#داستان_نویسی
#داستان
💢اداره ثبت احوال خودتون رو باز کنید:
▪️وقتی فرزندی به دنیا میآید کاری که والدین براش انجام میدن رفتن به اداره ثبت احوال و گرفتن شناسنامه است.
▪️شما هم به عنوان نویسنده درحال همین کار هستید.
🔻شما فرزندی دارید. شما والد هستید. چه نکات و مشخصاتی در شناسنامه درج میشه؟
نام: نام خانوادگی: نام پدر: نام مادر: تاریخ تولد: تاریخ صدور: دین:
صفحات بعدی شناسنامه نیز برای ازدواج: نام همسر و....و صفحه آخر نیز به صفحه مرگ تخصص یافته و ....
▪️شما به عنوان نویسنده بیش از این کار دارید:
-🔻خوب اول از همه با موضوع شخصیت شروع میکنیم:
1- نام و یا اسم مناسب برای شخصیت خود انتخاب کنید.
ممکنه مجبور باشید نام مناسبی برای شخصیت خودتان خلق کنید، ابتکار به خرج بدید و با کلمات بازی کنید. شخصیت شما باید همچون فرزندتان لایق داشتن نام مناسب باشد.
2- شخصیت شما چند ساله است؟ کی به دنیا آمده؟مثلا شخصیت من فلان روز از فلان ماه از بهمان سال به دنیا آمده.
3- کجا به دنیا آمده است؟ کدام شهر؟ کدام کشور؟ اصلا کدام سیاره؟
4- پدر و مادر او کی هستند؟ برای شخصیت خود خانواده تشکیل دهید؟ (مادر، پدر، خواهر، برادر، پدربزرگ، مادربزرگ، خاله، عمو و...).
5- مشخصات ظاهری شخصیت خودتون رو بیان کنید.
شخصیت شما چه نوع مویی داره؟ کچله؟ موهای مجعد داره؟ موفرفریه؟ موهاش کوتاه یا بلند؟ رنگ موهاش رو بیان کنید: ( مثلا: موهایش سیاه است؛ اما در آفتاب خرمایی تیره دیده میشود).
رنگ چشمهایش و...
6- قد بلند یا کوتاه؟ لاغر یا چاق...، ( او آنقدر چاق بود که به محض اینکه دو قدم برمیداشت نفسش به شماره میافتاد...، یا او از سن خودش پیرتر یا جوان تر به نظر میرسید....)
7- کجا زندگی میکنه؟ ( او در ستاره 456 که به دور قمر شماره سه زحل میچرخد زندگی میکند).
8- برونگراست یا درون گرا؟
9- طرز لباس پوشیدن او چگونه است؟ ( معمولا لباس بر اندامش زار میزند....، بیشتر دوست دارد لباسهای چهارخانه بپوشد و .....)
10- حرکات به خصوصی دارد؟( ناخن شست خود را میمکد، هر وقت عصبی میشود دستش را به میان موهایش میکشد، ناخن خود را میجود، به شدت عرق میکند و...)
11- از نظر هوش چطوره؟( با هوش است، گیج است، نادان و یا احمق است و...)
12- در چه کاری بسیار ماهر و یا در چه کاری تنبله ( از ظاهر به هم ریخته اتاق، لباسهای ریخته شده در هر گوشه میشود فهمید که او در مرتب کردن تنبل است) و غیره.
13- ورزشکار است؟ در چه رشتهای؟ یا اهل مطالعه است؟ درس خوان است؟ و...
14- ته تغاری و یکی یک دانه است یا برادر و خواهر دارد؟ اسم خواهر و برادرهایش چیست؟ از او بزرگتر هستند و یا کوچکترند؟ او را دوست دارند؟ رفتارشان با او چگونه است؟
15- در اجتماع چطوره ؟ پرحرف و یا خجالتی؟ و....
16- چه غذایی دوست داره؟ گوشت خوار یا گیاهخوار؟...
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
#داستان_نویسی
#داستان
💢 مهمترین سوال؟
❓آرزوی او چیست؟
❓چه هدفی را دنبال میکند؟
❓چه چالشی دارد؟
❓چه موانعی در مقابل او برای رسیدن به آرزویش قد علم کردهاند؟
▪️سوالهایی که جنبههای مختلف یک شخصیت رو میسازند، مطرح کنید.
🔻این جنبهها (جسمانی، احساسی، اجتماعی، روانشناسی و...) رو در برمیگیرند.
▪️هر چه میزان سوالهایی که ما به عنوان نویسنده از شخصیت خودمون داشته باشیم اون رو بیشتر در مقابل چشمان ما ظاهر میکنه.
▪️سوالهای ما به شخصیت تخیلی، گوشت و خون میده.
او از تخیل شما شکل میگیره؛ اما مقابل چشم شما واقعی میشه.
🔻واقعی شدن شخصیت زمانیه که اون مثل فرزند، همسر، دوستتون و...، براتون ظاهر بشه؛ اون زمانه که واقعیه.
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
#داستان_نویسی
#داستان
💢باور پذیری
▪️سوالها و تشریح شخصیت باید باور پذیر بشه؛
❓اما از کجا متوجه بشیم که شخصیت ما باور پذیره؟
🔻هر زمان که خود شما به عنوان نویسنده وجود اون رو باور کنید؛ مطمئن باشید شخصیت باور پذیر شده.
▪️تمامی سوالات و توصیفاتی که نوشتید در داستان درج نمیشه؛ اما هر چی شما به عنوان نویسنده در پاسخ به سوالات صادق باشید و سوالات بیشتری که تمامی جنبههای شخصیت رو مشخص کنه، بیارید شخصیت شما بیشتر باور پذیر میشه.
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
#داستان_نویسی
#داستان
💢تمرین:
▪️مقابل آینه بشینید و خودتون رو مقابل آینه ببینید.
🔻خوب حالا هر آنچه در خصوص شخصیت مقابلتون میدونید بنویسید.
▪️نوشتارتون سوم شخص باشه. میتونید اول شخص هم بنویسید؛ اما سوم شخص برای تمرین شما مناسبتره.
▪️شخصیت داخل آینه رو دقیق توصیف کنید.
🔻از خصوصیات ظاهری شروع کنید و بعد صادقانه به خصوصیات باطنی بپردازید.
❓ آرزوی شخصیت داخل آینه چیست؟
❓ موانعی که چون سد مقابلش قد علم کردند چیست؟
⭕️ تنبلی نکنید و در دو سه خط تمومش نکنید حداقل یک ورق ( پشت و رو) بنویسید.
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
#داستان_نویسی
#داستان
💢سخت میگذرد
▪️حکایت کلافه شدن ما از مسیر زندگی حکایت اینه که ته راه رو نمیشناسیم و نمیدونم کجا میریم.
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
نیمه شعبان.mp3
7.51M
#داستان
💢نیمه شعبان
نیامدی که مبادا بمیرم از شادی
بیا که مرگ به از انتظار می باشد
✍️ سید علی میرسعیدی
🎙شهناز خواجهوند
💻مصطفی گودرزی
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
مدرسه تولید محتوا
بائو (انگلیسی: Bao) یک پویانمایی رایانهای کوتاه به کارگردانی دومی شی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. ا
#متن | #داستان
#نو_قلمان
✍️نرگس مومنی
در روزگاران گذشته زن و شوهری در روستایی کوچک زندگی می کردند
زن به کار های خانه مشغول و بود
مرد نیز کار های بیرون از خانه را به دوش می کشید
زن و شوهر در کنار یکدیگر بودند ،اما شاد نبودند ،هر روز چهره یکدیگر را می دیدند ،اما به دیدن یکدیگر مثل گذشته مشتاق نبودند
انگار زندگی تنها در کار خلاصه نمی شد
انگار برای ادامه دادن زندگی دلیلی محکم تر باید وجود داشت
گذشت و گذشت و زن آن دلیل محکم برای ادامه زندگی را در فرزند خردسالش یافت
دیگر کار ، علاقه ، دل خوشی و بهتر هست بگویم تمام زن در فرزندش خلاصه می شد
اکنون او دیگر به دیدن فرزندش مشتاق نبود بلکه به بودن در کنار او محتاج شده بود
هر چقدر که پسرک بزرگ تر می شد و برای دیدن دنیای بیرون آماده تر بود نگرانی و وابستگی مادر نیز بیشتر می شد
پسرک آماده رفتن شده بود و تمام وجود مادرش غرق در التماس برای ماندنش
آخر زن چگونه می توانست فرزندش را که روزگار زیادی سنگ صبورش بود ، امیدی برای زندگی اش بود رها کند ؟!
نه او نمیتوانست دلیل زندگی اش را از دست بدهد یا اورا با کسی دیگر شریک شود
اما پسر برای رستن ،برای دیدار با انسان هایی تازه و برای شروع زندگی جدید باید می رفت و خود را رها می کرد
بعد از رفتن پسر، زن بی تاب شده بود
روزی نبود که به یاد پسرش دلش از چشمانش سرازیر نشود
احساس می کرد زندگی اش تنها یک دلیل داشته که اکنون همان را هم ندارد
پسرک که بازگشت بر روی موهای سیاه رنگ مادرش تار های نقره ای نمایان شده بود و بر روی دستانش رد چروک هایی موازی به هم کشیده شده بود
دستان مادرش را گرفت و به قلب خود نزدیک کرد با دستان مردانه اش اشک های گوشه چشم مادرش را پاک کرد
زن تازه فهمید با رها کردن فرزندش نه تنها دلیل زندگی اش را نکشته بلکه بزرگترش کرده ، زیبا ترش کرده
او فهمید فرزندش تنها عصای دست یا سرگرمی برای پر کردن تنهایی نیست بلکه فرزند شیرینی زندگی است که هربار به آن فکر می کند قلبش محکم تر می تپد
باید گهگاهی رها شود تا زندگی خود و یا حتی زندگی جهانیان را بهبود ببخشد...
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
مدرسه تولید محتوا
بائو (انگلیسی: Bao) یک پویانمایی رایانهای کوتاه به کارگردانی دومی شی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. ا
#متن | #داستان
#نو_قلمان
✍️سیده زهرا جعفری
《به نام او》
تو را وقتی بدست آوردم که تمام دکترها قطع امید کرده بودند که همدمی برای قلبم و عصای دستی برای پدرت نصیبمان شود. شاید برای این است که ترس از دست دادنت کل وجودم را میلرزاند.
از همان قدم های اول و چشمان پرذوقت که به دنیا باز شد لحظهای فارغ از حالت نشدم و ثانیه ای در بیداری ات ، خواب مهمان چشمانم نشد که مبادا چیزی بخواهی و من نفهمم.
روزها رفت و رفت و رفت و این موهای مشکی من بود که دانه دانه سفیدتر میشد و چشمانم که چروکیده میشد و تو در جلوی چشمانم قد کشیدی و دیگر روحیهی استقلال طلبانهی جوانی زیر دلت زده بود و من را همدم و همسفرهی خود نمیدانستی. چشم روی هم گذاشتم که همدم بازی های فوتبال بچههای کوچه و خیابان شدی و من ترسان از خط و خشی که مبادا بر صورت و دستان کوچکت بیوفتد از بازی منعت میکردم و تو دیگر به من به چشم دشمن نگاه میکردی.
اما تو نشنیدی، تو ندیدی اشک هایم را و تو حس نکردی درد ایامی را که نداشتمت و منتظر گریه های شبانه و دستان نرم و چشمان براق و اولین مامان گفتنت بودم.
حال چه فایده! تو دیگر رفتی و همسفر زندگی ات را برگزیدی. من را گذاشتی با دنیای غم و تنهایی، گویی که دوباره ندارمت، گویی دیگر مال من نیستی. اما، تو میآیی، مگر نه؟! همدم گریه های شبانهات و کسی را که صبورانه با قدم هایت قدم زد و با عشق برایت غذا پخت فراموش نمیکنی، نه؟! آری، چون تو در نهایت ، جزوی از وجود منی.
ولی بدان چه باشی ، چه نباشی ؛ تو هنوز هم تمام روح و جان منی!🌱
🪴برداشتی از انیمیشن کوتاه Bao
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
مدرسه تولید محتوا
بائو (انگلیسی: Bao) یک پویانمایی رایانهای کوتاه به کارگردانی دومی شی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. ا
#متن | #داستان
#نو_قلمان
✍️مریم بابایی
خورشید عادت داشت که از طاقچه آسمان سرک بکشد و آشپزخانه ''جینگ'' را بیدار کند.
جینگ میدانست سفره کوچکش قرار نیست زیاد پهن بماند اما با این حال همان چند لحظه را کنار همسرش غنیمت میدانست؛
روزها برایش تکراری میگذشتند.در و دیوار خانه رنگ به رو نداشتند.
مگر او از زندگی چه میخواست جز آشیانه ای پر از مهر؟
اصلا مهر زندگیش کجا بود؟کجا غیبش زده بود؟
چرا چند وقتی بود آسمان دل جینگ را روشن نکرده بود؟
ابر خیال جای خالی خورشید را پر میکرد.هر روز بیشتر از روز قبل سایه می انداخت
مترسکی قالب کرده بود بجای خورشید و زن را دست می انداخت.ولی جینگ راضی بود؛نبود؟!
او پسرش را داشت
با او زندگی میکرد
برایش ''بائو''میپخت!او عاشق این خوراکی بود
روز ها و شبهای بهاریشان کنار هم میگذشت
در و دیوار خانه رنگ گرفته بود.
زن دیگر در خیال زندگی نمیکرد!در آن غوطه ور بود؛هر لحظه ممکن بود غرق شود.
او میترسید.ترس از تکرار روزهای سیاهی وادارش میکرد به خیالش دامن بزند.
او پسرش را زندگی میکرد!از بدو تولد تا تکرار روزهای نبودنش؛
شب های بارانی پاییز رفتنش؛
حساب اینجای کار را نکرده بود.حساب نکرده بود که خاطراتی که ورقشان میزند عینا تکرار میشوند و حقیقت را به او نشان میدهند.
این بار او بود که پرده را کشید.این بار با پای خودش به سمت تاریکی قدم برداشت.
قهر کرده بود.
اما شاید وقتش رسیده بود باور کند که او دیگر نیست.
از تصمیم خودش در بهت بود.
جای دستان پسرش را دانه های غلتان اشک گرفته بودند.
طوفانی که بر خانه اش سایه انداخته بود رنگ های دروغین در ودیوار را شست و برد.
زمان را گم کرده بود.
فقط میدانست خواب بائو کوچولویش را میبیند.
کاش خواب نبود!
دستی به چشمانش کشید.
نه،انگار واقعا خواب نبود؛
او برگشته بود.
مهر دلش برگشته و اکنون در کنارش بود!
گرمی دستانش خانه دلش را گرم کرده بود.
این بار بیمینگ دستان جینگ را گرفت و با هم پرده را کنار زدند.
آتشی که خانه را گرم کرده بود دیگر خاموش نخواهد شد.این را چشمان بیمینگ به مادرش قول داده بود.
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
مدرسه تولید محتوا
بائو (انگلیسی: Bao) یک پویانمایی رایانهای کوتاه به کارگردانی دومی شی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. ا
#متن | #داستان
#نو_قلمان
✍️هانیه صفاییسرشت
زندگی برایش عادی شده بود، مانند گذشته دیگر امید به زندگی نداشت؛
همچو ربات به کارهای روزمره زندگی میپرداخت و هرروز را منتظر فردایی بهتر سپری میکرد.
در یکی از همان روزهای تهی و پوچ
امیدش را پیدا کرد در اصل پسرک مانند خورشید بر زندگی تیره و تار زن تابید و روزهایش را روشن
گل هایش را شاداب
لب هایش را خندان کرد.
حالا او هدفی برای زندگی پیدا کرده بود،
کسی را داشت که برای کوچک ترین تغییرات و رشدش ذوق کند.
او دلیلی برای زندگی داشت!
وقتی پسرک به درجه ای از کمال و درک رسید که تصمیم به جدایی گرفت
هرگز به فکر عاقبت کارش نبود
متقابلا زن هم نمیدانست بعد از پسر چه بر سر او خواهد آمد... همانطور که حدس میزد شد... بعد از رفتن پسر
پروانههای دلش مردند
امیدهایش خاموش شدند
گلهایش پژمرده شدند
دیگر آسمان آبی نبود
ماه ناقص بود
ستارهها چشمک نمیزدند
خیابانها قشنگ نبودند...
زن به گذشتهاش بازگشت
او پسر را نداشت اما خاطراتش را که داشت!
غرق در خیال و خاطرات بود
گاهی خودش را از باتلاق توهم به سختی بیرون میکشاند.
در خانه که به صدا درآمد، توجهی نکرد
خیال کرد مثل همیشه بچههای همسایه آمدند تا اورا اذیت کنند.
بوی آشنای قدیمی به مشامش خورد
لبخندی زد و اهمیت نداد، به خودش گفت:« اینم حتما جزو خیالاتمه»
چشمانش را بست تا پسرش را تصور کند غافل از اینکه نیاز به تصور نبود
حالا پسرکش بزرگ شده بود و کنار او بر روی تخت نشسته بود
فقط کافی بود اشک هایش را پاک و چشمانش را باز کند و پسرش را در آغوش بکشد
و سالهای سخت دوری را جبران کند.
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
مدرسه تولید محتوا
بائو (انگلیسی: Bao) یک پویانمایی رایانهای کوتاه به کارگردانی دومی شی است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد. ا
#متن | #داستان
#نو_قلمان
✍️الهام صادقی
روزی روزگاری بود در گوشه ای از این سرزمین پهناور و شلوغ و پر از همهمه ؛ زنی زندگی میکرد که با تمام وجودتش تنهایی رو حس میکرد؛ زن همراه با شوهرش در یک خانه ی دنج و زیبا زندکی میکردن اما این زن با وجود همسرش باز هم عمیقا تنها بود ؛ بین این زن و شوهر هیچ صدایی رد و بدل نمیشد و تنها زمان غذا خوردن ؛ صدای خوردن قاشق به بشقاب این سکوت سنگین رو میشکست ؛ زن هر روز پیر و پیرتر میشد تا این که یه روز صاحب فرزندی شد ؛ زن وقتی پسرش رو در آغوش گرفت برای اولین بار تمام تنهاییش رو فراموش کرد و نور امیدی در قلب زن روشن شد ؛ انگار پسر شد تمام دنیای زن اما اون همیشه ترسی وجودش رو فرا گرفته بود و اون ترس ؛ ترس از دست دادن بود ؛ زن قصه ما انگار فرزندش رو برای خودش و خلاء هایی که داشت دوست میداشت نه به خاطر خود پسر ؛ زن نفهمید خودخواهی و این ترس بیشتر و بیشتر داره اونا رو از هم دور میکنه انگار هر چی تلاش میکرد به فرزندش نزدیک بشه اما دورتر میشد ؛ زن نگاهش به فرزندش مثل ریسمانی بود که اگر رهاش کنه پرت میشه به غار تنهایی و انگار محکم چسبیده بود به این ریسمان ؛ یه روز دیگه پسر خسته شد و قصد رفتن داشت تا رها بشه ؛ رشد کنه ؛ اما هر چی تلاش میکرد برای رهایی فایده ای نداشت و زن به سختی اونو نگه داشته بود تا این که پسر موفق شد و رفت ...
زن دوباره تنها شد ؛ روزها و شب ها گریه میکرد اما یه روز تصمیم گرفت قلبا پسرش رو رها کنه و دل کند از این وابستگی؛ همین که این تصمیم رو گرفت فرزندش برگشت ؛ فرزندی که رشد کرده بود و زندگی کردن رو یاد گرفته بود ؛ شادی به زندگی زن و شوهر برگشت اما این بار جنس این شادی و دوست داشتن فرق داشت ..
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava
هدایت شده از مدرسه تولید محتوا
نیمه شعبان.mp3
7.51M
#داستان
💢نیمه شعبان
نیامدی که مبادا بمیرم از شادی
بیا که مرگ به از انتظار می باشد
✍️ سید علی میرسعیدی
🎙شهناز خواجهوند
💻مصطفی گودرزی
👇به [مدرسه تولید محتوا] وارد شوید👇
@toolid_mohtava