شهر نشتیفان در جنوب شرقی خواف در استان خراسان رضوی قرار دارد و بهخاطر آسیابهای بادی قدیمیاش مشهور است.
نام این شهر از دو جزء «نش» بهمعنی نیش و «تیفان» بهمعنی توفان تشکیل شده است. وزش بادهای موسمی منطقه سیستان که همه ساله بهمدت حدود ۱۲۰ روز ادامه دارد، موقعیت بیبدلیلی برای ابداع آسیابهای بادی منحصربفرد در این شهر بوجود آورده است. مردم محلی آسیاب بادی را «آس باد» مینامند.
@tonnel_zaman
از پیشینه هنر آیینه کاری در ایران آگاهی روشنی در دست نیست. آنچه می توان در این زمینه گفت این است که پیدایش آن به زمان پادشاهی شاه عباس در ۴۰۰ سال پیش بر می گردد که اکنون نمونه ای بازمانده از آن زمان سراغ نداریم.کهن ترین نمونه یافت شده در ایران، آینه کاری های کاخ چهل ستون اسپهان (اصفهان) است. در روزگار شاه عباس، بازرگانی ایران با اروپا گسترش یافت. از میان کالاهایی که به کشور می آوردند، جامهای آینه بود که از شهر ونیز می آمد. چون راه دور بود و ابزارهای ترابری آن روزگار ناچیز، تا رسیدن به ایران، شماری از جامهای گرانبها می شکست. به جای دور ریختن آینه های شکسته، آنها را برای آذین درون ساختمانها بکار بردند و کاخ های پادشاهی را به گونه ای تازه آراستند. پس از آن کم کم هنر آینه کاری با شیوه های گوناگون روایی (رایج) گشت. در روزگار قاجاریان بویژه زمان پادشاهی ناصرالدین شاه هنر آینه کاری گسترش بیشتری یافت. بویژه هنرمندان شیرازی در زمینه نازک کاریها، روی هم گذاردن شیشه های گوناگون ساده و رنگی، جامها و گلبرگ های زیر آینه، نو آوری های فراوان پدید آوردند.
@tonnel_zaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسم مینگی
مردم قبیلهی حَمَر در جنوب اتیوپی، معتقدن که اگر بچهای خارج از ازدواج به دنیا بیاد یا اول دندونهای بالاش در بیاد، این بچه شومه و باید کشته بشه.
مادر در دهان بچه مخلوطی از کره و مدفوع گاو میریزه و پرتابش میکنه به علفزار یا درهای در اطراف محل زندگی قبیله، تا بمیره! ادامه کلیپ رو ببینید!
✍️ سید امیر موسوی
+واقعا انسان موجود عجیبیه. فکر کن یه گوشه از دنیا برای اینکه اول دندونای بالای بچه در اومده، بچه رو با پهن گاو خفه کنند!
🆔 @tonnel_zaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دقیقه تا شناخت امیر کبیر !
🆔 @tonnel_zaman
در گذشته به میدان تجريش میگفتند گو گَل!
گو" به لهجه شميرانى و مازندرانی يعنى "گاو" و "َگل" يعنى"گله". الانم یه کوچه در میدان تجریش به همین نام وجود دارد!
🆔 @tonnel_zaman
تونل زمان
حکایت واقعیت و برداشت ها او از ترس به خود می لرزید. عرق سرد روی پیشانیش نشسته بود. صدا هر لحظه نزدی
سلام خدمت اعضا تونل زمان
یک کانال برای بانوان افتتاح کردیم.
داستانی در خصوص این حکایت بر اساس مستندات تاریخی هم داخل این کانال بارگذاری میشه.
با کلی ترفند های زنانه برای بانوان قدرتمند و فوق العاده سرزمینم ایران🌹🙏
https://eitaa.com/joinchat/4229234993C1b34956664
✍ بانو نظری
داستانی زیبا درمورد شخصی که یک روز زندگی کرد و قدر زندگی را دانست.
دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد
به پر و پای فرشته و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن"
لا به لای هق هقش گفت: اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ...
خدا گفت: 'آن كس كه لذت یک روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمیيابد هزار سال هم به كارش نمیآيد'، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت: 'حالا برو و يک روز زندگی كن'
او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش میدرخشيد، اما میترسيد حركت كند، میترسيد راه برود، میترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: 'وقتی فردايی ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايدهای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم'
آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد میتواند تا ته دنيا بدود، می تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند ....
او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما....
اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمیشناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
او در همان یک روز زندگی كرد
فردای آن روز فرشتهها در تقويم خدا نوشتند: ' امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زيست! '
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است.
امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟
@tonnel_zaman
این تصویر بقایای اجساد افرادی است که در همهگیری طاعون حدود ۷۰۰ سال پیش جان خودشان را از دست دادهاند. اکنون با تحقیق روی این اجساد مشخص شده این بیماری تاثیر مهمی روی سلامت حال حاضر ما برجای گذاشته!
طاعون در آن دوران باعث مرگ حدود ۲۰۰ میلیون نفر شده و بههمین خاطر نسل افراد حاوی آن ژن خاص، فراگیر شده است. اما نکته اینجاست که این ژن خودش سبب افزایش استعداد ابتلا به برخی بیماریهای خودایمنی میشود.
در واقع احتمال بروز بعضی بیماریهای التهابی روده از جمله بیماری کرون به خاطر این ژن در بدن ما افزایش پیدا میکند. چیزی که ۷۰۰ سال قبل باعث نجات جانمان شده، اکنون بلای جانمان است!
ما در انتخاب ژنهایمان نقشی نداریم و حداقل در زمان حاضر نمیتوانیم روی آنها تاثیر بگذاریم. اما بسیاری از انتخابهای شخصیمان مشابه همین داستان هستند و میتوانند تا چندین نسل بعد را گرفتار کنند.
🆔 @tonnel_zaman
بزرگترین اسکناس در جهان در طول تاریخ
یک میلیارد پنگوی مجارستانی در طول تورم فاجعه بار 1946میلادی
پنگو مجارستان که خود بعد از جنگ جهانی اول و به دلیل تورم بالا و بیارزش شدن کرون جایگزین آن شده بود به همان سرنوشت دچار شد. بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل ابرتورمی که اقتصاد مجارستان را فرا گرفته بود و تا کنون نیز در تاریخ سابقه نداشتهاست، ارزش پنگو به شدت پایین آمد.
🆔 @tonnel_zaman
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان پزشک پرسیدم :
شما چطور می فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟ روانپزشک گفت : ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چای خورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند. من گفتم : آهان، فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است. روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را برمیدارد. حالا شما هم میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟
نتیجه :
1- راه حل همیشه در گزینه های پیشنهادی نیست.
2- در حل مشکل و در هنگام تصمیم گیری هدفمان یادمان نرود . در حکایت فوق هدف خالی کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پیشنهادی
3- راه حل همیشه جلوی چشم نیست. مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثرمان بیش از یک لامپ از آن استفاده نمیکنیم.
👤 آنتونی رابینز
🆔 @tonnel_zaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیوی جالبی از تست تصادف ۹۰ سال قبل!
🆔 @tonnel_zaman
وقتی سارا دخترک هشت سالهای بود، شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت میکنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند.
پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه میتواند پسرمان را نجات دهد. سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را در آورد.
قلک را شکست، سکهها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط پنج دلار!بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغتر از آن بودکه متوجه بچهای هشت ساله شود.
دخترک پاهایش را به هم میزد و سرفه میکرد ولی داروساز توجهی نمیکرد. بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکهها را محکم روی شیشه پیشخوان ریخت، داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت:
چه میخواهی؟ دخترک جواب داد: برادرم خیلی مریض است، میخواهم معجزه بخرم. داروساز با تعجب پرسید: ببخشید؟!دخترک توضیح داد: برادر کوچک من، داخل سرش چیزی رفته و بابایم میگوید که فقط معجزه می تواند او را نجات دهد.
من میخواهم معجزه بخرم، قیمتش چند است؟ داروساز گفت: متأسفم دختر جان، ولی ما اینجا معجزه نمیفروشیم. چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خیلی مریض است، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است، من کجا میتوانم معجزه بخرم؟ مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید چقدر پول داری؟دخترک پولها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد.
مرد لبخندی زد و گفت: آه چه جالب، فکر میکنم این پول برای خرید معجزه برادرت کافی باشد. بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت: من میخواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر میکنم معجزه برادرت پیش من باشد. آن مرد دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت.
پس از جراحی، پدر نزد دکتر رفت و گفت: از شما متشکرم، نجات پسرم یک معجزه واقعی بود. میخواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟ دکتر لبخندی زد و گفت: پنج دلار...
@tonnel_zaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی هیتلر در مورد یهودیان !
مردم را عليه يكديگر تحريك ميكنند و نميخواهند بين آنها صلح باشد، كسانى هستند كه در خانه هايشان نشسته اند، هيچ كجا ديده نميشوند ولى همه جا هستند!!
🆔 @tonnel_zaman
حدود 4000 سال قبل از میلاد ساکنان فلات ایران نخستین شهرهای مدرن را ایجاد کردند. شوش نخستین شهر مدرن در 4000 سال قبل از میلاد بود و بعدها در 2700 قبل از میلاد پایتخت حکومت ایلام شد!
🆔 @tonnel_zaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ستارخان رهبر انقلاب مشروطه چگونه در گذشت؟
🆔 @tonnel_zaman
داستانی زیبا درمورد شخصی که یک روز زندگی کرد و قدر زندگی را دانست.
دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد
به پر و پای فرشته و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن"
لا به لای هق هقش گفت: اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ...
خدا گفت: 'آن كس كه لذت یک روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمیيابد هزار سال هم به كارش نمیآيد'، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت: 'حالا برو و يک روز زندگی كن'
او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش میدرخشيد، اما میترسيد حركت كند، میترسيد راه برود، میترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: 'وقتی فردايی ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايدهای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم'
آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد میتواند تا ته دنيا بدود، می تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند ....
او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما....
اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمیشناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
او در همان یک روز زندگی كرد
فردای آن روز فرشتهها در تقويم خدا نوشتند: ' امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زيست! '
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است.
امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟
@tonnel_zaman