eitaa logo
توتَک
152 دنبال‌کننده
258 عکس
26 ویدیو
2 فایل
هدی کریمان هستم.یک مادر علاقمند به نویسندگی و تصویرسازی. اینجا از دغدغه‌ها و علاقمندی‌هایم برایتان می‌نویسم. 🔶( توتَک) نام نان کوچک محلی روستای پدری‌ام آهار است. @hoda_k اینستاگرام من: @hoda.krm
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی چرا نیستم توی جمعیت امروز بیروت؟! @toootak
خدایا! گناهانی را از من در دنیا پوشاندی که من به پوشش آن‌ها از جانب تو در آخرت نیازمندترم! خدایا! با پوشاندن گناهانم از بندگان شایسته‌ات، بر من احسان نمودی؛ پس در قیامت در حضور همه مرا رسوا مگردان!
🔸إِلٰهِى إِنْ كانَ صَغُرَ فِى جَنْبِ طاعَتِكَ عَمَلِى فَقَدْ كَبُرَ فِى جَنْبِ رَجائِكَ أَمَلِى. ▫️خدایا! عملی ندارم که با آن خودم را توی دلت جا کنم. ولی در عوض با امید به تو، آرزوهای بزرگی در سرم دارم. (مناجات شعبانیه)
بسمه تعالی هرچه از خوبی این کتاب بگویم کم است. شروع و پایان درست. شخصیت‌پردازی عالی، داستان روبه جلو و آهسته و بی‌عجله می‌نشیند بر جان مخاطبش. گفته بودم که با کتاب صوتی چندان میانه‌ای ندارم اما خوانش کتاب و البته داستان مرا به سمت بیشتر دانستنش سوق داده بود. مجید قیصری کارش را خیلی خوب انجام داده و یک اتفاق از یک زمان مشخص را به درستی جلو برده. صدای خانم فصیحی هم آنقدر گرم و دلنشین بود که من صوتی گوش‌نده را جذب کرد. @toootak
بسمه تعالی دقیقه‌های مانده به اذان صبح اکثرا مرا یاد جده‌ی مادری‌ام می‌اندازد. می‌گویند ننه صغری چند سال بچه‌دار نمیشد. احتمالا از خاله‌زنک‌های روستا اندازه‌ی موهای سرش حرف شنیده که صغری، زن حاجی حسن نازاست. اوضاع اینجوری نماند و خدا دامنش را سبز کرد. اسم بچه که بابا بزرگم باشد شد نورمحمد. ننه صغری نورچشمی‌ای به خانه‌ی حاجی آورده بود که تا آخر عمر ننه، تنها نورچشمی‌اش ماند. ننه، نوری را بالا می‌انداخت و شعر مادرانه‌اش را توی چشم‌های تک‌پسرش می‌خواند: ناز ریشه! هزار ریشه! می‌خواند به امید اینکه نوری ریشه‌هایش توی خانه‌ی پدری بدوند. نوری بعد از پنج تا بچه‌ی سرخ و سفیدی که خدا بهش داد، هنوز همان نورچشمی ننه بود. دقایق آخر اذان صبح، ننه لیوان آب را می‌برد کنار نوری و می‌گفت بخور! ننه کنار ریشه‌هایی که حالا قد کشیده و کنار سفره‌ی سحری بودند، هنوز برای نازریشه‌اش مادری می‌کرد. وقتی به بچه‌ها می‌گویم دو دقیقه به اذان مانده یاد نازریشه می‌افتم! بعد به این می‌رسم که من و بچه‌ها هزارریشه‌ی ننه‌ایم! پ ن: عکس بخشی از روستای آهار است که امسال عید کادرش را بستم. @toootak
بسمه تعالی نمی‌شود که توی گاه و بیگاه‌های زندگی‌ام بیایی، مرا یاد خودت بی‌اندازی و صلواتم را بغل بگیری و بروی! همیشه زرنگ بودی میثاق! بلد بودی چه کنی و چه بگویی! حالا من بلد نیستم، تو که بلدی کمی از آن زرنگی‌هایت را خرج آمدن به خواب‌هایمان کن دختر! مهری که به دلمان انداختی با رفتنت بغض شده بیخ گلویمان. تو جای خوبی رفته‌ای خواهرم، مطمئنم. میثاق! می‌شود وقتی لابه‌لای گل و چمن و پروانه‌های رنگ به رنگی، دعایمان کنی؟ شب تولد میثاق است. هرچه از سنگینی غم نبودنش بگویم کم است. رفیق عزیزم را به گل صلوات مهمان کنید. @toootak
بسم الله دوست عزیز طاعات قبول 💚 امسال وقتی مهمون ویژه‌ی خداییم، قراره سالمون رو تحویل کنیم پس بیاین این ماه رمضونی بانی خیر شده و سفره دار اطعام خانواده های کم بضاعت اطرافمون باشیم . به روال هر ساله در حال تهیه بسته های ارزاق مورد نیاز خانواده ها هستیم هرکی به هر نیتی دلش می خواد ان شاالله به چشم آقا امیرالمومنین علیه السلام بیاد یه یا علی بگه و به جمع ما اضافه شه ✨شماره کارت
6037997154432810
شیما تقی زاده دعاکنیم امسال ماه رمضون متفاوتی باشه یعنی زندگی‌مون یجور دیگه رقم بخوره یه جور عمیق‌تر بصیرتر نزدیک‌تر دغدغه‌مندتر درک‌کن‌تر به دردبخور تر دستگیرانه‌تر دست‌بده‌ترر تو هرچیزی که خدا بهمون میبخشه از علم و آگاهی و خوشحالی و مال و آرامش و... 🍃الهی آمین🍃
توتَک
بسم الله دوست عزیز طاعات قبول 💚 امسال وقتی مهمون ویژه‌ی خداییم، قراره سالمون رو تحویل کنیم پس بی
سلام دوستان این شماره کارت دوستم هست و قابل اعتماد. می‌تونین با خیال راحت پرداختی داشته باشید. نیازی هم به اطلاع دادن نیست. خیر ببینین🌸
بسمه تعالی کتاب ( تهران در بعد از ظهر ) مجموعه داستان کوتاه به قلم مصطفی مستور است. هر داستان حال و هوای مستقلی دارد که محور همه‌ی آن‌ها عشق است. عشق‌هایی که بعضاً نافرجامند. جناب مستور بخش آخر این کتاب را جالب تمام کرده. سبک داستان را به صورت مسایل ریاضی نوشته که برایم تازگی داشت. تشبیه‌های کتاب خیلی خوب بودند. قلم روان بود. حال و هوا خوب منتقل شده بود. در کل کتاب‌های آقای مستور را به نظرم باید خواند. @toootak
بسمه تعالی یک وقت‌هایی ابتلای دنیای آدم این می‌شود که مدام در معرض اتهام از سوی بدخواهانش قرار می‌گیرد. از اینجای کار می‌دانید چه می‌شود؟ چه بر سر دنیای نازک و لطیف این آدم می‌آید؟ مجبور می‌شود قبل از اینکه کسی به ناحق یقه‌اش را بگیرد، برود توی نقش نداشته‌اش. دنیایش می‌شود بازی کردن نقش‌هایی که دوستشان ندارد. این آدم درونش پر از ضد و نقیض‌های رنگ و ‌وارنگ است. همیشه باید به چند قدم جلوترش فکر کند. اینکه عاقبت تصمیماتش چه می‌شود. اگر فلان جا نرود چه می‌شود؟ خانم ایکس یا آقای ایگرگ را دعوت کند یا نکند چه؟ این آدم تمام دوران زندگی‌اش را وقتی در مواجهه با چنین افرادی قرار بگیرد اینطور سر می‌کند. این آدم یه مرور یاد می‌گیرد، آتو دست کسی ندهد. این مرحله سخت به‌دست می‌آید خیلی سخت. نرم کردن احساساتی مثل نفرت، خشم و کینه کار راحتی نیست. پوست را قلفتی می‌کند. آدمی که توی این کوره پوستش دباغی و گوشتش قیمه می‌شود حتما چند قدم از دشمنانش جلوتر است. راستش فکر می‌کنم توی این مسیر ریسمان آسمانی را هم باید محکم بچسبد. با ذکر و ریسمان کارش سرعت می‌گیرد. پ ن: این یکی از نقاشی‌های واسیلی کاندینسکی نقاش سبک مدرنیسم روسیست. @toootak
بسمه تعالی کتاب خیلی خیلی خوبی بود. مجموعه داستان‌هایی پر از شخصیت و اتفاق و دیالوگ. موقعیت‌هایی که ممکن است هرکسی تویش گرفتار شود. زندگی معمولی آدم‌ها با گره‌ها و گره‌گشایی‌هایش. یکی از پیشنهاداتم به اهالی نویسندگی خواندن همین کتاب است. @toootak
21.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«مبنا به وسعت خاطرات سال ۱۴۰۳» 🗓 لحظاتی کوتاه از تقویم پُرکار مبنا همه ما وقتی به روزهای پایانی سال نزدیک می‌شویم، دوست داریم برگردیم و به تجربیاتی که در زندگی داشتیم نگاهی بیاندازیم. حالا که چند قدم مانده به خط پایانی سال ۱۴۰۳، وقتی بر می‌گردم و به مبنا در سالی که گذشت نگاه می‌کنم، دو نقطه درخشان را در دل همه تجربیات‌ مشترک‌مان می‌بینم. 🔸امسال برای ما سال «آغاز کارهای تازه» بود. در سالی که گذشت، کلیدهای زیادی را چرخاندیم و درهای زیادی را گشودیم... مثل تولد «مدام» و رونمایی از «فصل هفتم روایت انسان». 🔸ما «اثرگذار بودیم». در همه اتفاقات تلخ و شیرینی که در سال گذشته رقم خورد، تمام تلاشمان را کردیم که فعالانه عمل کنیم. در ماجرای پرواز اردیبهشت، بلندگوی ارادت و مظلومیت رییس جمهور شهیدمان شدیم، در روزهای تلخ فلسطین به کودکان غزه غذای گرم رساندیم، و از همه مهم‌تر، با همه امکانات‌مان در «روایت نصر» از مردم مظلوم حمایت کردیم... 🎥 این ویدئو، فقط مرور بخشی از خاطرات گذشته نیست؛ بلکه امیدی است برای فرداهای روشن‌تر، برای رسالتی که بر دوش داریم و راهی که با کمک همه شما در سال جدید، ان‌شاءالله پر قدرت‌تر ادامه خواهیم داد...✨ | @mabnaschoole |