تبلیغِ سال اولی ها
از کم صبری ام صبح زودتر از موعد بیدار می شوم و برای یک تجربه جدید خود را مهیا میکنم.
قرارمان ساعت 7:05 دقیقه بود اما من ساعت 6:40 سوار اتوبوس می شوم و ده دقیقه بعد به حوزه می رسم.
معطلی دم در حوزه را که نادیده بگیرم.ساعت 7:10 دقیقه استاد و دوستانم همراه هم به حوزه می رسند.
با سلام و احوالپرسی سوار ماشین می شویم و به طرف دبیرستان حرکت میکنیم.استرس در وجودمان خانه کرده که واکنش ها چه خواهد بود و چه قرار است بشود.
با اینکه یک سال از تحصیلمان در دبیرستان گذشته ،اما با رسیدن به دم در مدرسه حس کردیم که چقدر دلمان برای همچین مکانی تنگ شده است؛گویا سالیان درازیست که دیگر دانش آموز نیستیم.
بعد از مراسم صبحگاه و بزرگداشت روز معلم که برگزار شد.کار تبلیغ ما رسماً آغاز شد.دو تا از دوستانم به همراه استادمان به یکی از کلاس ها رفتند که آغازگر تبلیغ باشند.من و دوستم هم پوستر های حوزه را به برد اعلانات مدرسه می زدیم.
بعد از آن که من هم همراه استادم به دوتا از کلاس ها رفتم.به این پی بردم که در آن دبیرستان عادی و شاید در تمامی دبیرستان ها ،هیچ خبری از زن زندگی آزادی و.. نبوده و نیست.
و اغلب دانش آموزان با حجاب های مختلف مانند تشنگان به صحبت های ما گوش می دادند،و به قول استادمان با تمام تبلیغات منفی فطرت پاکشان هیچ جایی نرفته است.
قرار تبلیغمان 7:30 تا 8 بود ولیکن به دلیل مراسم روز معلم و استقبال و پرسش های دانش آموزان درباره حوزه از ما به ساعت 10 طول انجامید.
و خسته و خوشحال از تجربه جدیدمان به سمت حوزه حرکت کردیم...
✍🏻فاطمه زهرا دهقانی
#تجربه_تبلیغ
#طلبه_نوشت
˹@tollabolkarimeh˼