eitaa logo
🇮🇷𑁍ترنجــــنامه𑁍
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
یه جمع دخترونہ‌🧕🏻 به سبڪ ترنـج از هرجایی که هستی به جمــع دختران شاهیــن‌شهر خوش اومـــدی😘 💜 📩انتقادات و پیشنهادات: @toranjnameh_box 🎼 مسئول گروه ســرود: @T_keshavarzian
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب دختر بی‌ گوشواره نوشته شاهین رهنما و تصویرگری ملیحه احمدی با عناوینی همچون «تکرار خورشید»، «تشنه‌تر»، «پرواز اول»، «شرم»، «دختر ماه»، «روی نیزه» و... اشعاری در ارتباط با شهدای قیام کربلا را برای نوجوان روایت می‌کند. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
کتاب "فرمانده گندم خوار" عمر سعد شخصیت ترسو و منفعت‌طلب کربلا است. مردی که برای رسیدن به حکومت ری هر کاری می‎‌کند. اما باز هم  به گندم این شهر نمی‌رسد. این کتاب داستان حادثه کربلا را از نگاه عمرسعد به تصویر می‌کشد. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
📚کتاب نامیرا (Namira)  داستانی در وصف کوفه پیش از واقعه‌ی کربلاست. صادق کرمیار نامیرا را در سال ۱۳۸۰ در دو نسخه‌ی فیلم‌نامه و رمان نوشت. به گفته‌ی او روایت قصه کاملا تخیلی است اما بر بستری از واقعیت و با شخصیت‌های واقعی بنا شده است. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
کتاب "فراموشان" داستانی از واقعه کربلا، به قلم داوود غفارزادگان(-۱۳۳۸) است. این کتاب از زبان و روایت ۶ شخصیت متفاوت و عمدتا گمنام از واقعه عاشورا بیان می شود. هر قسمت این داستان از زبان کسی روایت می شود که در این فاجعه شرکت داشته یا شاهد آن بوده است. سرانجام، با به هم پیوستن این تکه خاطره ها، خواننده به کل واقعه می رسد که حدیث همیشه زنده کربلا را در ذهنش جاودانه می کند. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
📚معرفی کتاب؛📚 بی‌نمازها خوشبخت‌ترند!؟ 📝به قلم فاطمه دولتی مجموعه داستان‌هایی دخترانه با موضوع نماز، حجاب و شعار دینی و فضیلت‌های آنها است که از سوی ستاد اقامه نماز برای نوجوانان منتشر شده است. خواندن مجموعه داستان بی‌نمازها خوشبخت‌ترند!؟ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم🙃 همه نوجوانان به ویژه دختران مخاطبان این کتاب‌اند. مشخصات کتاب 🌱انتشارات : ستاد اقامه نماز 🌱دسته‌بندی۲: داستان کودک و نوجوانان 🌱حجم: ۹۰٫۱ کیلوبایت 🌱 سال انتشار: ۱۳۹۸ 🌱تعداد صفحه‌ها: ۱۳۶ صفحه •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
📖بخشی از کتاب بی‌نمازها خوشبخت‌ترند!؟ دوست دارم آسمان همین الان روی سرم آوار شود! دیشب تا خود صبح چرت زدم و درس خواندم؛ اما چه فایده؟ چه فایده که امروز جای نمره بیست، یک هفده خوش‌آب‌ورنگ نصیبم شد. آخه هفده هم شد نمره؟ خدا با من لج افتاده! وگرنه هیچ دلیلی ندارد که نمره‌ام کم شود. محیا سری برای خانم اسدی تکان می‌دهد و لبخندزنان می‌آید سمت من. از لبخندش حالم بد می‌شود؛ باید هم لبخند بزند؛ باید هم در دلش عروسی بگیرد. امروز بهترین نمرهٔ کلاس را گرفته است. _ کوثر، نمی‌خوای جمع کنی بریم؟ کتاب‌ها را می‌اندازم داخل کوله؛ نگاهم را از چشمان خندانش می‌گیرم؛ چادرم را روی سر مرتب می‌کنم و می‌گویم: «بریم». از در مدرسه پایمان را بیرون نگذاشته‌ایم که ماشینِ بابا را می‌بینم؛ از دود اگزوزش لجم می‌گیرد؛ می‌خواهم زودتر محیا را راهی کنم؛ نمی‌خواهم ماشین پت‌پتی‌مان را ببیند و در خلوت به ریشمان بخندد؛ اما صدای بابا اجازه نمی‌دهد: «سلام بر دختران باهوش کلاسِ اول متوسطهٔ مدرسهٔ شهید رجایی». محیا ریسه می‌رود از خنده، و من به‌سختی لبخند می‌زنم. بابا نگاهی به من می‌اندازد: «قند و عسل بابا چطوره؟» قند و عسل بابا حالش خوب نیست، هیچ حالش خوب نیست! یاد کولر سوختهٔ ماشین که می‌افتم حالم بدتر هم می‌شود. سرویس محیا که بوق می‌زند، انگار مرا از جهنم نجات داده‌اند؛ بی‌رمق دستش را فشار می‌دهم و می‌نشینم روی صندلی ماشین. بابا شروع می‌کند به تعریف کردن: «این رخشِ زرد رو که می‌بینی تازه از تعمیرگاه گرفتم. اوستا گفت که تاکسیمون باید چند روزی مهمونشون باشه؛ ولی دلم نیومد تو بمونی زیر آفتاب و با اتوبوس بری خونه. همین شد که گفتم بیام دنبالت. چه خبر؟ خوبی باباجان؟ مدرسه چطور بود؟» می‌خواهم بگویم: «ماشین شما هم کم از اتوبوس نداره! صندلی‌های زهواردررفته و کولر خاموش و صداهای عجیب‌وغریب»، اما حرفی نمی‌زنم؛ فقط می‌گویم: «سلامتی. مدرسه است دیگه». سر تکان می‌دهد؛ پیچ رادیو را می‌چرخاند و می‌پرسد: «این دوستت چرا همراه ما نیومد؟ اگه خواست بگو برسونیمش». خنده‌ام می‌گیرد؛ از آن خنده‌های همراه با حرص. همین مانده که محیا با آن‌همه پز و افاده‌اش بنشیند توی ماشین ما و این یک ذره آبرویی هم که جمع کرده‌ام به باد فنا برود. _ چی شد بابا؟ جواب نمی‌دی؟ چادرم را می‌اندازم روی شانه‌ام؛ زل می‌زنم به کوچهٔ باریکِ روبه‌رو، خانه‌مان آخرین خانهٔ این کوچه است؛ اصلاً ما در همه‌چیز آخرین هستیم؛ می‌گویم: «محیا با ما نیومد، چون مسیر خونه‌اش با ما یکی نیست. می‌دونی خونه‌شون کجاست؟ اون ساختمون خوشگله هست نزدیک شهربازی، که تو بهش میگی قصر، طبقهٔ یازدهم اونجا می‌شینن. بعدشم محیا سرویس داره. باباش تهیه‌کننده است؛ مامانش هم همکار باباشه، طراح صحنه است». بابا لبخند می‌زند. می‌خواهد چیزی بگوید، اما ماشین خاموش می‌شود؛ یک‌دفعه، بدون هیچ صدایی. هنوز چندمتری مانده تا خانه. دندان‌هایم را فشار می‌دهم روی هم. می‌خواهم پیاده شوم که بابا سطل ماست را از صندلی عقب می‌دهد دستم: «این رو ببر بابا؛ مامانت یه استنبلی حسابی بار گذاشته. منم هلش می‌دم تا جلوی در و الان میام». می‌دوم سمت خانه؛ کیف و چادرم را همان‌جا کنارِ جاکفشی ول می‌کنم؛ می‌روم داخل اتاقم و خودم را می‌اندازم روی تخت فنری؛ صدای قیژش تا هفت خانه آن‌ورتر می‌رود. صدای مامان را می‌شنوم: «کوثر، دختر کجا رفتی؟ اینها رو چرا اینجا انداختی؟» جواب نمی‌دهم! می‌دانم می‌آید تو؛ می‌آید و هزار بار می‌پرسد: «چی شده؟» و تا ته ماجرا را درنیاورد بی‌خیال نمی‌شود. صدای پایش را که می‌شنوم، ملحفه را می‌کشم روی سرم. در باز می‌شود: «اِوا! این چه وضعیه؟ پا شو ببینم. حالت خوب نیست کوثر؟ نکنه تب داری؟ سرما خوردی؟ گفتم زیر باد کولر نخواب». کولر؟ کدام کولر؟ یک کولر آبی قدیمی، مگر چقدر خنکی دارد که باعث چاییدگی شود. مامان محلفه را کنار می‌زند و دست می‌گذارد روی پیشانی‌ام. _ تو که چیزیت نیست. باز چی شده تو مدرسه؟ چشم‌هایم را باز می‌کنم؛ زل می‌زنم توی چشم‌هایش. _ چه غمگینه چشمات دختر! می‌خوای بگی چی شده؟ •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
📚معرفی کتاب 📚 🇮🇷سردار ایرانی🇮🇷 رمان نوجوان «سردار ایرانی» به قلم سید میثم موسویان با موضوع سردار دل‌ها شهید حاج قاسم سلیمانی منتشر شد. در معرفی ناشر از این کتاب آمده است: «سردار ایرانی»، ماجرای سه پسربچه شیعه است که با یک بمباران زندگیشان عوض می‌شود. وقتی قرار بوده زیر آوار بمانند، سر از دالان عجیبی در می‌آورند که پای ایرانی‌ها را به ماجرای کتاب می‌کشد. اما این همه ماجرا نیست. پیرمردی که مراقب آنهاست، کارهای عجیبی می‌کند. بچه‌ها با فکر اینکه نکند این پیرمرد جاسوس اسرائیل باشد سر ازماجراهای تازه‌ای درمی‌آورند. باز هم وارد آن دالان می‌شوند و گره خیلی از مشکلات را وقتی باز می‌کنند که با حاج قاسم گره می‌خورند. «سردار ایرانی»، نه تنها رمانی برای پیوند خوردن نوجوانان با سردار است بلکه فرصت جرات ورزی و حل مساله را هم پیش روی مخاطب می‌گذارد تا خودش را وسط تاریخ امروزش ببیند. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
📖برشی از کتاب:📖 آنها اصلا حرف‌های من را نمی‌شنیدند. به خودم جرئت دادم و رفتم و دست حاج قاسم را کشیدم و باز فریاد کشیدم: «این‌جا لو رفته.» بعد گریه کردم و گفتم: «توروخدا حاج قاسم! گوش بده» حاج قاسم سرش را بلند کرد و به سید حزب الله گفت: «حس می‌کنم، اینجا را هم الان می‌زنند.» سید سرش را بلند کرد و به حاج قاسم لبخند زد. حاج قاسم گفت: «بهتره همین حالا شما ساختمان رو ترک کنید!» سیدحسن سر تکان داد و گفت: «بذار کارمان را بکنیم، انتقال این همه تجهیزات خیلی سخته!» من دست سیدحسن را گرفتم و بوسیدم و فریاد کشیدم: «توروخدا! به حرفش گوش کنید»... 📕📗📕📗📕📗📘📙 رمان نوجوان «سردار ایرانی» به قلم سید میثم موسویان در ۱۷۸ صفحه و با قیمت ۱۵۷هزارتومان توسط انتشارات کتاب جمکران روانه بازار نشر شده است. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
فرمانده گندم خوار، نام شخصیتی داستانی در کتابی با همین نام نوشته «سید سعید هاشمی» است. این کتاب که برای کودکان و نوجوانان نوشته شده، دربارهٔ «عمر سعد»، فرمانده سپاه کوفه است که قصد حمله به ایران را دارد. در این کتاب، عمر سعد به عنوان یک فرمانده نام‌آشنا و مشهور معرفی می‌شود که مدت‌هاست لشکری با تجهیزات فراوان آماده کرده تا به سمت ایران لشکرکشی کند. این کتاب به نوعی به تاریخ اسلام و ماجراهای مربوط به آن اشاره دارد، اما با رویکردی داستانی و برای مخاطبان نوجوان برخی از ویژگی‌های این کتاب عبارتند از: شخصیت‌پردازی: کتاب به شخصیت عمر سعد و انگیزه‌های او از حمله به ایران پرداخته است. روایت: این کتاب با زبانی ساده و روان، داستانی جذاب برای کودکان و نوجوانان ارائه می‌دهد. آموزشی: کتاب می‌تواند به عنوان یک ابزار آموزشی برای آشنایی کودکان و نوجوانان با تاریخ اسلام و رویدادهای آن مورد استفاده قرار گیرد. خلاقیت: نویسنده با استفاده از تخیل خود، داستانی جذاب و خواندنی را خلق کرده است. عمر سعد با سپاهی در بیرون کوفه اردو زده و آماده‌ی حرکت به سوی ایران، مبارزه با دیلمیان و گرفتن حکومت ری است. در این میان ابن‌زیاد بر مسند حکومت کوفه می‌نشیند و عمرسعد را فرا می‌خواند و به او می‌گوید در صورتی که حکومت ری را می‌خواهی باید به جنگ با حسین بن علی بروی و یا او را وادار به بیعت کنی. فرماندۀ گندم خوار، رمانی است مهیج و شورآور دربارۀ واقعه‌ی عاشورا و مسائل پیش و پس از آن که از زبان عمربن سعد روایت می‌شود. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
کتاب پدر، عشق و پسر به قلم سید مهدی شجاعی روایتی داستانی از زندگی حضرت علی‌اکبر (ع) و رابطه ایشان با پدرشان امام حسین (ع) است. این کتاب که به زبان فارسی نوشته شده است، با زاویه دیدی نو و از زبان عقاب، اسب حضرت علی‌اکبر، به واقعه کربلا و زندگی این شخصیت می‌پردازد. پیشنهاد می کنم حتماً این کتاب رو بخونید. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
کتاب شب وحشت گاهی تاریخ، در یک شب خلاصه می‌شود. شبی که دل‌ها لرزیدند، وعده‌ها شکستند و قهرمانی بی‌ادعا، تنها در کوچه‌های کوفه ماند… «شب وحشت» روایتی است از آن شب بی‌انتها؛ قصه‌ای که هنوز در دل هر حق‌طلبی زنده است. کتاب «شب وحشت» داستانی پرکشش و دراماتیک از آخرین روزهای مسلم‌بن‌عقیل در کوفه است؛ با نثری روان، تصویری اثرگذار از وفاداری و بی‌وفایی برای نوجوانان روایت می‌کند. این کتاب، یک کلاس درس پنهان از زندگی در قالب داستان است؛ فرصتی برای درک اینکه گاهی تنها ماندن، دلیل بر اشتباه بودن نیست؛ بلکه گواه صداقت در راه است. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99
مردی که سگ شد شبث یک جنگجوی نامتعادل بود. یک بار مسلمان می‌شد یک بار مرتد. یک بار همراه امام علی(ع) بود و یک بار همراه دشمنانش. یک بار در صف یزید قرار می‌گرفت و یک بار در صف مقابل یزید. او برای امام حسین(ع) نامه نوشت که به کوفه بیاید تا همراهی‌اش کند؛ اما خودش از جمله آدم‌های کوفی بود که به جنگ امام در کربلا رفت. شبث هیچگاه به راه درست نرفت و حرف درست نزد. او نشانی راه خدا را بلد نبود. اگر هم در میان مسلمانان حضور می‌یافت از سر حقه و نیرنگ یا به دنبال اسم و پول و شهرت بود. هیچکس نمی‌دانست شبث چه جور آدمی است و دنبال چه چیزی است؟! او برای خودش مسجد ساخته بود. مسجدی که به جای تکرار اسم خدا، دنبال نام شیطان بود. رمان مردی که سگ شد، داستان زندگی پرفراز و نشیب و تاریک و روشن شبث بن ربعی است. داستانی که اتفاقات زیادی را با خود به همراه دارد. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @toranjnameh99