نذر کردیم و جواب گرفتیم.*
قرار است *کمپینی* در شبکههای اجتماعی راه بیندازیم با هشتگ
#به_تو_مدیونیم
#از_تو_ممنونیم
*برای شروع نیاز به تعدادی خاطره داریم تا موج ایجاد شود.*
دوست بزرگوار
شما خاطرهای دارید؟ فرقی ندارد راوی برای چه کاری، در چه شغلی نذر کردهاست.
یا از کسی چیزی شنیدهاید؟! سپاسگزارم اگر دارید، سریعتر ارسال فرمایید. *خاطرهها بدون نام منتشر میشود.*
وویس هم بفرستید مشکلی نیست. وویسها به کسی داده نمیشود و حذف میشود.
ارسال خاطره به آیدی،👇
@hajkhanum
@tollabolkarimeh