فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌨❄️🌨
مگر می شود
دلت به خدا گرم باشد
و نا امید باشی؟
#خدا
#استوری
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻
🔸 رحمت ماه رجب، شامل چه کسانی نمی شود؟
#آیت_الله_حائری_شیرازی
#کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام📚 #فصل_اول #قسمت_هفتم شرطبندی میکردیم که چه کسی میتواند از روی آب تندو بپرد! احمد
#من_زنده_ام📚
#فصل_اول
#قسمت_هشتم
باغچهی حیاطمان پر از گل و گیاه بود. هرکس به سلیقه ی خودش در باغچهی حیاط خانهاش درخت میوه و گل و گیاه می کاشت تا شاید تیغ گرمای پنجاه درجه را قابل تحمل کند و سایه بانی در حیاط برای نشستن و عصرانه خوردن و خوابیدن شبانه فراهم کند. آقا شیرهی این باغ را کشیده بود. از درخت انگور و انجیر و خرما و سیب و گلابی گرفته تا گل های رنگارنگ، در این باغ کاشته بود. هر لحظه در باغچه ی حیاطمان گلی در حال شکفتن بود و عطری سرمست کننده در فضای خانه ی کوچکمان میپیچید. خورشید که به وسط آسمان میرسید گلهای ناز میشکفتند و گلهای آفتابگردان به او لبخند میزدند. با رفتن خورشید گلهای شببو و محبوبهی شب تمام حیاط و خانه را معطر میکردند. همیشه لباسهای کهنهی من بر تن مترسکهایی بود که نگهبان گلها و میوهها بودند. باورم شده بود این مترسکها خود من هستم که شبانه روز در باغچه مراقبم تا کسی گلها را نچیند. یک روز بهاری که زیر سایهبان درخت انگور دور سفرهی صبحانه نشسته بودیم آقا برخلاف همیشه که می گفت: دختر گل نچین، گلها هم نفس و جون و زندگی دارن، صدا زد:
- مصی خانم برو یه دسته گل خوش عطر و بو بچین و بیار.
احمد و علی آمدند کمک کنند اما آقا دعواشان کرد و گفت: شما بلد نیستین. باغچه رو خراب میکنین.
چنان سرگرم گل چیدن شده بودم که وقتی دسته گل را کامل کردم، دیدم همه رفته اند و فهمیدم که گل، نخود سیاه بوده و دور سفره جز شبنم های سیاه پالایشگاه که همیشه میهمان ما بودند کسی نیست. بیرون دویدم و دیدم احمد و علی و محمد و سلمان لباسهای عیدشان را پوشیدهاند و با آقا عازم جایی هستند. همسایه رو به آقا کرد و گفت: مشدی عجله کن بچهها منتظرند، به گرما نخوریم .
دسته گل را انداختم توی دامن مادرم و گریه کردم که مرا هم با خودشان ببرند. اما این بار مثل همیشه نبود که آقا اول از همه مرا صدا میزد و راه میانداخت و میگفت:«این دختر تو جیبی بابا شه». دعوام کرد و نهیب زد. وقتی رفت توی کوچه، دیدم ماشین خبر کردهاند و همه ی پسرها را هم میخواهند ببرند. صدای فریادم بالاتر رفت اما فایده ای نداشت.
هیچکس به من توجهی نداشت. تند و تند بچهها را سوار کردند و بی اعتنا به دست و پا زدن من ماشین دیزلی را راه انداختند و رفتند. من هم از سر لج دو تا سنگ برداشتم و با همهی بغض به طرف شیشهی ماشین پرتاب کردم.
اگرچه دلم میخواست شیشه بشکند اما زورم نرسید. مادرم همهی گلها را دسته کرده بود و از راز و رمز گلها و عطر آنها برایم میگفت. اما من هر چند لحظه یکبار یاد بچهها میافتادم و از مادرم میپرسیدم: اینها همه با هم کجا رفتند؟
من هم دلم میخواست لباس عیدم را بپوشم و سوار ماشین شوم. از آنجا که خانهی ما پُر از پسر بود، من و فاطمه، اجازه نداشتیم دامن بپوشیم، همیشه لباسمان بلوز و شلوار بود. مادرم برای اینکه مرا آرام کند اجازه داد بلوز و شلوار عیدم را بپوشم . من هم لباس هایم را به سرعت پوشیدم و برای اینکه برگشتن آنها را زودتر از همه ببینم ، رفتم و کنار در چمباتمه زدم و چشم به راه دوختم . با شنیدن صدای هر ماشینی گردن میکشیدم تا برگشتن آنها را ببینم . پاهایم خسته شده بود ولی از ترس کثیف شدن شلوارم، جرأت نمیکردم روی زمین بنشینم . پیش خودم فکر میکردم شاید بخواهند گروه گروه بچهها را به میهمانی ببرند و مرا نوبت بعد میبرند. برای همین با عجله به سمت خانهی زری دویدم. او هم لباسهای عیدش را پوشیده بود.
خوشحال شدم و پیش خودم گفت : چه خوبه همه با هم میرویم .
