eitaa logo
توتَک
152 دنبال‌کننده
259 عکس
26 ویدیو
2 فایل
هدی کریمان هستم.یک مادر علاقمند به نویسندگی و تصویرسازی. اینجا از دغدغه‌ها و علاقمندی‌هایم برایتان می‌نویسم. 🔶( توتَک) نام نان کوچک محلی روستای پدری‌ام آهار است. @hoda_k اینستاگرام من: @hoda.krm
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی مجموعه داستان کوتاه خوبی بود. پر از فلش فیکشن‌ها و داستان‌های تک جمله‌ای بود. به نظرم برای دوست‌داران داستان کوتاه کوتاه نمونه‌ی به درد بخوریست. @toootak
بسمه تعالی دندون بالایی به پایینی: بالایی: نقشه چیه؟ پایینی: بپوسیم! بالایی: من می‌خوام به عصب برسم! پایینی: بزن بریم! @toootak
بسمه تعالی کتاب کوچ و سخت، جستارهایی در باب بچه‌داری بود. مواجهه‌ی یک مادر نویسنده با دنیای جدیدی به نام مادری و فرزند‌پروری. من به نظرم می‌آید تجربه‌ها می‌توانست بیشتر باشد. اما ترجمه خیلی خوب و روان و نگاه نویسنده به موضوع برایم جدید بود. @toootak
بسمه تعالی وقتی روی مبل بدون هیچ دغدغه‌ای نشسته‌ام، دایم دلم شور می‌زند. فکر می‌کنم کار انجام نشده‌ای دارم که پشت گوش انداخته‌ام. اما وقتی باقی کارهای روزم را مرور می‌کنم چیزی پیدا نمی‌کنم. اصلاً کاری که اینهمه انرژی بخواهد لای طبقات کارهای نکرده‌ام نیست. پس این دلشوره از کجای مغز شلوغم می‌آید؟ این دلشوره خودش انرژی زیادی از من می‌گیرد. باعث می‌شود مدام در حال فعالیت باشم و بعد از یک دوره کار حس رضایت و البته خستگی را یکی کنم. از خودم راضی می‌شوم که مدام کار کردم و خسته می‌شوم چون استراحت بین کارهایم کم بوده. جایی از دکتری شنیدم که یک وقت‌هایی را بگذاریم برای هیچ کاری نکردن. وقتی را کامل خالی کنیم برای خودمان و حتی برای موردی شاید ضروری که ممکن است بشود توی همان وقت خالی انجامش داد. پر کردن تمام وقت روزانه، از نگاه آن دکتر فقر آدمش بود. فقر آگاهی از خودش و توانش. هیچ کاری نکردن برایم اضطراب می‌آورد اما باید بتوانم از این فقر فرار کنم. با آگاهی از همه‌ی کارهای روزانه‌ام با زینب فیلم بی‌مزه‌ی کره‌ای ببینم و دوتایی تحلیلش کنیم که چه پالتوی قشنگی تنش کرده یا پدرسوخته عجب حرفی زد به مادرش! یا با بچه‌ها ( تیزبین ) بازی کنم و هر و کر کنم. راستش چند وقتیست دارم تمرینش می‌کنم. من و درونم مدام در حال جنگیم اما اعتراف می‌کنم حس وقت‌هایی که هیچ کاری ندارم خیلی خوب است. پ ن: عکس هیچ ربطی به حرف‌هایم ندارد. مغازه‌ایست توی خیابان مازندران که پر بود از وسایل قدیمی و نوستالژیک. @toootak
بسمه تعالی « پوکه‌باز » را که تمام کردم گفتم خب که چه؟ مجموعه داستان کوتاه پوکه‌باز را کورش اسدی نوشته. زندگی سربازهای پاس شب و سربازهای جنگ را با تلفیقی از عشق به تصویر کشیده. جمله‌بندی‌هایش من را یاد کتاب‌های جلال آل‌احمد می‌انداخت. از بس کوتاه کوتاه بودند و با واو به هم متصل می‌شدند. نکته‌ی دیگری که توجهم را جلب کرد، گنگ‌نویسی بود. باید برمی‌گشتم و دوباره مرور می‌کردم تا بفهمم نویسنده چه گفته. باید اعتراف کنم از متن‌هایی که زیادی گنگ‌اند بدم می‌آید. از نگاه من، کتاب غیرمتعهد است. دیالوگ‌ها کوتاه‌اند و لحن دارند. تصویرسازی خوب است. من اما زبان کتاب را نپسندیدم. @toootak
بسمه تعالی یکی از متفاوت‌ترین کتاب‌هایی بود که درباره‌ی زندگی پیامبر صل الله علیه وآله وسلم خواندم. یاسین حجازی به خاطر تسلطش به متون کهن، توانسته روایت‌ها را مناسب و خوش‌خوان درآورد. کتاب از قبل از تولد پیامبر شروع و با رحلت ایشان تمام می‌شود. کلماتی دارد که شاید تا به حال به گوشمان نخورده باشد اما متن خیلی راحت پیش می‌رود و با یک جستجوی ساده می‌توان کلمه‌ی ناآشنا را فهمید. خلاصه که بخوانیدش. @toootak
بسمه تعالی داستان‌های کوتاه کتاب پر از غم و درد بود. جزییات زیاد، دیالوگ‌های خوب و پیش‌برنده در عین حال موقعیت‌های تقریباً یکسان و پردرد. زبان داستان‌ها هم خوب و روان بود. کتاب کم‌حجمیست و می‌شود یک نفس خواندش. @toootak
بسمه تعالی نمی‌دانم گفته‌ام یا نه که نمی‌توانم کتاب صوتی گوش بدهم چون حواسم پرت می‌شود و بخشی از داستان را از دست می‌دهم. کم‌کم فهمیدم که در حین کار تصویرسازی بهتر تمرکز می‌کنم. این کتاب را در حین طراحی گوش کردم و توانستم تمامش کنم. ( فصل نان ) کتاب خوبی بود. تصویرسازی‌ها، دیالوگ‌ها و شخصیت‌ها همگی خوب درآمده بودند. مثل کتاب قبلی از دردها حرف می‌زد اما امید تویش بیشتر بود. داستان‌ها کوتاه و در عین حال به هم متصل هستند. زبان کتاب هم روان بود. حس عکس پسر روی جلد با حال و هوای داستان همخوانی دارد. بخوانید و لذتش را ببرید. @toootak
بسمه تعالی یکی از کتاب‌هایی بود که دلم نمی‌خواست زمین بگذارمش. عاشق جزییاتم و این کتاب واقعا جزییات و تصاویر خوبی داشت. دیالوگ‌هایش کوتاه اما پرقصه بود. نویسنده کاملا آشنا با موقعیت و فضاست و به نظرم خوب از پس داستان‌گویی برآمده. رفت و برگشت‌های داستان خوب بودند. طرح جلد هم خوش‌رنگ است و هم مناسب داستان. تنها چیزی که به چشمم آمد این بود که لحن راوی به جنسیت و سن و سالش نمی‌خورد.
بسمه تعالی یعنی نمی‌دانم بگویم بد بود؟! بگویم خب که چی؟! بگویم شما فعلا ننویس؟! کتاب تصویر داشت اما گفتن‌هایش نسبت به نشان بده‌هایش بیشتر بود. حقیقتا آخرش نفهمیدم نویسنده چه می‌خواست بگوید! یک حدس‌هایی می‌زنم ولی اگر می‌خواست بگوید که عشق دوران نوجوانی سراب است، به نظرم لقمه را خیلی دور سرش پیچانده بود. ارتباط عکس روی جلد و محتوا حداقلیست. به هر حال بعد خواندن کتاب نیاز دارم توی هوای تمیز کمی نفس بکشم تا ته‌مانده‌ی کتاب از مغزم بپرد. @toootak
بسمه تعالی دارم با تکه‌های مختلف مثل کاغذ و پوست شکلات، کلاژ کار می‌کنم. طرح چیزی که می‌خواهم درنمی‌آید. مجبورم همین را جلو ببرم. زهرا از اتاقش بیرون می‌آید و توی تاریکی روی مغز خسته ام ویراژ می‌دهد: زهرا: مامان! تو گفته بودی آدم نباید گرسنه بخوابه، ضرر داره! پوست شکلات را فشار می‌دهم روی کاغذ. همیشه همین است. جمله‌هایم را علیه خودم استفاده می‌کند. به جا! دقیق و نقطه‌زن! نگاهش را ازم می‌دزدد. صدای باز شدن در یخچال از پشت سرم می‌آید. می‌خواهم خودم و تکه کاغذها را با همان قیچی توی دستم ریز ریز کنم! نمی‌کنم! زهرا: مامان! پنیر کجاس؟ پنیر را می‌دهم دستش. دوتا جمله‌ی قلمبه بارش می‌کنم. تمرین فردایم چنگی به دل نمی‌زند اما همین را توانستم آماده کنم. خش‌خش پلاستیک نان مثل شن‌کش مغزم را راه‌راه می‌کند. کار را می‌گذارم کنار. تکه کاغذها و چسب و قیچی را جمع می‌کنم. زهرا می‌داند اگر نگاهم کند حسابش را رسیده‌ام. وسایل را سر جایش می‌گذارم و برمی‌گردم توی هال. زهرا بدون اینکه نگاهم کند عین کسی که پرنده‌ای روی سرش نشسته مستقیم می‌رود توی همان تاریکی قبلی و محو می‌شود. کاراکتر مدرنیستم با چشم‌های تابه‌تا دنبالم می‌کند. من هم مثل کلاریس رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم آخرین چراغ خانه را خاموش می‌کنم. @toootak
بسمه تعالی چتری‌های زینب را کره‌ای کوتاه کرده‌ام. دم به دقیقه با شانه جلوی آینه می‌ایستد و خودش را برانداز می‌کند. این چشم‌بادامی‌ها مثل موش توی خانه‌ام رخنه کرده‌اند.چندتا دیالوگ کره‌ای هم به لطف فیلم‌های آب‌بندیشان یاد گرفته‌ام. ( آنیاسؤو )یعنی سلام و ( چینچا )یعنی واقعا؟ چوب چاپ‌استیک هم از مامان گرفته‌ام. سالاد و ماکارونی را با آنها نوش جان می‌کند. یک پک کامل کره‌ای توی خانه‌ام در حال رشد است. نسلی کنارم زندگی می‌کند که فاصله‌ی فکر و سلیقه‌اش با من گاهی کم و گاهی زیاد است. کار سختیست اما خب باید یاد بگیرم دیگر! @toootak