طلوع
مریم آرام آرام در حالی که دستش را به دیوار تکیه داده بود. به طرف دستشویی رفت تا آماده نماز شود. ناگا
#من_زنده_ام
#فصل_پنجم
#قسمت_چهلوهفتم
مریم گفت از دایره ی قول خارج نشو، قول دادیم فقط به هدف اعتصاب فکر کنیم و زیاد حرف نزنیم تا از این دخمه بیرون بریم. - اما باید بدونیم اینها کی هستند. - بازم داری عجله می کنی و دخترشجاع شدی، اصلاً شاید این یک دام باشه. اصلا چرا ما را آوردن اینجا مگه تو سلیمه رو می شناسی؟ تازه من خواهر بزرگ توام و صلاح نمی دونم بری .دیگه بیشتر از این نه انرژی صرف کن و نه چک و چونه بزن، اما کنجکاوی تک تک سلول هایم را به سؤال واداشته بود. همیشه بعد از نماز ساعت زیادی را می خوابیدم اما امروز کنجکاوی خواب را از چشمم دزدیده بود، منتظر شدم و خوب به صدای خروپف آنها گوش دادم. چند تایی در خواب حرف می زدند. خوب گوش می دادم تا شاید کلمه ای فارسی بشنوم، شاید سلیمه دروغ گفته است. یعنی اینها کرد و عرب ایرانی هستند؟ ای کاش کردی می دانستم بعد از ساعتی یکی یکی سرحال بیدار شدند و شروع به گپ و گفت وگو کردند خیلی بلند حرف میزدند، اماهمگی عربی صحبت می کردند
حتی کردی هم حرف نمی زدند. می خواستم مریم را با خودم همراه و راضی کنم. مریم اگر اینہا ایرانی ہاشند مامی تونیم آنھارا تشویق به اعتصاب غذا کنیم و هر چه تعداد ماہیشتر ہاشہ زود تر نتیجه می گیریم۔
میتونیم به آنها بگیم که ما ایرانی هستیم و ما را درچه شرایطی نگه می دارند و با موش ها هم نشین هستیم و به جای پلو خورشت کتک میخوریم. بالاخره اینها هم زن و هم جنس و هموطن ما هستند.
میشہ شما از خیر اعتصاب غذای اینہا بگذر یم اینها اگر امشب شام بهشان ندهند ما را میخورند
- اما اینها مسلمانند ظهر نماز خواندند.
گفت: این کله ملق بود، نماز نبود. این رفع تکلیف بود.
در هر صورت فعلاً دندان روی جگر بگذار. زمان را با افکار خودم به سختی و کندی گذراندم تا به شام رسیدیم. روزشان با شام مختصر و نماز مختصرتری به اتمام رسید. روز اول ما هم با آنها به اخر رسید و چیزی دستگیرم نشد. ولی بی اراده چشم هایم روی هم رفت و از این فضا و افکار به رؤیاهای همیشگی خودم رفتم. برای اینکه به سلیمه بفهمانم من بیدارم هر از چند دقیقه یک بار ناله می کردم و آه می کشیدم. توانستم او را متوجه خودم کنم. نیمه های شب صدای دلنشین سلیمه در گوشم صدا داد و قلبم را ارام کرد. از او خواستم با من حرف بزند ولی از من چیزی نپرسد، ولی او بی توجه به تقاضای من پرسید: - از کی اعتصاب غذا هستید؟ گفتم: امروز روز پانزدهم است
- می دانید اینجا کجاست؟
- نه چندان
- اینجا بدترین زندان امنیتی عراق است. خواهر ایت الله صدر، بنت الهدی، دراہنجا به شہادت رسیدہ. اینجا زنان و مردان زیادی زیر شکنجه شهید شده اند. آن طرف خیابان محلی است که شبانه زندانیان را برای اعدام می برند. اینجا جایگاه ابدی زندانی است.
پرسیدم: جایگاه ابدی؟ ” یعنی زندانیان اینجا محکومیت شان معین نیست، یعنی تاریخ ازادی ندارند. اینجا کسی به آزادی و دنیای بیرون فکر نمیکند؟
- نه؛ ندارند. اینجا نوزادان به دنیا می ایند؟ جوانان از غصه دق می کنند و میمیرند. اینجا خیلی ها اعتصاب غذا کرده اند و به هیج جانرسیده اند و دوباره به همین جا برگشته اند. خیلی زیاد دور شوند یک طبقه بالاتر یا یک طبقه پایین تر می روند، ما هم سالهای قبل در سلولهای تاریک و سرد و نمور پایین بوده ایم و میدانیم شما کجا بوده و هستند.
او مثل کسی که سالیان درازی است که همزبان و سنگ صبوری نداشته و دلش پر از حرف و درد است ادامه داد.
ادامه دارد…✒️
@Tolou1400
کسانی به امام زمانشان خواهند رسید،
که اهل سرعت باشند...
و اِلّا تاریخ کربلا نشان داده که؛ قافله حسینی معطّل کسی نمیماند.
#شهید_آوینی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساقی بیا که
عشق
صدا می کند، بلند.....
#سه_شنبه_های_مهدوی
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
کسی که رفتار و عملش او را
به جایی نرساند افتخارات خاندانش
نیز او را به جایی نخواهد رساند.
#امام_على_عليه_السلام
#حدیثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
اصلا گناهکار کجا آه میکشید
آغوش باز شاه خراسان اگر نبود
#امام_رضا_علیه_السلام
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فرمول آرامش در زندگی:
هرچه روح تو بزرگتر باشد، اشتباهات دیگران را کوچکتر میبینی....
هرچه بزرگتر باشی، از دیگران کمتر توقع داری....
هرچه توقعت از دیگران کمتر باشد، کمتر از آنان دلگیر میشوی
هرچه کمتر دلگیر شوی، کمتر آسیب میبینی...
هرچه کمتر آسیب ببینی، راحتتر میبخشی...
هرچه راحتتر ببخشی، آرامش زندگیات بیشتر میشود...
ظرفیت روحتان افزون باد....🌈
@Tol0u1400