آبجی فاطمه دسته گلی را که چیده و به گوشهای پرتاب کرده بودم به دستم داد. مادرم گفت: هروقت ماشین رو دیدی و بچهها اومدن به جای اون سنگی که دنبالشون انداختی با گل به استقبالشون برو.
زمان و مکان کش میآمدند. چندین بار تا سر خیابان رفتم و برگشتم .
مادرم را کلافه کرده بودم بس که از او می پرسیدم: پس چرا نرسیدن؟
بالاخره انتظار سر آمد و ماشین و آقا و پدر زری و پدرهای دیگر و بچهها آمدند. به قدری خوشحال شده بودم که فراموش کردم دسته گل را با خودم ببرم. پیش از آنکه فرصت پیاده شدن به آنها بدهم با عجله تلاش کردم سوار ماشین شوم. اما چهرهی همهی بچهها در هم رفته و چشم ها قرمز و خیس بود. علی که از همه کوچکتر بود و بیشتر از دو سال نداشت، توی بغل آقا بود و از گریه ی زیاد هق هق میزد. از سوار شدن به ماشین، صرفنظر کردم و عقب عقب رفتم تا سوارهها پیاده شوند.
#ادامه_دارد
@Tolou1400
📆 بینگاهت بارها تقویمها گم کردهاند
ردپای عاشقی را لابهلای جمعهها...
#جمعه
#اللهمعجللولیکالفرج
@Tolou1400
🦋
✍ اگر حجاب شما کم رنگ شد سر مزار من نیایید ‼️
چه زیباست سیاهی چادر شما، نمیدانم این چه حسی بود که چادر شما به من میداد اما میدانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو میگرفتم.
باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا (س) بدست آمده است.
امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمیدارم به ملاقات من سر مزار بیایید.❗️
•°
#شهید_مجتبی_بابایے_زادھ
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻
كسى که گهواره ات را تکان داد
می تواند با دعایش دنیایت را تکان دهد...💗
#مادر
#جمعه
#استوری
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فرمانروای بی کسِ
شهرِ غریب ها....🖤
#شهادت_امام_هادی_ع
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
فرمانروای بی کسِ شهرِ غریب ها....🖤 #شهادت_امام_هادی_ع https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e
🖤🥀🖤🥀🖤
روضهات را چه بخوانیم چه نه غم داریم
پشت هر واژه و هر قافیه ماتم داریم
شاعر سوگ علی بن محمد چه کم است
مثل مداح که در مجلس تو کم داریم
همهی شهر به داغ تو علم بر دوش است
شکر لله که هنوز این همه پرچم داریم
زخم شمشیر عمیق است نه آنقدر که ما
این همه زخم عمیق از ستم سم داریم
آه شش گوشه نشین! مثل حسینی چقدر
بی جهت نیست که احساس محرم داریم
به اَبی اَنت و اُمی .. بخدا کافی نیست
به موالاتکمای عشق! که جان هم داریم
نفس جامعه ات بود که در مجلس اشک
دم به ما داد غمت را و دمادم داریم
وسط هروله آهنگ سفر میگیریم
سامرا منتظر ماست که پر میگیریم
#محسن_ناصحی
#شعر
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و الصبح اذا تنفس (سوره تکویر: ۱۸)
و قسم به صبح هنگامی که تنفس کند
#صبح_شد_خیر_است 🌞
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
اگر زندگی تان کمی سخت تر شد به این معناست که یک گام به سمت موفقیت برداشته اید. نزدیکی های قله کوه ، سخت ترین مراحل طی کردن آن است!!
#والپیپر
#انگیزشی
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
🌿
اگر به امید توجه دیگران
زنده اید
روزی بخاطر بی توجهی
همان افراد خواهید مرد ...
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایمان داشته باشیم
که خدا........
از همه ی مشکلاتمان
بزرگ تر است.❣
#خدا
#استوری
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خدا توکل کنید
وعده ی نصرت الهی رو باور کنید🌱❣
#رهبری
#استوری
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه لحظه خاطرات بهمنی
که یکدفعه بهار شد.....🍃🌷
#حامد_زمانی
#دهه_فجر
#استوری
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
اگه فرزندمون رو تو محیطی بزرگ کنیم که'مهر'نباشه
خشمگین بار میاد
عصبانی و طلبکار
و البته ناراحت
و تبدیل به"یک انسان مهر طلب"میشه و
در اینده خودش رو دوست نداره
و برای خودش ارزش قائل نمیشه.
#فرزند_پروری
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
دلتنگ سامرا_۲۰۲۱_۰۹_۰۱_۱۹_۳۱_۵۴_۸۵۷.mp3
12.87M
🖤🥀🖤🥀🖤
🎤#محمدحسیݩپویانفࢪ
<َدٌنّیّاٌمٌوْنِّاٌهٍلُُبًیٌتٌہْْعُقٍبًاَمَوِنُِاًهِلََبَیّتَہْ...>ً
#السلامعلیڪیاعلیبنمحمد 🕊🖤
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf