طلوع
تو روزی در تاریخ گم شدی و ما ماندیم و بی خبری... حالا این بی خبری چهل ساله شده.... قصد نداری برگر
گر کشته و گر اسيري اي احمد!
در خاطر من نميري اي احمد!
تا چرخ به دور خويش مي چرخد
بر مصر دلم اميري اي احمد!
اي با نفس امام خو کرده
زان رايحه کسب آبرو کرده
سرمست ز باده ي کلام او
توفيق شهادت آرزو کرده
يک قوم تو را شهيد مي خوانند
يک قوم تو را اسير مي دانند
اما چه کنم؟ که ناجوانمردان
تصوير تو را ز خويش مي رانند
اي بلبل در چمن نگنجيده !
اي يوسف در وطن نگنجيده!
اي نور دو چشم پير کنعاني
زنداني در بدن نگنجيده
تو کيستي ؟ آن که نور نوشيده
پيراهني از حضور پوشيده
تنديسه غيرت و جوانمردي
بر ظلمت شام غم خروشيده
من کيستم؟ آن که در وطن مانده
در بند حجاب خويشتن مانده
چشمي به در اميد خشکيده
در حسرت بوي پيرهن مانده
اي زمزم کوثري مرا درياب
وي پنجه حيدري مرا درياب
دستانم هر تپش عطش دارد
وي لطف برادري مرا درياب
در ياب که بي تو سخت در ماندم
در مصر غم تو دربه در ماندم
از پيرهنت حوالتي بفرست
بي برگ عبور ، پشت در ماندم
اي جبهه به خاک جبهه ها سوده
د رمعرکه ها دمي نياسوده
وي اسوه ي استقامت و ايثار
درمصر شکنجه ها نفرسوده
اي گمشده حصار پيچيده
وي ماه به شام تار پيچيده !
دستان کدام فتنه رويت را
در پرده اي از غبار پيچيده
#مرحوم_آقاسی
#حاج_احمد
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf