4_5794058762322973127.mp3
8.87M
🎙نـــواهنـگ زیبـــــای " بیــــا دلتنــــگم..."
🎤با صدای: کــــــربلایی مصطفــی مـــــــــــیرزائی
🖊به قلم: رضــا تاجــــیک
📌 اجـــرا شــــده در شـــب ســوم مــــحرم ۱۴۰۲
📍به اهتمــــــام: گـــــروه رســـــانه ای مـــوج الحســـــین
ان الله یحب الذین یقاتلون
فی سبیله صفاکانهم بنیان
مرصوص (سوره صف آیه ۴)
(مفاعیلن-مفاعیلن)
(مفاعیلن-مفاعیلن)
زمانی جنگ سختی شد و
ما جانانه جنگیدیم
علیه دشمن بعثی دراین
کاشانه جنگیدیم
درآن سو فردِ خونریزی
اجیرغرب وآمریکا
دراین سو مردمی اندک
ولی مردانه جنگیدیم
شجاعانه گذرکردیم ز
معبرها ی خورشیدی
میان رمل وکوهستان،دل
رودخانه جنگیدیم
توگوئی کربلابودوحسین
و یار و انصارش
علیه شمر این دوران وَیک
دیوانه جنگیدیم
سپاه پاسداران وبسیج و
ارتشِ ایران
گرفتندعاشقان آری زمی
پیمانه جنگیدیم
به سوسنگردوبستان وجُفیر
وشوش و چزّابه
به میمک،سرپل ومهران وَ
قصر وبانه جنگیدیم
به ،زیدوکوشک و مجنون و
هویزه ،فاوِ مستحکم
به درگاه خداوندی پس از
شکرانه جنگیدیم
به زیرغرش موشک تمام
شوش و اندیمشک
و صدها خانه در دزفول
شده ویرانه جنگیدیم
صدای آژرقرمز بود
همراه ما هرآن
هجوم فوج طیاره شده
روزانه جنگیدیم
بدن از کثرت ترکش شبیه
لانه ی زنبور
به شُش هاخَردل وحشی
نموده لانه جنگیدیم
به وقت نیمه های شب ،
کنارساحل اروند
عبور از رود وحشیّ و پر از
سامانه جنگیدیم
رهاشد خاک خونین شهر
به دست خالق سبحان
بود این جمله ی نیکو از آن
فرزانه جنگیدیم
به جبهه شعله وباروت ،
غریو توپ وکاتیوشا
به دور شعله ی آتش چو
یک پروانه جنگیدیم
به سر ،سربند یا زهرا شب
حمله جلا داده
چه شبها اقتدا کرده بدان
ریحانه جنگیدیم
شهیدان همت وچمران شهید
صیاد و شیرودی
وطن ازعطر آن خوبان شده
گلخانه جنگیدیم
فکوری،نامِجو نوژه،شهید
دوران وبابائی
رحیل جنت الاعلی همه
مستانه جنگیدیم
میان ماو بعثیها نبرد حق
وباطل بود
نه بهر یک وجب خاکی، نه
آب ودانه جنگیدیم
یکی میدان مین دیدم سر
از پیکر جدا گشته
حقیقت دارد این مطلب نه
یک افسانه جنگیدیم
به روح پاک حاج قاسم هزاران
رحمت باری
ترورش کرده آمریکا چه
مظلومانه جنگیدیم
گرایش راخودی داده به ما
روشن بوداین امر
قتیل فتنه ی داخل واهل
چانه جنگیدیم
چهل میلیون حسین گویان به
استقبال اورفتند
گرفته جسم بی سر رابه
روی شانه جنگیدیم
همدانی حبیبی برسپاه
پاسداران بود
شهید داعش ملعون به
دورازخانه جنگیدیم
کبودراهنگِ ما بوده کنار
جنگ تحمیلی
حسینِ نوری اش شاهد که
بابیگانه جنگیدیم
وجودششصد آلاله گواه
ادعا باشد
که ماهم طول این مدت
سرافرازانه جنگیدیم
بگو(صابر) زفرمان، خمینی،
نایب المهدی
به امر قائد اعظم وَ آن
دردانه جنگیدیم
هفته دفاع مقدس گرامی
سلامتی فرمانده ی معظم کل
قواوهدیه به روح مطهرامام
وشهدا خصوص سردارسلیمانی
صلوات
صابرکبودراهنگی
#شهدا
#دفاع_مقدس
#زمزمه_مناجات_با_امام_زمان
🏴شهادت_امام_حسن_عسکری علیه السلام🏴
🎼سبک_سلام_آقا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
سلام آقا تو هستی یوسف زهرا
سلام آقا شدی آوارهٔ صحرا
غریب آقا
سلام آقا میدونم که عزاداری
در این شبها به درد و غم گرفتاری
غریب آقا
میاد امشب صدای گریه های تو
غمِ بابا شده امشب عزای تو
غریب آقا
🔹زبان حال امام عسکری علیه السلام
بیا بابا کنارم با دو چشم تر
ببوسم من لب تو لحظهٔ آخر
عزیز من
همین روزا به زخم ما نمک خورده
همین روزا بدون مادر کتک خورده
عزیز من
همین روزا عمومون محسنُ کشتن
همین روزا یه کوهِ هیزم آوردن
عزیز من
همین روزا میون یک در و دیوار
شده زخمی یه سینه با نوک مسمار
عزیز من
لب ِتشنه غریب عالمینم من
دم آخر فقط یاد حسینم من
حسین جانم
به هر سختی مرا آخر کفن کردی
توهم گریه برای پیرهن کردی
حسین جانم
دم مغرب سرش بر نیزه ها بردند
همه زن ها به هر کوچه کتک خوردند
حسین جانم
✍قاسم_نعمتی
#شهادت_امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
Hossein Taheri Ey Lashgare Saheb zaman-128.mp3
8.98M
💖ای لشکر صاحب زمان
💖آماده باش... آماده باش...
#دفاع_مقدس
🔹🔷《اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ(سَلامُ اللهِ عَلیهَا) سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ》🔷🔹
✅«ابوالعاص» شوهر «زینب» ربیبه حضرت رسول اکرم(ص) بود که در جنگ بدر در صف مشرکان حضور داشت و به اسارت مسلمانان درآمد.
هنگامی که مردم مکه برای آزادی اسیران، فِدیه خواستند، زینب هم گردن بندی را که هنگام ازدواج از حضرت خدیجه(س) دریافت کرده بود را برای آزادسازی ابوالعاص فرستاد.
رسول اکرم(ص) پس از کسب موافقت مسلمانان، ابوالعاص را آزاد ساخت و اموال زینب را نیز پس فرستاد و از ابوالعاص پیمان گرفت که پس از مراجعت به مکه، شرایط مسافرت زینب را به مدینه فراهم سازد.
ابوالعاص پس از بازگشت به مکه، زینب را همراه با یاران رسول اکرم(ص) به مدینه فرستاد.
رسول اکرم(ص) به «زید بن حارثه» و گروهی از انصار، مأموریت داد که در هشت مایلی مکه توقف کنند و هر موقع کجاوه زینب به آن جا رسید، او را به مدینه بیاورند.
قریش از خروج دختر رسول اکرم(ص) از مکه آگاه شدند و گروهی تصمیم گرفتند که او را از نیمه راه باز گردانند.
«هبار بن اسود» با گروهی خود را به کجاوه زینب رساند و نیزه خود را بر کجاوه دختر رسول اکرم(ص) کوبید.
زینب از ترس آن، کودکی را که در رحم داشت، سقط کرد و به مکه بازگشت. رسول اکرم(ص) پس از شنیدن این خبر سخت ناراحت شد و در فتح مکه (با این که همه را بخشید و آزاد نمود) خون قاتل فرزند زینب را مباح شمرد.(۱)
ابن ابی الحدید معتزلی در این باره می گوید :
من این جریان را برای استادم «ابوجعفر نقیب» خواندم، او گفت :
📋《إِذَا كَانَ رسولالله(ص) أَبَاحَ دَمَ هبار بْنِ الْأَسْوَدِ لِأَنَّهُ رَوَّعَ زَيْنَبَ فَأَلْقَتْ ذَا بَطْنِهَا؛ فَظَهَرَ الْحَالِ أَنَّهُ لَوْ كَانَ حَيّاً لأباح دَمُ مَنْ رَوَّعَ فَاطِمَةَ(س) حَتَّى أَلْقَتْ ذَا بَطْنِهَا》
♦️وقتی که حضرت رسول اکرم(ص) خون کسی که دخترش زینب را ترسانید و او سقط جنین کرد را مباح شمرد، قطعا اگر زنده بود خون کسی را که دخترش فاطمه(س) را ترسانید و در نتیجه باعث شد فرزندش را سقط کند، حتما مباح می شمرد.(۲)
حتی در منابع اهل سنت آمده است که وقتی غاصبین و مهاجمین به در خانه حضرت فاطمه(س) هجوم آوردند، و حضرت(س) را بین در و دیوار قرار دادند و مجروح ساختند.
📋《إنَّ عُمَرَ رَفَسَ فَاطِمَةَ(س) حَتَّی أسْقَطَتْ بِمُحْسِنٍ》
♦️عُمر لگدی بر حضرت فاطمه(س) زد، در نتیجه، فاطمه(س) فرزندی که در رحم داشت، سقط شد.(۳)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
پشت در، جان علیِّ مرتضی افتاده بود
دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته
آیه ای از سوره ی کوثر جدا افتاده بود
فاتح خیبر برای حفظ قرآن در سکوت
کل قرآن در میان کوچه ها افتاده بود
مادر مظلومه میپیچید پشت در به خود
دختر معصومه زیر دست و پا افتاده بود
غیر زهرا، غیر محسن، غیر آتش، غیر در
کس نمیداند که پشت در چه ها افتاده بود
👤غلامرضا سازگار
📚منابع :
۱)سیره النبی(ص) ابن هشام، ج۲، ص۳۰۸/
انساب الاشراف بلاذری، ج۱، ص۳۹۷
۲)شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۳
۳)لسان المیزان ابن حجر عسقلانی، ج۱، ص۴۰۶/
سیر اعلام النبلاء شمسالدین ذهبی، ج۱۵، ص۵۷۸
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
◾️دو مادرِ دلباختهای که سرنوشتشان،
مثل هم بود ... «مادر موسی» و «حضرتنرجس» سلاماللهعلیهما ...
🩸در زیارتنامه والده ماجده امام زمان علیهماالسلام حضرت نرجس خاتون میخوانیم:
اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسی وَ ابنَةَ حَوارِیّ عیسی.
🔹سلام بر تو ای آنکه مانند مادر موسی و دختر حوارّی عیسی هستی.(۱)
🩸به روایت مرحوم شیخ صدوق:
پس از به دنیا آمدن امام زمان علیهالسلام مرغان بسیاری نزدیک سر مبارک آن حضرت جمع شدند؛ سپس امام عسکری علیهالسلام یکی از آن مرغان را صدا زد و فرمود:
احْمِلْهُ وَ احْفَظْهُ وَ رُدَّهُ إِلَیْنَا فِی کُلِّ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَتَنَاوَلَهُ الطَّائِرُ وَ طَارَ بِهِ فِی جَوِّ السَّمَاءِ وَ أَتْبَعَهُ سَائِرُ الطَّیْرِ
🔸این طفل را بردار و نیکو محافظت نما و هر چهل روز یک مرتبه به نزد ما بیاور؛ مرغ آن نوزاد مبارک را گرفت و به سوی آسمان پرواز کرد و سایر مرغان نیز به دنبال او پرواز کردند.
سپس امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: سپردم تو را به آن کسی که مادر موسی علیهالسلام، موسی را به او سپرد.
فَبَکَتْ نَرْجِسُسلاماللهعلیها
🔹تا که آن مرغ، این نوزاد مبارک را به سمت آسمان بُرد، مادرش حضرت نرجس سلاماللهعلیها به گریه افتاد.
امام حسن عسکری علیهالسلام به او فرمودند:
آرام باش؛ که شیر از غیر تو نخواهد خورد و بهزودی آنرا به سوی تو برمی گردانیم چنانچه حضرت موسی را به مادرش برگردانیدند. و پس از چهل روز آن مرغان، حضرت مهدی سلاماللهعلیه را به نزد مادرش برگرداندند.(۲)
📚(۱) مصباح الزائر؛ ص ۶۳۶
📚(۲) کمال الدین؛ ص۳۹۱
✍ ای کاش ، سرنوشت یک مادرِ دلباختهٔ دیگر هم، شبیه «مادرموسی» و «حضرتنرجس» بود و طفلش به سلامت برمیگشت...
و ای کاش سرنوشت یک پدر دیگر هم مثل امام حسن عسکری علیهالسلام بود و دیگر شرمنده از اهل و عیالش نمیشد...
🩸... ظهر عاشورا، مادر، طفل شیرخوارش را از شدت عطش به پدرش سپرد، تا شاید اندکی آب برایش فراهم آورد.
فإنّها واقفةٌ بِبابِ الخِيمة تَنظرُ إليه
▪️و خودش بیقرار در کنار خیمهها ایستاد و نظارهگر بود تا که طفلش ، سیراب گشته و برگردد.(۱)
اما ساعتی نگذشت که دید پدرش،با حال گریان، راه را کج کرده و به پشت خیمهها میرود...
ثُمَّ نَزَلَ الْحُسينُ عَن فَرَسِهِ، و حَفَرَ لِلصَّبِيِّ بِجَفنِ سَيفِهِ، و زَمَّلَهُ بِدَمِهِ، و صَلّىٰ عَلَيْهِ
▪️سپس امام حسین علیهالسلام از اسب پیاده شد و با شمشیرش قبری برای علی اصغرش حفر کرد و بدن او را با خون گلویش، خون آلود کرد و بر او نماز خواند. (۲)
📚(۱)إبصار العين،ص۱۳۰؛ وسيلة الدّارين،ص۴۱۶
📚(۲)مقتل الحسين علیهالسلام، خوارزمي،ج ۲ ص۳۲
ای گل چه زود دست خزان کرد پرپرت
رفتی و رفت خنده ز لب های خواهرت
هرکس که دید رأس تو بر روي نیزههاست
آهی کشید و گفت که بیچاره مادرت
تا بیشتر به گریهی من خنده سر دهند
آوردهاند محمل من را برابرت
از دوش نیزهدار تو فهمید کاروان
خون میچکد هنوز ز رگهای حنجرت
یک تیر بوسهات زد و شد روز من سیاه
حالا چه کرد بین سفر نیزه با سرت
هرگز نمیرود ز خیال من این سه داغ
رنگ پدر... گلوی تو... لبخند آخرت
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🔘 به فدای آن آقایی که بسیار او را در زندان، اذیت و آزار دادند و به میان حیوانات وحشی انداختند...
در ادعیه ساعات هر روز که مرحوم شیخ بهایی در «مفتاح الفلاح» آن ادعیه و توسّلات را نقل کرده است، در ساعت یازدهم هر روز اینگونه به درگاه الهی عرضه میداریم:
وَ بِالاِمامِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ علیهالسلام اَلَّذی طُرِحَ لَلسِّباعِ فَخَلَّصْتَهُ مِْن مَرابِضِهاوَامْتُحِنَ بِالدَّوآبِّ الصِّعابُ فَذَلَّلْتَ لَهُ مَراکِبَها؛
🔹یا الهی! متوسل شدم به امام حسن عسکری علیه السلام؛ آن آقایی که او را افکندند در میان درندگان پس به سلامت او را از محل درندگان بیرون آوردی، و آن حضرت به جنبدگان سرکش و حیوانات چموش امتحان شد پس رام کردی برای او سوار شدن بر آن ها را.
📚مفتاح الفلاح ص۱۳۴
🩸خلفای وقت، مکرّر امام حسن عسکری علیهالسلام را به بهانه های مختلف به زندان میانداختند تا اینکه یک روز، آن حضرت را به شخص سنگدل و نانجیبی به نام «نِحریر» سپردند.
به روایت «کافی» و «ارشاد»:
سُلِّمَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیهالسلام إِلَی نِحْرِیرٍ وَ کَانَ یُضَیِّقُ عَلَیْهِ وَ یُؤْذِیهِ
▪️امام حسن عسکری علیهالسلام را به نِحریر که مردی بد جنس بود، تحویل دادند. او خیلی بر آقا سخت میگرفت و آن حضرت را اذیت میکرد.
🔻یک روز زنش به او گفت: از خدا بترس! میدانی چه شخصی در زندان تو است؟ آن زن عبادت و پرهیزگاری امام علی را برایش نقل کرده و گفت:
من میترسم که به واسطه آزار او به عذاب مبتلا شوی.
نحریر در جواب زن خود گفت: به خدا او را پیش درندگان میاندازم.
در این مورد از خلیفه اجازه گرفت و امام علیهالسلام را پیش درندگان انداخت. هیچ کس شک نداشت که اکنون او را پاره پاره میکنند.
فَوَجَدُوهُ علیه السلام قَائِماً یُصَلِّی وَ هِیَ حَوْلَهُ فَأَمَرَ بِإِخْرَاجِهِ إِلَی دَارِهِ
▪️از بالا نگاه کردند، دیدند امام علیه السلام به نماز ایستاده و درندگان اطرافش را گرفته اند. دستور داد آن جناب را خارج کنند و به خانه اش ببرند.
📚الارشاد،ص ۳۲۴
📚الکافی ج ۱ ص ۵۱۳.
✍ای سراپا حُسن حَیّ ذوالمِنَن
سوّمین اِبن الرّضا دوّم حسن
ای هزاران آفتاب مشتری
یا اباالمهدی امام عسکری
با همه درد و غم و عمر کمَت
تا ابد مرهون احسان، عالَمت
از نماز و از دعای متصل
بردی از دشمن کنار حبس، دل
با خدا پیوسته در راز و نیاز
روزها را روزه، شب ها در نماز
رنج هایت در ره توحید بود
سال ها یا حبس یا تبعید بود
روزگارت شعله ها بر جان فکند
دشمن ات در برکه ی شیران فکند
ایستادی بین شیران در نماز
شیرها را جانبت روی نماز
الله الله گرد تو درّندگان
سر فرو بردند همچون بندگان
نور عِلمت از درون حبس ها
کرد از ظلمت جهانی را رها
ای دمت جان داده بر روح الامین
آسمانِ خفته در خاک زمین...
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
◾️امام حسن عسکری علیهالسلام در اثر سَمّ، ساعتی از هوش میرفتند و ساعتی به هوش میآمدند...
در نقلها آمده است:
بعد از آنکه در روز اول ربیعالاول(۱) ، معتمد عباسی ملعون در قالب یک طعامی به امام حسن عسکری علیهالسلام ، سمّ خوراند، هشت روز طول کشید تا امام علیهالسلام به واسطه آن سمّ به شهادت رسیدند.
در این مدتی که سمّ در بدن مبارک آن حضرت اثر کرده بود، نوشتهاند:
وَ جِسمُهُ یَزدادُ ضَعفاً و الآلامُ تُشتَدُّ عَلَیه
▪️جسم مبارک آن حضرت روز به روز ضعیفتر میگشت و دردهای بدن مبارک بیش از پیش میشد.
فَیُغشٰی عَلَیهِ ساعَةً بَعدَ ساعَةٍ
▪️آن حضرت ساعتی از هوش میرفت و ساعتی دیگر به هوش میآمد.(۲)
📚(۱) الإرشاد ج۲ص۳۳۶
📚(۲)العبرة الساکتة ج۲ ص۵۶۴
✍ آن امامی که فرمود:
« ما حجت خدا بر خلقیم و مادرمان فاطمه زهرا سلاماللهعلیها حجت خدا بر ما » ، تقدیرش اینگونه بود که روزهای آخر عمرش، مثل روزهای آخر عمر مبارک مادرش فاطمه زهرا سلاماللهعلیها باشد...
تا جمله «یُغْشَی عَلَیْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ» به گوش میرسد، حال و روز یک مادری را به تصویر میکشد که «علامه مجلسی» گوشهای از حال زارِ او را اینگونه روایت نمود:
أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّکْنِ بَاکِیَةَ الْعَیْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ یُغْشَی عَلَیْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ
▪️فاطمه زهرا سلاماللهعلیها بعد از شهادت پدر بزرگوارش، دائما سر خود را میبست؛ جسمش ناتوان شده بود؛ قوت خود را از دست داده بود؛ چشمانش گریان بود؛ قلبی سوخته داشت؛ پیاپی از هوش میرفت و دوباره به هوش میآمد.
📚بحارالانوار ج۴۳ ص۱۸۱
می روی اما اگر میشد بمانی خوب بود
با تو زهرا، لحظه های زندگانی خوب بود
ای تمام ماه ها خورشیدها در خانهات
خانه ام با بودن تو کهکشانی خوب بود
شد سلامم بی جواب و فاطمه در غربتم
مایه ی آرامشم شد، همزبانی خوب بود
زندگی کردی کنارم، ساده و بی ادّعا
در کنارت خوردن یک قرص نانی، خوب بود
در غروب کوچه ها و در میان شعله ها
بر دفاع از حق حیدر پاسبانی خوب بود
خنده را از تو گرفته درد پهلوهای تو
خنده هایت فاطمه در این جوانی، خوب بود
می روی از هوش هر دَم، حال و روزت خوب نیست
می روی، اما اگر میشد بمانی خوب بود...
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
◾️امام حسن عسکری علیهالسلام در لحظات احتضار خود، آب طلبید و به دستان فرزند دلبندش، سیراب شد؛ امّا...
در روایت آمده است:
آخرین لحظات عمر مبارک امام حسن عسکری علیهالسلام بود که به «عقید»، خادم خود فرمودند: «ای عقید! قدری آبِ مَصطکی برای من بجوشان! »
عقید هم آب را روی اجاق نهاد و صیقل(نام دیگر حضرت نرجس) مادر امام زمان علیهالسلام، آن را به خدمت حضرت آورد.
فَلَمَّا صَارَ الْقَدَحُ فِی یَدَیْهِ وَ هَمَّ بِشُرْبِهِ فَجَعَلَتْ یَدُهُ تَرْتَعِدُ حَتَّی ضَرَبَ الْقَدَحَ ثَنَایَا الْحَسَنِ فَتَرَکَهُ مِنْ یَدِهِ
▪️ آن حضرت، کاسه را گرفت و خواست بیاشامد، ولی دست مبارکش لرزید و کاسه به دندانهای نازنینش خورد. سپس آن را رویزمین گذاشت.
آنگاه رو به عقید کرد و فرمود: «برو به اندرون، کودکی را میبینی که در سجده است، او را نزد من بیاور.»
🩸عقید گوید:
«وقتی به اندرون برای جستجوی او رفتم، دیدم کودکی سجده میکند و انگشت سبابه خود را به سوی آسمان گرفته است. من سلام کردم و او نمازش را کوتاه کرد. »
سپس گفتم: «آقا شما را میطلبد که به خدمتش درآیی.» در این وقت مادرش صیقل آمد، دست او را گرفت و او را نزد پدرش آورد.
فَلَمَّا رَآهُ الْحَسَنُ بَکَی وَ قَالَ یَا سَیِّدَ أَهْلِ بَیْتِهِ اسْقِنِی الْمَاءَ فَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی وَ أَخَذَ الصَّبِیُّ الْقَدَحَ الْمَغْلِیَّ بِالْمُصْطُکَی بِیَدِهِ ثُمَّ حَرَّکَ شَفَتَیْهِ ثُمَّ سَقَاهُ
▪️وقتی امام حسن عسکری علیه السلام او را دید، گریه کردند و فرمودند:
«ای آقای این خاندان! این آب را به من بده که من اینک به سوی خدای خود میروم. إمام زمان علیهالسلام، کاسه آب داغ را برداشت و به دهان پدر بزرگوارش نزدیک ساخت، تا آن را نوشید.
📚کتاب الغیبهٔ،شیخ طوسی،ص۲۷۱
✍ آه یا أباالحُجه، یا حسن بن علی...
در لحظات آخر عمْر شریفتان آب طلب کردید و به دستان مبارک فرزند دلبندتان سیراب شدید...
اما چه بگوییم و چگونه گریه کنیم بر آن ساعتی که مقاتل نوشتهاند:
🩸... سیدالشهداء علیهالسلام، غریبانه در بین گودال قتلگاه از شدت عطش، ناله سر میداد و میفرمود:
اَلْعَطَشُ اَلْعَطَشُ! اُسْقُونی شَرْبَةً مِنَ الْماءِ
▪️تشنهام... تشنهام... به من جرعهای آب دهید!
و إنّ رجلاً رمٰاهُ بِسَهمٍ فَشَكَّ شَدِقَهُ و جَعلَ یَتَلقَّی الدَّم
▪️در این هنگام، یک نانجیبی، تیری به سمت آن حضرت پرتاب کرد که آن تیر، دهان مبارک آن حضرت را پاره کرد؛ و آن مظلوم با دست مبارکش خون ها را از دهان مبارکش برمیگرفت.
برگرفته از:
📚المناقب،ج۱۰ ص۴۰
📚انوار الشهاده، ص۷۸
📚ناسخ التواریخ امام حسین علیهالسلام ج۲ ص۲۵۸
✍آقای سامرا چقدر ناتوان شدی
خیلی شبیه مادر خود قدکمان شدی
عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی
تبعیدی مجاور یک پادگان شدی
آه ای بهار زرد و خزانی تو میروی
چون مادرت زمان جوانی تو میروی
تو ضعف میکنی پسرت گریه میکند
مهدی رسیده و به برت گریه میکند
خاکی شده است موی سرت گریه میکند
این ظرف آب بر جگرت گریه میکند
برروی دامن پسرت دست و پا مزن
اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن
آقا سلام بر تو و دریای تشنه ات
این کاسه میخورد روی لبهای تشنه ات
یاد حسین می دمد از نای تشنه ات
دادی سلام بر لب بابای تشنه ات
خونابه گرچه از دهنت ریخته شده
آلاله روی پیرهنت ریخته شده
شکرخدا که لعل لبت خیزران نخورد
شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد
چکمه به روی پیکر تو بی امان نخورد
تیری به گوشهٔ لب و کنج دهان نخورد
شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن
بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن...
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
◾️امام حسن عسکری علیهالسلام در لحظات آخر عمر مبارک خود، سر مبارک حضرت حجت ارواحنافداه را در آغوش گرفتند و اسرار امامت را به او سپردند ...
در نقلها آمده است:
ساعات آخر عمر مبارک امام حسن عسکری علیهالسلام بود که تشنگی بر آن حضرت فشار آورده بود؛ از شدت درد گاهی از هوش میرفت و گاهی به هوش میآمد؛
فرزند دلبندش حضرت حجت ارواحنافداه بالای سر آن حضرت حاضر شدند؛
امام علیهالسلام تا چشمانشان را گشودند، مشاهده نمودند که حضرت حجت ارواحنافداه بالای سرشان نشسته است؛
فَضَمّهُ اِلیٰ صَدرِه الشّریفِ و جَعلَ یُقبّلُهُ و یُوَدّعَهُ و یَبکی
▪️آن حضرت او را به سینه مبارک خود چسپاندند و پیوسته او را میبوسیدند و گریه میکردند و اسرار امامت را به او منتقل مینمودند.
📚العبرة الساکتة ج۲ ص۵۶۴
✍آه یا أبا الحُجة ...
جدّ غریبتان هم بین گودال قتلگاه افتاده بود ... گاهی به هوش میآمد و گاهی از هوش میرفت ... ای کاش فرزندش بود تا در آن لحظات سرش را به دامن بگیرد ...
اما نه تنها کسی سرش را در بر نگرفت؛ بلکه تا چشمش را گشود،
... ثُمّ إنّهُ رَكِبَ عَلىٰ صَدرهِ الشريف، و وَضعَ السيفَ فٖي نَحره، و هَمّ أنْ يَذبحَه،
▪️شمر ملعون بر سینه مبارک سیدالشهداء علیهالسلام نشست و شمشیر را کشید و بر گلوی مطهر آن حضرت گذاشت و آمد تا سر مبارک را ذبح کند،
فَفتَحَ عَينَيه في وَجهِه فَقالَ لَه الحُسين علیهالسلام: يَا ويلك مَن أنتَ؟ فَقد إرتَقَيتَ مُرتَقَىٰ عَظيمًا؛ فَطالَما قَبَّلَهُ رسولُ الله
▪️که در این هنگام چشمان سیدالشهداء علیهالسلام کمی باز شد و با صدای بیرمقی به آن ملعون فرمودند:
وای بر تو! تو کیستی؟ بر جایگاه بلندی بالا آمدهای! آنجایی را که نشستهای، دائماً رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میبوسید...
📚ینابیع المودّة، ج۳، ص۸۳
📚ناسخالتواریخ،سیدالشهداء علیهالسلام، ج۲ ص۳۸۶
آتش زهر تمام جگرت را سوزاند
نا نداری و عطش چشم ترت را سوزاند
کاسه ی آب ز دستت به زمین می افتد
تشنگی شعله شد و بال و پرت را سوزاند
بدنت بی رمق و هی به خودت می پیچی
آه آهت همه ی دور وبرت را سوزاند
میکشی پا به زمین و بدنت سرد شده
سرفه هایت بدن مختصرت را سوزاند
دیدن حال بد و جان به لب آمده ات
به خدا قلب یگانه پسرت را سوزاند
سر تو بر روی دامان پسر... جاندادی!
مطمئنم که خودت یاد حسین افتادی...