eitaa logo
طلوع
895 دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16474090467803 هرچی میخواید بگید.👆🌻 @Tolou12 👈 ارتباط با ما🌻 کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) آزاد است🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸 📌لذت‌های معنویِ خود را اظهار کنید تا دیگران هم ترغیب شوند 📌اهل‌بیت(ع) لذایذ معنوی خود را پنهان نمی‌کردند 💎 (۱) 🔸ما معمولاً دربارۀ لذت‌های معنوی-مثل لذت معنویِ سحر، تلاوت قرآن و...- باهم گفتگو نمی‌کنیم و حتی بعضاً لذت‌های معنویِ خودمان را پنهان می‌کنیم، درحالی‌که اهل‌بیت(ع) لذایذ معنوی خودشان را پنهان نمی‌کردند. 🔸امام‌صادق(ع) می‌نشستند و به یکی از دوستان خود می‌فرمودند: «قرآن بخوان» او می‌خواند و حضرت اشک می‌ریختند. این گریۀ حضرت، یک جلوۀ لذت معنوی است و این‌طور نبود که بفرمایند: «من گریه نمی‌کنم تا ریا نشود!» 🔸ما باید دربارۀ لذت‌های معنوی گفتگو کنیم و آن را در ذهن‌ها، برجسته کنیم تا دیگران هم ترغیب شوند به‌سمت این لذت‌ها بیایند؛ همان‌طور که بعضی‌ها، لذت‌های بیخود و بی‌مزۀ دنیا را خیلی راحت برای هم تبلیغ می‌کنند! 🔸شما مؤمنین، این‌قدر دربارۀ لذت‌های معنوی باهم حرف بزنید که دیگران، حسرت‌زده بگویند: «مگر چه خبری هست؟ مگر اینها چقدر لذت می‌برند!» تا آنها هم کم‌کم به‌سمت لذت‌های معنوی بیایند. کسی که لذت معنوی را تجربه کند، دیگر دست‌بردار نیست! 🔸لذت معنویِ «محبت‌ِ اهل‌بیت(ع)» یک لذت معنویِ آشکار است. همان‌طور که شما این را صریحاً ابراز می‌کنید؛ در هئیت دورِ هم جمع می‌شوید و از محبت اهل‌بیت(ع) لذت می‌برید و این را پنهان نمی‌کنید، دربارۀ بقیۀ لذت‌های معنوی هم، این‌گونه برخورد کنید. https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام📓 #فصل_چهارم #قسمت_سوم سلمان از اخبار جبهه ی خرمشهر و پشت جبهه و ستادهای مردمی و پشتیبان
📓 پرسیدم: این دود از کجا ؟ کجا رو بمباران کردن؟ با عصبانیت گفت: کجا رو بمباران نکردن، آبادان به انبار باروت می‌مونه. مردم تو شهرهای دیگه دور میدونای پرگل و درخت خونه می‌سازن و زندگی می‌کنن، ما دور تانکفارم**۱ زندگی می‌کنیم. اما باز مردم کنار این انبار باروت شاد و دلخوش بودن چون کنار هم بودن. دویست و چهل مخزن کوچیک و بزرگ نفت وسط شهر بین مردم پشت هم منفجر می‌شن و آتیش می‌گیرن. هواپیماهای جنگنده‌ی عراقی با هم مسابقه گذاشته بودند و دو به دو همدیگر را بدرقه می‌کردند و روی سر مردم بی‌سلاح و بی‌دفاع مثل نقل و نبات بمب می‌ریختند و یکباره در میان دود و غبار گم می‌شدند. شهر به دریایی پرتلاطم و طوفانی تبدیل شده بود. توپ‌های دور زن و کاتیوشا و توپخانه‌ی خمسه‌خمسه پشت پای هرکسی یک خمپاره می‌انداختند. آرامش، صفت گمشده‌ی شهر بود. از هر گوشه‌ی شهر صدای شیون و فریاد شنیده می‌شد. مردم با چشم‌های حیرت زده و مضطرب به مناظر نگاه می‌کردند و انگشت حسرت به دندان گرفته بودند. دیگر خبری از آن همه زیبایی نبود. سلمان ماشین را کنار زد و با عصبانیت رو به اسرا گفت: به شما هم میگن مرد؟ به شما میگن سرباز؟ به شما هم می‌گن انسان؟ شما غیرت دارین؟ جنگ از مرز شروع میشه، سربازا با اسلحه روبه‌روی هم می‌جنگن، میکشن و کشته میشن و جنگ توی همون مرزها هم تموم می‌شده. اولین روز جنگ، روز اول مدرسه؛ بمب‌هاتون رو روی سر بچه مدرسه ای‌ها و معلم‌ها خالی کردین. نمی‌دانست سلمان با این اسرا چه کار داشت و این اسرا را می‌خواست به کجا تحویل بده. از او پرسیدم و متوجه شدم که مقصد آنها سپاه است. من هم می‌خواستم خودم را به سپاه معرفی کنم اما با هر انفجار و حادثه‌ای التماس می‌کردم: منو همین جا پیاده کن، میخوام برم کمک کنم . سلمان اجازه‌ی پیاده شدن از ماشین را به من نمی‌داد. اشک در چشمان من و او حلقه زده بود. سعی می‌کرد آرامم کند. می‌گفت: معصومه اول باید این امانت‌ها رو تحویل بدم. بالاخره وارد مقر سپاه شدیم . اسرا را داخل برد و تحویل داد. سلمان بعد از چند دقیقه پرس‌وجو گفت: مثل اینکه همه‌ی خواهرای ذخیره ی سپاه و پشتیبانی، تو مسجد مهدی موعود هستن، شما هم فعلا برو اونجا. مسجد مهدی موعود ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ شده بود و خواهرها آنجا بودند. گفت: اونجا بهتر می‌تونی کمک کنی، هرجا نیرو بخوان از مسجد میگیرن. بعد نگاهی به من کرد و گفت: از همه‌ی اینا که بگذریم حالا با چه رویی تو رو تحویل آقا بدم، حتما میپرسه که تو رو برای چی اینجا آوردم. چند روزی مسجد بمون و خونه نرو. من هم میرم جبهه، تا جنگ تموم نشده نباید سر و کله‌ام اینجا پیدا بشه. باید یه داستان سرهم کنم و آقا رو آماده کنم، بعد با هم می‌ریم خونه. فقط قول بده گاهی با یه نوشته ما رو از سلامتیت مطلع کنی. با ناراحتی گفتم : چی؟ نوشته؟ توی این بزن بزن من چطوری قول بدم؟ نه نمی‌تونم ، من کاغذ و قلم از کجا گیر بیارم. با عصبانیت گفت: با التماس و گریه‌زاری، کریم رو راضی کردی و از تهران اومدی اهواز، با قلدری، رحیم رو راضی کردی اومدی آبادان؛ توی این آتیش و خون حالا حتی زیر بار یه خط نامه نمی‌روی که لااقل دلمون آشوب نباشه؟ گفتم: آخه تو این آتیش و خون من دنبال کاغذ و قلم و نامه نوشتن باشم ، چی بنویسم ؟ گفت: بابا چقدر برای دو کلمه نوشتن چانه می‌زنی. نگفتم شاهنامه بنویس، فقط بنویس «من زنده‌ام». نمی‌دانستم چرا باید بنویسم من زنده‌ام. با این حال بی‌اختیار با انگشت در خیال خودم روی پایم نوشتم :«من زنده ام». ... @Tolou1400 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ **۱. .نام منطقه‌ای مسكونی که محصور بود و در آن مخازن بزرگ نفت قرار داشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملودیِ صبح را خوش آهنگ بزنیم لمس کنیم انوارِ خورشید را آوایِ پرندگانِ عاشق را باور داشته باشیم رویش ِ زمین را امروز را زیبا نقش بزنیم مهربانی را تقسيم كنيم و محبت را به تمام ذرات ارزانی 🌞 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
آدمهای موفق همیشه دو چیز بر لب دارند: لبخند و سکوت لبخند حلّال بسیارى از مشکلات است😊 و سکوت روشى است براى دوری از مشکلاتِ بیشتر.🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf