فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت را نه در جنگ،
در مبارزه می دهند....
#شهادت
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه قصد زیارت کنم
مگر ز دیدن تو سیر می شوم؟
#شب_جمعه_زیارت_امام_حسین
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
کمتر از بیست سال برای جوان کردن جمعیت فرصت داریم🌿
رهبر انقلاب: ما بیست سال این فرصت [جمعیت جوان کشور] را داریم؛ اگر در این بیست سال توانستیم پایههای کار خودمان را محکم کنیم که بُرد کردیم؛ اگر غفلت کردیم و این بیست سال فرصت از دستمان رفت و کشور وارد عرصهی سالمندی و فرسودگی شد، دیگر کاری نمیشود کرد. ۱۳۹۸/۸/۲۸
#ایران_قوی
#ایران_جوان
#جمعیت
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر روزی دلم گرفت یادم باشد که قاصدکی در راه است...
که فرشته ها برایم دعا میکنند...
که ستاره ها شب رابرایم روشن خواهند کرد...
یادم باشد که قاصدکی در راه است...
که خوبینزدیک است...
که من راه رفتن میدانم ودویدن و جاده ها قدمهایم را شمار خواهند کرد.
اگر روزی دلمگرفت یادم باشد
که مــَـن زنده ام...
و
خدایــَـم
همین نزدیکیهاست...
#انگیزشی
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_ششم_انتظار #قسمت_شانزدهم نامه ها برای ما که نه جنگ دیده بودیم و نه می دانستیم
#من_زنده_ام
#فصل_ششم_انتظار
#قسمت_هفدهم
متاسفانه آنها فقط جواب می دادند
- اسیری به نام معصومه آباد در خاک عراق وجود ندارد . ما هیچ وقت مادر را از این پاسخ مطلع نمی کردیم .
کریم می گفت :
- زمانی که صلیب سرخ برای هلال احمر ایران نامه می آورد ، سرشان خیلی شلوغ می شد و همه کارمندان برای تقسیم نامه ها به بخش اسرا می رفتند . من هم به شوق اینکه شاید نامه ای برای ما آمده باشد ، صبح اول وقت ، آخر وقت یا بین روز به هلال احمر سر می زدم اما من هیچ وقت نامه ای نداشتم . آنجا به پدر و مادران سالخورده ای بر می خوردم که سواد خواندن و نوشتن نداشتند . یا برایشان نامه می خواندم یا برایشان نامه می نوشتم . گاهی خط های صفحه نامه تمام می شد . اما حرف های آنها هنوز تمام نشده بود . التماس می کردند :
- تو را خدا بازم بنویس :
ای نامه که می روی به سویش
از جانب من ببوس رویش
آنها برای یک کاغد نامه اضافه گریه و التماس می کردند . هلال احمر با همه محدودیت ها سعی می کرد آنها را راضی کند . در برگه دوم هم دوباره از غم فراق و دلتنگی هایشان می گفتند ؛ دلتنگی ای که پایانی نداشت .
وقتی نامه دوم هم تمام می شد باز با التماس می گفتند بنویس :
سر راهت نشینم تا بیایی
به قربانت کنم هر چه بخواهی
نامه های شهرستان ، به شهرستان ها می رفت . خانواده ها آنقدر مضطرب و نگران بودند که کارمندان هلال احمر را کلافه می کردند .
گاهی هر روز صبح قبل از شروع کارم ، سری به هلال احمر می زدم . چند روزی بود که وقتی می رسیدم پیرزن و پیرمرد اردبیلی را می دیدم که با چند قطعه عکس و یک بقچه کنار در ساختمان هلال احمر نشسته و گریه می کنند .
فارسی هم نمی دانستند . رفتم با یکی از دوستان ترک زبانم آمدم و پرسیدم :
- چرا گریه می کنید؟
عکس ها را نشان دادند و گفتند :
- این عکس محمد علی تنها پسرمان است ، ببین چقدر رشید و رعنا بوده ، اونقدر قوی هیکل و پهلوان بود که زنجیر پاره می کرد . حالا ببین بعد از که سال برای ما چه عکسی فرستاده ؟ از عکسش معلومه چقدر ناخوش و زار و مریضه .
در بقچه را باز کرد وگفت:
- یه روغن دون ، روغن محلی آوردیم که براش بفرستیم ، سه روزه التماس می کنیم ، کسی از ما نمی گیره ، خیر از جوونیت ببینی بیا و اینا رو راضی کن .
بعد از کلی صحبت و خواهش و تمنا آنها را راضی کردیم که روغن دان را به اردبیل برگرداند . چون ما جزء خانواده های مفقودالاثر بودیم سر و کارمان بیشتر با امور بین الملل بود و آنجا هم همیشه سوت و کور بود . گاهی مستقیم به دفتر سازمان ملل می رفتم و آنجا به انگلیسی با آنها چک و چانه می زدم . هم من آنها را به اسم می شناختم و هم آنها مرا .
بهترین روزها و خاطره های پدر و مادرها وقتی بود که نزد آنها می رفتم و برایشان از نامه ها وحرف های اسیران و نامه هایی که از طرف پدر و مادر اسراء می نوشتم تعریف می کردم . همه خانواده با اسراء دوست و فامیل شده بودیم . تازه بعضی وقت ها از روی بعضی نامه ها که قشنگ مشخص بود برای خودم یاد داشت بر می داشتم و برای مادر می اوردم . مادر وقتی به دیدن خانواده اسیران می رفتیم خیلی احساس آرامش می کرد . نامه هایشان را که می دید طوری روی کلمات دست می کشید که گویی دست و سر اسیران را نوازش می کند . هیچ کدامشان نه آقا و نه مادر ، تصویری از اسارت نداشتند و دائم به خانواده های اسراء التماس می کردند در نامه هایتان دو کلمه از دخترما هم بنویسید یا از عزیزان اسیرتان در مورد دختر ما بپرسید .
بعضی روزها هر دو کنار هم می نشستند و از شیرین زبانی های و بازی های بچگی ات می گفتند و از هم می پرسیدند : اگر یک روز از تو دست خطی دریافت کنند چه کارش می کنند
ادامه دارد…✒️
@Tolou1400
کارگاه خویشتن داری_29.mp3
13.17M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲۹
✍️ حساب و کتاب ساده است!
اگر متوسط عمر انسان را شصت سال فرض کنیم و ابدیّت را به یک میلیون سال محدود کنیم، هر یک ساعت از عمر دنیا، کیفیت تقریبا دو سال زندگی آخرتیِ مان را تعیین میکند...
⏳خویشتنداری یعنی؛ مراقبت از زمان.
#تجسس
#تجاوز
#قضاوت
@Tolou1400
آدم حقیر، همّت ندارد.
#امام_علی_ع
#حدیثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
مثلا تو از راه آمده باشی
و من از جان برایت مایه بگذارم.
تو سرم را به دامن بگیری،
من غرق لبخندت شوم،
من بپرسم: وفا کردم؟
تو بگویی: در بهشت هم کنارم هستی!
جوانی است و هزار آرزو...
آرزو که بر جوانان عیب نیست!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یاایهاالعزیز
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
ارزش جهاد به اندازه ی شهادت و حضور
و بینشی است که در تو شکل می گیرد،
و این است که باید شهید شد و جهاد کرد
نه آنکه جهاد کنی تا به شهادت برسی...
#استاد_صفایی_حائری(ره)
#عین_صاد
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا بدون تو
معنایی نداره......
#عشق_جانم
#یاایهاالعزیز
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
مشکلات خلقی والدین باعث لجبازی و خودمحوری فرزندان می شود .
مادر افسرده ای که حوصله روبرو شدن با خودمحوری ها یا شیطنت کودک را ندارد ، او را طرد می کند . این واکنش مادر یا بچه را به لاک افسردگی فرو می برد یا باعث تشدید لجبازی ها و طولانی شدن دوره خودمحوری اش می شود.
مادری که مبتلا به وسواس است ، زمانی که فرزندش از خط قرمزها عبور می کند ، واکنش شدیدی به او نشان می دهد . این واکنش مادر باعث می شود فرزندی وسواسی یا کودکی که به لجبازی کردن عادت می کند را پرورش دهد .
در واقع می توان گفت مادرانی که به اختلالات خلقی درمان نشده مبتلا هستند، فرزندشان را هم به آن اختلال دچار می کنند یا باعث تشدید خودمحوری و لجبازی آن ها می شوند.
#فرزند_پروری
#والدگری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
⇩۶ کلید طلایی🔑⇩
⛔️دلی را نشکن؛
شاید←خانه خدا باشد.
⛔️کسی راتحقیر مکن؛
شاید←محبوب خدا باشد.
⛔️از هيچ عبادتي دریغ مکن؛
شاید←کلید رضايت الله باشد.
⛔️سر نماز اول وقت حاضر شو؛
شاید←آخرین دیدارت با خدا باشد.
⛔️هيچ گناهي را كوچك ندان؛
شايد←خشم خدا در آن باشد.
⛔️ازهیچ غمی ناله نکن؛
شاید←امتحانی ازسوی خدا باشد.
@Tolou1400
اَلیَسَ الصُّبحُ بِقَریب....
#سوف_تحرّر
#نحن_قادمون
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
#من_زنده_ام
#فصل_ششم_انتظار
#قسمت_هجدهم
- قابش می کنم ، توی روزنامه ها چاپش می کنیم ، کتابش می کنیم و می دیم همه بخونن
بعد از همه می پرسیدند :
- اگر خودش بیاد چیکار کنیم ؟
اصلا یادشان رفته بود که تو دختر بزرگی شده ای و دیگر دختر تو جیبی بابا نیستی . آقا می گفت :
- اگه بیاد دیگه زمین نمی ذارمش که خار به پاش بره
و مادر با بغض همیشگی اش می گفت :
- قایمش می کنم که دیگه کسی اونو نبینه و ندزده .
من هم که می دیدم خیلی تو عالم خودشان رفته اند می پریدم وسط حرفشان و می گفتم :
- پس سهم ما چی میشه که اینقدر داریم این در و اون در می زنیم تا خبری ازش بگیریم .
یک روز صبح که به دفتر سازمان ملل رفتم یکی از کارمندان فارسی زبان گفت :
- چرا دست خالی اومدی؟ مژده گونی بده !
تازه حقوق گرفته بودم و جیبم پر پول بود . گفتم :
- جان مادرم هر چی تو جیبمه برای تو، واسه ما خبری داری؟
گفت :
- اول دهنمو شیرین کن!
نمی دانم چطوری ؛ چقدر و چه شیرینی ای خریدم و برگشتم
گفت :
- توی نامه های این دوره ، یک نامه داری!
- از کی؟ از خواهرم؟
- نه از یک خلبان فانتوم به نام محمدرضا لبیبی ، گفته خواهرت رو به همراه سه خواهر دیگه اونجا دیده
- نامه رو بدید ببینم
- نامه رو باید از هلال احمربگیری ، همه رو فرستادیم هلال احمر
سراسیمه به هلال احمر رفتم . نمی دانستم با سر می روم یا با پا . وقتی به آنجا رسیدم با قیافه حق به جانب گفتم :
- من امروز نامه دارم .
- آقای آباد شما که می دونین اینجا فقط خانواده هایی نامه دارن که اسیرشون شماره اسارت داشته باشه .
این بار محکم تر با گردن شق و رق گفتم :
- اما من هم امروز نامه دارم
- از کی نامه داری؟
- از یک خلبان جنگی ، از یک مرد بزرگ نامه دارم
چنان محکم و غرا حرف می زدم گویی به کشف حقیقتی بزرگ رسیده ایم . هر چه من جدی تر می شدم آنها بیشتر با لبخند و آرامش به من جواب می دادند . بر خلاف روزهای پیش که گردنم کج بود و التماس می کردم ، آن روز سینه را ستبر کرده و طلبکار بودم . بیچاره ها از سر صبح کار کرده بودند و حالا بعد از دوازده ساعت کار مستمر به پست من خورده بودند . حالت جنون به من دست داده بود . دوباره گفتم :
- چرا نامه من رو نمی دین؟
- آخه اون خلبان اسیری که شما اسم می برید هنوز برای خانواده اش نامه ننوشته ، خانواده اش ازش بی خبرن ، چطور برای شما نامه نوشته؟
تازه فهمیدم چرا برای آن پیرمرد و پیرزن اردبیلی جا نمی افتاد که نمی شود برای محمد علی که در اسارت است ، روعن محلی فرستاد . اصلا” درد بی خبری برای آدم عقل و سواد و فهم نمی گذاشت . گفتم :
- خانم اصلا من نه مهندسم ، نه سواد دارم ، نه عقل ، نه فهم ، برا من یه نامه اومده به اسم خودم ، من اون نامه رو می خوام .
با بالا رفتن صدای من ، آقای دکتر سید صدرالدین صدر ، رئیس بخش اسرا و مفقودین هلال احمر آمد و مرا به اتاقش برد . ماجرا را که برایش تعریف کردم گفت :
- خب ، این درست شد ! شما زودتر از رابط بین صلیب سرخ و هلال احمر خودت رو رسوندی . اجازه بده رابط برسه . شما در تفکیک نامه ها به ما کمک کن ، نامه خودت رو پیدا کن و ببر. ما نامه شما رو که برای خودمون نمی خواهیم ، نامه شما و بقیه اسرا رو به خونواده هاشون تحویل می دیم .
آن شب تا دیر وقت نامه ها را تفکیک کردیم و بالاخره خانم کافی یکی از کارمندان خدوم و زحمتکش بخش اسرا و مفقودین نامه مرا پیدا کرد . وقتی نامه را گرفتم مثل یک پرنده پرواز کردم . اصلا” یادم رفت عذرخواهی و خداحافظی کنم . می خواستم نامه را با طلا قاب کنم .
نامه را کلمه به کلمه ؛ چندین بار خواندم . دیگر نامه را از بر کرده بودم . اسم خواهر فاطمه ناهیدی را هم که در همسایگی ما بود در نامه نوشته بود . به خانواده آنها و به همه اعضای خانواده و پدر و مادر اطلاع دادم . فردا صبح برای عذرخواهی و پیگیری دوباره به هلال احمر رفتم . از نامه کپی گرفتند و به خواهران دیگر اطلاع دادند . حالا دیگر من هم کسی را داشتم که برایش نامه بنویسم و می توانم کاغذ سفید تقاضا کنم . نامه ای به خلبان آزاده و با غیرت محمدرضا لبیبی نوشتم و ضمن تشکر فراوان ، تقاضای اطلاعات بیشتر کردم .
مادرم شبانه روز آقای لبیبی را دعا می کرد و هر وقت هواپیمایی در آسمان می دید می گفت :
- خدایا محمد رضا لبیبی را سالم به خانواده اش برگردان .
سال 1361 بود و در آن تاریخ کسی که صلیب سرخ به او شماره اسارات داده بود ، حضور تو و سه خواهر دیگر را در عراق تائید کرده بود . سندی از این واضح تر نمی توانست وجود داشته باشد . نامه خلبان سند محکمی برای پیگیری های قانونی بود .
چند وقتی بود که در گیر کلنجار رفتن با نیروهای صلیب سره جهانی و تشکیل پرونده پی جویی بودم که این بار دکتر صدر خودش زنگ زد و برای روز بعد با من قرار گذاشت . اما در مورد دلیل ملاقات چیزی نگفت .
ادامه دارد…✒️
@Tolou1400
✨قدر امشب و فردا را بدانید
🔺راهنمای اعمال شب و روز #عرفه
➕توصیه مهم #رهبر_انقلاب درباره عرفه و اهمیت آن
@Tolou1400
برای شیعیان گنهکارم هر شبانه روز، هزار بار دعا می کنم.
#امام_باقر_علیه_السلام
#حدیثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf