فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
"اِن یَکاد" از نفس فاطمه بر تن دارد...
#ازدواج_حضرت_زهرا_و_علی_ع
#استوری
#اکولایزر
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای مردم زندگی نکن!
تباه میشوی …
غمگین ترین آدم ها
کسانی هستند که
برداشتِ دیگران
برايشان زیادی مهم است …
#استوری_طبیعت
#انگیزشی
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
خطر ابتلا به فقر محیطی در کودکان را جدی تلقی کنید...
فقر محیطی به بیان ساده، زمانی است که کودک از محیط پیرامون خود تجربه های حسی-حرکتی و اطلاعات شناختی متناسب با سنش را کسب نمی کند.
والدینی که با کودکشان به طور مداوم صحبت نمی کنند.
والدینی که با کودکشان بازی نمی کنند.
والدینی که برای کودکشان شعر و کتاب نمی خوانند.
والدینی که کودکشان را به طبیعت و گردش نمی برند.
والدینی که اطلاعات شناختی لازم را به کودکشان نمی دهند.
ناخواسته و ندانسته کودک را دچار فقر محیطی می کنند که در نتیجه آن
قدرت درک و شناخت و فراگیری کودک، رفته رفته کاهش می یابد و در صورت تداوم ، مشکلات بسیاری را علی الخصوص در تحصیل و ارتباطات اجتماعی برای او به دنبال خواهد داشت.
#فرزند_پروری
#فقر_محیطی
#والدگری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
دلیل انجام ندادن کارهام: استرس
دلیل استرس: انجام ندادن کارهام!!
#شوخی_طوری😁
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر چه دور و برت
غرق عنکبوت شده است
چه دستها که به نامت
پر از قنوت شده است
بر انجماد سپیدت،
شبی که برف آمد
چنان شدیم که خورشید
هم به حرف آمد
#اَلیس_الصبح_بقریب
#قدس_شریف
#سوف_تحرّر
#استوری
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_ششم_انتظار #قسمت_دهم با تاریک شدن هوا یاد شبی افتادم که با دوستانت توی قبر خوابید
#من_زنده_ام
#فصل_ششم_انتظار
#قسمت_یازدهم
بگو ببینم ما بزرگیم یا کوچیک ؟ حالا خوبه اختیار چند تا مرده رو دادن دستت ، اگه زنده ها رو می سپردن دستت چیکار می کردی؟
البته مرده شور پوست کلفت تر از این حرف ها بود و با وجود کتکی که خورده بود نمی خواست در را باز کند اما بالاخره با دست و صورت زخمی کلید انداخت و ما وارد اتاق شدیم .
بوی سدر و کافور ، سرمای هوا ، بوی مرگ و جسد های که دور تا دور مان روی سکوها در ملحفه ای پیچیده شده بودند ما را به دنیای دیگری برد صورت هایمان مثل صورت مرده ها بی رنگ و بی رمق شده بود حتی مثل مرده ها به هم نگاه می کردیم آنجا فقط مرده شور بود که نگاه و رنگ آدمیزاد داشت و به همه چیز عادی نگاه می کرد .
نمی دانم از چه می ترسیدیم ! از دیدن مرده ها یا از نزدیک شدن به حقیقتی تلخ و بر ملا شدن دروغ جن گیرها و فالگیرها با تکه پاره شدن امیدهای مادرم هم می خواستیم و هم نمی توانستیم نمی دانستیم از کجا باید شروع کنیم ؟ از صورت از موها از دست ها ؟ جرأت شروع شناسایی را نداشتیم . مرده شور پرسید :
- شما چطور خواهرتون رو از صورت نمی شناسید ؟ صورتش رو نگاه کنین .
رحمان گفت : مثل اینکه حالت سر جاش اومده و دو باره دلت کتک می خواد ، آدم باید مرده شور باشه که جرأت نگاه کردن به صورت جسد خواهرش رو داشته باشه .
- در هر صورت یا از سر باید بشناسیدش یا از پا .
- بالاخره یه حرف حسابی از دهنت در اومد.
تنها چیز مشترک و شبیه به هم بین ما دوازده تا خواهر وبرادر ، انگشتان پاهای مان بود ، که آقا همیشه در باره شان می گفت :« پنجه ها و انگشتاتون شبیه مرغ های پا کوتاه است . »
مرده شور ملحفه را تا مچ پا بالا زد . پنجه های جسد بلند و کشیده بودند و کف پایش بیابان ترک خورده به رنگ سفید مهتابی لابه لای ترک ها خاک وچرک لانه کرده بود . من و رحمان هم زمان جوراب هایمان را در آوردیم . یک نگاه به پنجه ها و انگشتان خودمان می انداختم و یک نگاه به پنجه های بی جانی که بر سکو افتاده بود . نه ! هیچ شباهتی بین این پنجه و پنجه های ما نبود . جرات پیدا کردم که مرده شور کفن را آرام از روی چهره جسد کنار بزند . چند قدم عقب تر رفتیم تا شاید ترکش حقیقت کمتر به ما آسیب بزند و ما کمتر بسوزیم . کفن که کنار رفت دختری را دیدم گندمگون ، با پیشانی بلند و ابروانی مشکی و کشیده و به هم پیوسته با دندان هایی که با فاصله از یکدیگر از میان لب های نیمه بازش پیدا بود . در کنار گونه اش زخمی عمیق توام با خون مردگی بود که جگر آدم را پاره پاره می کرد . آن دختر با چهره ای معصوم و غریب ، تنها در گوشه ای از این خاک روی سکوی قبرستان افتاده بود . دلمان برای ابن دختر ، مادر ، پدر، برادر، خواهران و همه بستگانش کباب شد .
- نه این خواهر ما نیست ، این معصومه نیست .
نمی دانستیم خوشحال باشیم یا ناراحت . دچار احساسی متناقض شده بودیم . دوباره همدیگر را بغل کردیم و زار زار گریه کردیم .
رحمان مرده شور را در آغوش گرفت و از او عذرخواهی کرد و گفت کاکا حلالمون کن ، خدا نصیب هیچ کافر و مسلمونی نکنه که خواهرش رو گم کنه و حتی جنازه شو هم پیدا نکنه ، نصیب گرگ بیابون نشه .
عبدالله هم صد تومان جیبش گذاشت و صورتش را بوسید و خداحافظی کردیم . مرده شور گفت :
- خب از اولش به جای کتک زدن ، سبیلمون را چرب می کردین بهتر نبود !
ادامه دارد…✒️
@Tolou1400
سه چیز است که هر کس مراعات کند، پشیمان نگردد؛ عجله نکردن، مشورت، توکل بر خدا
#امام_جواد_علیه_السلام
#حديثنوشته
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
اگـر عـشـق نـبـود
دنـیـا خـامـوش مـیشـد.
#شهید_چمران
#کتاب_عارفانه
#طلوع🌻
https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf