"خوش به حال کسانی که قلبشان به خاطر خدا شکسته است."
#امام_على_عليه_السلام
#حدیثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا
قلب مرا به آنچه برای من نیست
وابسته مگردان......🤲🌿
#دعای_عرفه
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
هيچگاه
به خاطر “هیچکس”
دست از “ارزشهایت” نکش…
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد،
تو می مانی و
یک “منِ” بی ارزش...
#انگیزشی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
هفت نشانه عزت نفس پایین (که حاصل عدم احترام گذاشتنِ خودتون به خودتون هست):
1. وقتی که اذیت میشید حرفی نمیزنید.
2. به چیزهایی که واقعا میخواید نه بگید بله میگید.
3. بیش از حد عذرخواهی میکنید.
4. تلاش میکنید که همه از شما خوششون بیاد.
5. طبق ارزش های خودتون عمل نمیکنید.
6. خودتون رو کوچک میکنید تا دیگران رو راضی نگه دارید.
۷. اجازه میدید که دیگران حد و مرزهای شما رو زیر پا بذارن.
#عزت_نفس
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
تربیت فرزند از همهی شغلها بالاتر است.
اگر شما بانوان یک فرزند خوب به جامعه تحویل دهید، برای شما بهتر است از همه عالم.
تأثیر مادر در تربیت بچهها، بالاتر از پدر، معلم، استاد و جامعه است.
زیرا علاقهای که بچه به مادر دارد به هیچ کس ندارد.
از این جهت بچههایتان را در دامنتان تربیت اسلامی، تربیت انسانی بکنید.
📚 صحیفه امام، ج۸، ص۹۰
#فرزند_پروری
#والدگری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
و سلام بر او که می گفت:
خويشتن را در قفس محبوس می بينم و می خواهم از قفس به در آيم. سيمهای خاردار مانعند. من از دنيای ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم می دارد متنفرم.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#و_سلام_بر_او
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_پنجم #قسمت_چهل_و_پنجم هر چه به حرکات آنها نگاه می کردیم متوجه نمی شدیم چه کسی هست
#من_زنده_ام
#فصل_پنجم
#قسمت_چهلوششم
مدت زیادی گذشت و آن ها به صورت دوره ای خواننده و مطرب عوض می کردند و اصلا به من و مریم و آن دو نفر که مشغول نماز و قرآن بودند توجهی نداشتند. آنجا که مطرب کم میآورد با دهان آهنگ سرخود می زدند. نمیدانم شاید دیوانه شده بودند اما این همه سروصدا اصلا مانعی برای آن دو تا که نماز و قرآن می خواندند، نبود. گویی این کار همیشگی آنهاست. خیلی دلم می خواست بلند بلند بخندم. اما عضلات شکم و معدهام جمع شده بود و با شکم به کمر چسبیده و خالی، خندیدن مثل چنگ به دل انداختن برایم سخت و دردناک بود. به مریم گفتم:
_نکنه این ها جاسوس و ستون پنجم هستند. آخه زندان که جای رقص و آواز و بشکن و بالا بنداز نیست.
از آن همه سروصدا داشت سرم گیج میرفت. دلم می خواست ببینم آخر قصه چه میشود. به مریم نگاه کردم، دیدم سرش را به دیوار تکیه زده و با توجه به ضعف بدنی شدیدی که داشت به خوابی عمیق فرو رفته است.
به سختی با تکیه دادن به در و دیوار ابتدا چند گردش به سرم دادم و تنهام را بلند کردم و بعد سر پا ایستادم و دستم را به جایی گرفتم و پایم را جا به جا کردم و چند قدمی راه رفتم اما اتاق دور سرم تاب میخورد. در کنار دستشویی سرم گیج رفت و افتادم و برای مدتی چیزی نفهمیدم. آن ها هنوز در عالم خودشان بودند و جز خودشان کسی را نمیدیدند. بعد از دقایقی چشم باز کردم؛ دنیا در برابرم تار شده بود. خودم را به آب رساندم. فقط باید پنج مشت آب می خوردم و تحدید وضو میکردم. وقتی برگشتم چشم های مریم هنوز بسته بود. تکانش دادم و گفتم: نزدیک اذانه و میتونی آب بخوری. چطور توی این سروصدا تونستی بخوابی؟
گفت: نمیدونی کجا بودم، سیر و سیرابم، اصلا ضعف ندارم و نیاز به آب هم ندارم. به مهمونی منزل سهیلا رضازاده رفته بودم. مادرش استاد پختن قلیهماهی بود. میخواستیم مدرسه بریم. همه همکلاسی ها و همسایه ها و اهل فامیل دور هم نشسته بودیم. می گفتیم و می خوردیم و می خندیدیم. اونقدر خوردم که الان سیرم.
آنقدر قشنگ تعریف میکرد که احساس کردم بوی سیر و سبزی ماهی تمام فضا را پر کرده است. به او گفتم: مریم جان حالا که سیر شدی پس مراقب باش سرت گیج و چشمات سیاهی نره!
_معلوم نیست توی شوربای صبحانه این جماعت چی ریختند که اینطوری مست شدند و آروم نمیگیرند.
@Tolou1400
مریم آرام آرام در حالی که دستش را به دیوار تکیه داده بود. به طرف دستشویی رفت تا آماده نماز شود. ناگاه رهبر ارکستر همه را جمع کرد و دست از قابلمه برداشتند و نفسی تاره کردند و همه از جا بلند شدند. نگران شدم نکنه همگی با هم به طرف دستشویی هجوم ببرند. ضعف آنقدر بر ما غالب شده بود که با کوچک ترین اشارہ ای فرش زمین می شدیم.
میخواستم فریاد بزنم نه الان نروید، صبر کنید خواهرم آنجاست اما نمی توانستم صدا یا فریاد بزنم، در عین حال اضطراب و نگرانی آنچنان در رفتار و ظاهرم نمایان بود که مثل فیلم سینمایی همه ایستادند، من و مریم را تماشا کردند که چطور تلوتلو خوران راه میرویم، اتاق دور سرمان می چرخد و نقش زمین می شویم اما غذا را که می بینیم صورتمان را برمیگردانیم، جالب تر از همه لحظاتی بود که بعد از: سوروسات روسری هایشان را از گوشه و کناری برداشتند و به نماز ایستادند. وقتی نگهبان سینی های غذا را داخل فرستاد آنهایی : که نمازشان تمام شده بود یا نماز نمی خواندند به سمت سینی ها هجوم بردند تا جایی که یادشان رفت دوستانشان راکه در حال نماز خواندن بودند صدا بزنند،یا منتظرشان بمانند.
آنقدر انرژی مصرف کرده بودند و با حرص و ولع می خوردند که دلم به حال گرسنگی آنها سوخت.
بعد از اینکه خوب سیر شدند و آروغشان را زدند از ماپرسیدند شما چراغذانمی خورید. ہوی تمن و مُرگہ(پلو و خورش) همه ی اتاق را پر کرده بود امادیگه هیج غذایی ذائقه ی ما را تحریک نمی کرد.
یکی از آنها گفت: میخواهید ما سهمتان را بگیریم ؟
در بین خودشان بحث پیش آمده بود ولی نمی دانستیم چه میگویند. آنچه روشن بود این بود که ما نمی خواستیم غذایی از آنها بگیریم و قصد داشتیم اعتصاب غذای ما اثر خود را نشان دهد تا تکلیف ما روشن شود.
بعدازظهر که صدای خرو پف همه شان بلند شده بود و هرکدامشان در گوشه ای افتاده بودند سلیمه آرام آرام همراه با قرآنش خودش را به ما رساند و در کنار مریم نشست و بی مقدمه و دست و پا شکسته با ته لهجه ی عربی به فارسی پرسید.
- ایرانی هستید؟
هم خوشحال شدیم که فارسی صحبت می کند و هم ناراحت از اینکه چرا فارسی صحبت می کند.
دوباره ادامه داد:
من و همه ی اینها ایرانی هستیم.
خیلی تعجب کردیم. اصلا اینها هیج شباهتی به ایرانی ها نداشتند حتی زبان فارسی را نمی دانستند. تعجب ما را که دید اشاره کرد به دختر پانزده ساله ای که کنار مادرش دراز کشیده بود و گفته روژین در زندان به دنیا آمده و کرد ایرانی است. با تکان خوردن ساحره که از این پهلو به آن پهلو شد سریع سر جایش پرید و سرش را دوباره روی قرآن انداخت. معمای جدیدی برای حل کردن بود. اما قرار بود که ما فقط به هدف اعتصاب فکر کنیم و انرژی اضافی برای هیچ موضوع دیگری صرف نکنیم تا بتوانیم روزهای بیشتری را دوام بیاوریم. حرف نزنیم، فعالیت نکنیم، فکر نکنیم، اشک نریزیم تا با هم باشیم. اما چطور این همه زن و دختر ایرانی اینجایند ولی ما از آنها بی خبریم، روژین پانزده ساله در زندان به دنیا آمده یعنی چه؟ یعنی اینها از کی اینجا هستند و از کجا آمده اند؟ پس همسران ، پدران و مردان اینها کجا هستند .
نه، من میخواهم با آنها حرف بزنم.
گفتم: مریم همه خواب هستند، اینها اینقدر زدند و رقصیدند که بیهوش شدند، میخواهم بقیه ی داستان را بدانم.
ادامه دارد...
@Tolou1400
خوب گوش دادن را مانند خوب گفتن، یاد بگیر و سخن کسی را قطع مکن.
#امام_على_عليه_السلام
#حدیثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فرزندم، كوشش كن كه در صراط مستقيم، كه صراطﷲ است، و لو لنگان لنگان حركت كنى و حركات و سكنات قلبى و قالبى را رنگ معنويت و الوهيت دهى و خدمت به خلق را براى آنكه خلق خدا هستند بنمايى.
-آدابالصلاة|صفحه۱۲-📚
#امام_خمینی_ره
@Tolou1400
🔸اینقدر با بچههایتان وَر نروید!🔸
تربیت یعنی کاری کنید که فطرت طرف آزاد شود. برای شکوفایی طبیعی انسان، باید مانع را برداشت. اینکه شما یک سری مطالب را به طرف تلقین کنید یا به او القاء کنید یا به او تحمیل کنید، این شکفتن نیست.
اگر شما گلی را به زور شکفته کنید، خودتان هم حاضر نیستید نگاهش کنید؛ خجالت میکشید؛ میگویید: حرامش کردم. این را باور کنید که بچۀ شما یا شاگرد شما از آن گل هم لطیفتر است. ما خیلی به این گلها ور میرویم و آخرش هم شکفتهشان نمیکنیم. شما گاهی تمرین کردهاید که گلی را زودتر از باز شدنش، باز کنید و میدانید چه به روز این گل میآید!
بسیاری از افراد که بچههایشان ضایع میشوند، به خاطر این است که خیلی به آنها ور میروند. خیلی به بچههایتان ور نروید. خیلی بچههایتان را نصیحت نکنید. خیلی در کار بچههایتان دقت نکنید و اگر هم دقت میکنید، سعی کنید نفهمند که در کارشان دقت میکنید؛ دورادور بپاییدشان. اگر عیب کم یا زیادی دارند، خیلی وسواس نداشته باشید که همان موقع ترکَش کنند. اینقدر فشار نیاورید که بچههایتان خیلی مؤدب شوند؛ چون بچههایتان منافق میشوند، دروغگو میشوند، متظاهر میشوند.
#آیت_الله_حائری_شیرازی
#فرزند_پروری
#والدگری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو چیز انسان را نابود میکند:
- درگیر گذشته بودن
- درگیر دیگران بودن
#استوری_طبیعت
#انگیزشی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
دیدی خیلی وقتا به خودمون میگیم
اگه عقل امروزمو داشتم
هیچوقت اشتباهات دیروزو نمیکردم...؟!
اما بذار یه جور دیگه به قضیه نگاه کنیم!
اگه اشتباهات دیروزو نمیکردی
عقل امروزتو نداشتی!
باید از اشتباهات نهایت استفاده رو ببریم.
#انگیزشی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
مریم آرام آرام در حالی که دستش را به دیوار تکیه داده بود. به طرف دستشویی رفت تا آماده نماز شود. ناگا
#من_زنده_ام
#فصل_پنجم
#قسمت_چهلوهفتم
مریم گفت از دایره ی قول خارج نشو، قول دادیم فقط به هدف اعتصاب فکر کنیم و زیاد حرف نزنیم تا از این دخمه بیرون بریم. - اما باید بدونیم اینها کی هستند. - بازم داری عجله می کنی و دخترشجاع شدی، اصلاً شاید این یک دام باشه. اصلا چرا ما را آوردن اینجا مگه تو سلیمه رو می شناسی؟ تازه من خواهر بزرگ توام و صلاح نمی دونم بری .دیگه بیشتر از این نه انرژی صرف کن و نه چک و چونه بزن، اما کنجکاوی تک تک سلول هایم را به سؤال واداشته بود. همیشه بعد از نماز ساعت زیادی را می خوابیدم اما امروز کنجکاوی خواب را از چشمم دزدیده بود، منتظر شدم و خوب به صدای خروپف آنها گوش دادم. چند تایی در خواب حرف می زدند. خوب گوش می دادم تا شاید کلمه ای فارسی بشنوم، شاید سلیمه دروغ گفته است. یعنی اینها کرد و عرب ایرانی هستند؟ ای کاش کردی می دانستم بعد از ساعتی یکی یکی سرحال بیدار شدند و شروع به گپ و گفت وگو کردند خیلی بلند حرف میزدند، اماهمگی عربی صحبت می کردند
حتی کردی هم حرف نمی زدند. می خواستم مریم را با خودم همراه و راضی کنم. مریم اگر اینہا ایرانی ہاشند مامی تونیم آنھارا تشویق به اعتصاب غذا کنیم و هر چه تعداد ماہیشتر ہاشہ زود تر نتیجه می گیریم۔
میتونیم به آنها بگیم که ما ایرانی هستیم و ما را درچه شرایطی نگه می دارند و با موش ها هم نشین هستیم و به جای پلو خورشت کتک میخوریم. بالاخره اینها هم زن و هم جنس و هموطن ما هستند.
میشہ شما از خیر اعتصاب غذای اینہا بگذر یم اینها اگر امشب شام بهشان ندهند ما را میخورند
- اما اینها مسلمانند ظهر نماز خواندند.
گفت: این کله ملق بود، نماز نبود. این رفع تکلیف بود.
در هر صورت فعلاً دندان روی جگر بگذار. زمان را با افکار خودم به سختی و کندی گذراندم تا به شام رسیدیم. روزشان با شام مختصر و نماز مختصرتری به اتمام رسید. روز اول ما هم با آنها به اخر رسید و چیزی دستگیرم نشد. ولی بی اراده چشم هایم روی هم رفت و از این فضا و افکار به رؤیاهای همیشگی خودم رفتم. برای اینکه به سلیمه بفهمانم من بیدارم هر از چند دقیقه یک بار ناله می کردم و آه می کشیدم. توانستم او را متوجه خودم کنم. نیمه های شب صدای دلنشین سلیمه در گوشم صدا داد و قلبم را ارام کرد. از او خواستم با من حرف بزند ولی از من چیزی نپرسد، ولی او بی توجه به تقاضای من پرسید: - از کی اعتصاب غذا هستید؟ گفتم: امروز روز پانزدهم است
- می دانید اینجا کجاست؟
- نه چندان
- اینجا بدترین زندان امنیتی عراق است. خواهر ایت الله صدر، بنت الهدی، دراہنجا به شہادت رسیدہ. اینجا زنان و مردان زیادی زیر شکنجه شهید شده اند. آن طرف خیابان محلی است که شبانه زندانیان را برای اعدام می برند. اینجا جایگاه ابدی زندانی است.
پرسیدم: جایگاه ابدی؟ ” یعنی زندانیان اینجا محکومیت شان معین نیست، یعنی تاریخ ازادی ندارند. اینجا کسی به آزادی و دنیای بیرون فکر نمیکند؟
- نه؛ ندارند. اینجا نوزادان به دنیا می ایند؟ جوانان از غصه دق می کنند و میمیرند. اینجا خیلی ها اعتصاب غذا کرده اند و به هیج جانرسیده اند و دوباره به همین جا برگشته اند. خیلی زیاد دور شوند یک طبقه بالاتر یا یک طبقه پایین تر می روند، ما هم سالهای قبل در سلولهای تاریک و سرد و نمور پایین بوده ایم و میدانیم شما کجا بوده و هستند.
او مثل کسی که سالیان درازی است که همزبان و سنگ صبوری نداشته و دلش پر از حرف و درد است ادامه داد.
ادامه دارد…✒️
@Tolou1400
کسانی به امام زمانشان خواهند رسید،
که اهل سرعت باشند...
و اِلّا تاریخ کربلا نشان داده که؛ قافله حسینی معطّل کسی نمیماند.
#شهید_آوینی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساقی بیا که
عشق
صدا می کند، بلند.....
#سه_شنبه_های_مهدوی
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf