#یڪ_روایت_عاشقانہ
من در تلفنم، نام همسرم را با عنوان [شهیـد زنـده] ذخیره کرده بودم؛
یک روز اتفاقی آن را دید و درباره
علتش سوال کرد!
به ایشان گفتم:
آنقدر #جوانمردی و #اخلاق در شما میبینم
و عشق #شهادت داری که برای من
#شهید زندهای!
قبل ازرفتنش برایآخرین بار صدایم زد
و گفت: شمارهاش را بگیرم ..
وقتی این کار را کردم، دیدم شمارهی
مرا با عنوان :
[شریک ِجهادم و مسافر ِ #بهشت]
ذخیره کرده بود :)!
گفت: از اول زندگی شریک هم بودهایم
و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی
دوری از شما برایم آسان است، اما
من با ارزشترین داراییام را به #خدا
میسپارم و میروم ..
آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده
بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان
راداشتم، شامغریبان #امام_حسین'ع' بود
که درخیمه محلمان شمع روشن کردیم،
ایشان به من گفت دعا کنم تا بیبی
#زینب سلام الله علیها قبولش کند!
من هم وقتی شمع روشن میکردم،
دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،
من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را
بیتالشهدا قرار دهم✨؛
روایت ِهمسر #شهید جواد جهانی
@torraanj
وداع جانسوز #امام_سجاد (علیه السلام) با #امام_حسین (علیه السلام)
امام حسین(ع) لحظات آخر چه پیام مهمی برای شیعیان فرستاد؟
@torraanj
در روايتى آمده است:
هنگامى كه امام حسين(ع) تنها شد به خيمه هاى برادرانش سر كشيد، آنجا را خالى ديد. آنگاه به خيمه هاى فرزندان عقيل نگاهى انداخت، كسى را در آنجا نيز نديد؛ سپس به خيمه هاى يارانش نگريست كسى را نديد، امام در آن حال ذكر «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ» را فراوان بر زبان جارى مى ساخت.
آنگاه به خيمه هاى زنان روانه شد و به خيمه فرزندش امام #زين_العابدين (عليه السلام) رفت. او را ديد كه بر روى پوست خشنى خوابيده و عمّه اش #زينب (سلام الله علیها) از او پرستارى مى كند.
چون حضرت على بن الحسين (عليه السلام) نگاهش به پدر افتاد خواست از جا برخيزد، ولى از شدّت بيمارى نتوانست، پس به عمّه اش زينب گفت: «كمكم كن تا بنشينم چرا كه پسر #پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است» زينب(عليها السلام) وى را به سينه اش تكيه داد و امام حسين (عليه السلام) از حال فرزندش پرسيد.
او حمد الهى را بجا آورد و گفت:
«يا أبَتاهُ ما صَنَعْتَ الْيَوْمَ مَعَ هؤُلاءِ الْمُنافِقِينَ»؛ (پدر جان! امروز با اين گروه منافق چه كرده اى؟).
امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود:
«يا وَلَدِي قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَاَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ، وَ قَدْ شُبَّ الْقِتالُ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ، لَعَنَهُمُ اللّهُ حَتّى فاضَتِ الاَْرْضُ بِالدَّمِ مِنّا وَ مِنْهُمْ»؛ (فرزندم! شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است و جنگ بين ما و آنان چنان شعله ور شد كه زمين از خون ما و آنان رنگين شده است!).
حضرت سجّاد(عليه السلام) عرض كرد: «يا أبَتاهُ أَيْنَ عَمِّىَ الْعَبّاسُ»؛ (پدر جان! عمويم عبّاس كجاست؟). در اين هنگام اشك بر چشمان زينب حلقه زد و به برادرش نگريست كه چگونه پاسخ مى دهد ـ
چرا كه امام(ع) خبر شهادت #عبّاس را به وى نداده بود. زيرا كه مى ترسيد بيمارى وى شدّت پيدا كند! ـ
امام(عليه السلام) پاسخ داد: «يا بُنَىَّ إِنَّ عَمَّكَ قَدْ قُتِلَ، وَ قَطَعُوا يَدَيْهِ عَلى شاطِىءِ الْفُراتِ»؛ (پسر جان! عمويت كشته شد و دستانش كنار فرات از پيكر جدا شد!).
على بن الحسين(ع) آن چنان گريست كه بى هوش شد. چون به هوش آمد از ديگر عموهايش پرسيد و امام پاسخ مى داد: «همه شهيد شدند».
آنگاه پرسيد: «وَ أَيْنَ أَخي عَلِيٌّ، وَ حَبيبُ بْنُ مَظاهِرَ، وَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ، وَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ»؛ (برادرم على اكبر، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهير بن قين كجايند؟).
امام(ع) پاسخ داد: «يا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ في الْخِيامِ رَجُلٌ إِلاّ أَنَا وَ أَنْتَ، وَ أَمّا هؤُلاءِ الَّذِينَ تَسْأَلُ عَنْهُمْ فَكُلُّهُمْ صَرْعى عَلى وَجْهِ الثَّرى»؛ (فرزندم! همين قدر بدان كه در اين خيمه ها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاك افتاده و شهيد شده اند).
پس على بن الحسين(ع) سخت گريست. آنگاه به عمّه اش زينب(س) گفت:
«يا عَمَّتاهُ عَلَىَّ بِالسَّيْفِ وَ الْعَصا»؛ (عمّه جان! شمشير و عصايم را حاضر كن).
پدرش فرمود: «وَ ما تَصْنَعُ بِهِما»؛ (مى خواهى چه كنى؟).
عرض كرد: «أمَّا الْعَصا فَأَتَوَكَّأُ عَلَيْها، وَ أَمَّا السَّيْفُ فَأَذُبُّ بِهِ بَيْنَ يَدَىْ إِبْنِ رَسُولِ اللهِ(ص) فَإِنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي الْحَياةِ بَعْدَهُ»؛ (بر عصا تكيه كنم و با شمشيرم از فرزند رسول خدا(ص) دفاع نمايم، چرا كه زندگانى پس از او ارزش ندارد).
امام حسين(ع) او را باز داشت و به سينه چسباند و فرمود:(فرزندم! تو پاك ترين ذريّه و برترين عترت منى و تو جانشين من بر اين بانوان و كودكانى. آنان غريب و بى كس اند كه تنهايى و يتيمى و سرزنش دشمنان و سختى هاى دوران آنان را فرا گرفته است. هر گاه كه ناله سر دادند آنان را آرام كن، و چون هراسان شدند مونسشان باش و با سخنان نرم و نيكو، خاطرشان را تسلّى بخش.
چرا كه كسى از مردانشان جز تو نمانده است تا مونسشان باشد و غم هايشان را به وى باز گويند. بگذار آنان تو را ببويند و تو آنان را ببويى و آنان بر تو گريه كنند و تو بر آنان
آنگاه امام(ع) دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود:
اى زينب! اى امّ كلثوم! اى سكينه! اى رقيّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنويد و بدانيد كه اين فرزندم جانشين من بر شماست و او امامى است كه پيروى از او واجب است
سپس به فرزندش فرمود: «يا وَلَدي بَلِّغْ شيعَتي عَنِّيَ السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ أَبي ماتَ غَريباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضى شَهيداً فَابْكُوهُ»؛ فرزندم! سلامم را به شيعيانم برسان و به آنان بگو: پدرم غريبانه به شهادت رسید پس بر او اشك بريزيد.
منبع: معالى السبطين، ج 2، ص 20 - 21.
@torraanj
🔴زن مِصری در کوفه با سر مطهر حسین ع حرف زد
@torraanj
وقتی که اسرای #اهلبیت علیهم السلام را نزد ابن زیاد در کوفه بردند، مهمانانی از مصر نزد او بودند.
ابن زیاد به آنان گفت:
به زنانتان بگویید به تماشای اسرایی که برای یزید می برند، بروند.
مصریها صبح بیرون آمدند ؛
زنی از آنها از اسرا پرسید :
شما اسرای کدام کشورید؟
بانویی که در محمل بود فرمود:
أنا بنتُ اَکرَمِ النّاس
من دختر گرامی ترین مردمم.
بعد فرمود:
شما مسلمانید؟
زن مصری گفت: از مصر آمدم و مسلمانم.
آن مخدّره فرمود:
در تشهّد #نماز چه میخوانید؟
زن گفت: «اَشهَدُ أن لا اِلٰهَ اِلّا الله و أشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللّه»
آن مخدّره فرمود: «من #زينب دختر #علی و #پیامبرم و #فاطمه مادر من است.»
زن مصری پرسید : #علی علیه السلام پسری به نام #حسین علیه السلام داشت ؛ که پیامبر دائماً او را در کنار خود مینشاند و او را میبوسید؛ او کجاست؟
#حضرت_زینب علیهاالسلام فرمود:
تَرکناهُ بِاَرضِ کربلا جُثّةً بِلا رأسٍ و ...
بدن بی سر او در کربلاست و این سر اوست که بر نیزه است. 😢😢😢
زن مصری نزد نیزه دار آمد و گفت:
گردنبندم برای تو ! سر را بمن ده تا او را ببویم.
نیزه دار پذیرفت .
زن مصری به سر #سیدالشهدا علیه السلام گفت:
برای پدر بزرگوارتان #علی سخت است که سر شما را بر روی نیزه ببیند...
سر مطهر به سخن آمد و فرمود:
یا مِصریّة! لِمَ لاتقولینَ:
السلامُ عَلَیکَ یا غَریبَ کربلا
ای زن مصری! چرا نمیگویی:
السلام علیک یا غریب کربلا
▪️بحرالمصائب ج۶ ص۳۱۹
@torraanj
#الشام_الشام_الشام
@torraanj
#امام_سجاد علیه السلام فرمود:
سخت ترین #مصیبت های ما در #شام بود.
حضرت برای نعمان بن منذر مدائنی توضیح داد:
《 در شام ماموران در حالی که شمشیرهای خود را #برهنه و #نیزه ها را استوار کرده بودند
بر ما حمله می کردند و نوک نیزه بر ما می زدند و ما را در میان جمعیت اهل شام نگه می داشتند،
در حالی که #ساز و #طبل می زدند و شادی می کردند.
سرهای #شهدا را میان زنهای ما قرار دادند و سر عمویم #عباس علیه السلام را در مقابل عمه هایم #زینب و #ام_کلثوم علیهما السلام نگه داشتند و سر برادرم، #علی_اکبر علیه السلام و سر پسر عمویم #قاسم علیه السلام را در کجاوه ی خواهرانم #سکینه و #فاطمه علیهما السلام می آوردند و با سرها بازی می کردند و چه بسیار سرها به زمین می افتاد و در میان دستها و پاهای #چهارپایان قرار میگرفت.
از بالای بام ها #آتش و آب بر سر ما می ریختند.
وقتی آتش به #عمامه ام افتاد چون دستهایم را به #گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم ، پس عمامه ام #سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.
از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب ما را با ساز و آواز در برابر چشم مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند:
ای مردم! بکشید اینها را که در اسلام هیچگونه احترامی ندارند.
ما را از #شتران پیاده کردند و به یک ریسمان بستند.
پس ما را از در خانه ی #یهودی و #نصاری عبور دادند و به آنها گفتند:
اینها کسانی هستند که پدرانشان پدران شما را کشتند و خانه های آنها را ویران کردند.
امروز شما #تلافی کنید.
ای نعمان، تمام یهودیان و نصاریان هر چقدر خواستند از خاک و سنگ و چوب بسوی ما افکندند..
ما را به #بازار #برده_فروش ها بردند و خواستند ما را به جای #غلامان و #کنیزان بفروشند،
ولی خداوند این موضوع را برای آنها میسر نساخت.
ما را در مکانی منزل دادند، که سقف نداشت،
روزها از #گرما و شبها از #سرما و گرسنگی و ترس از کشته شدن در عذاب بودیم.》
📚رمز المصیبه به نقل از تذکره الشهدا صفحه ۴۱۱
سوگنامه آل محمد صفحه ۴۰۸
ناسخ التواريخ صفحه ۳۰۴
#لعنت_الله_علی_قوم_الظالمین
@torraanj
داستان زنی که ادعا میکرد من #زینب فرزند #علی_ابن_ابیطالب (علیه السلام) هستم❗️
✍روزی زنی در منطقه سامرا ادعا کرد که من زینب فرزند علی بن ابیطالب (علیه السلام) هستم ـ او معروف به زینب کذّابه شد.
حضرت #امام_هادی (علیه السلام) فرمود: به آن زن بگویید دست از این ادعای دروغ بردارد، چرا که #خدا شخص دروغگو را رسوا میکند و زندگیاش بیبرکت میشود.
قضیه شدت بیشتری گرفت و آن زن حتی پیروان زیادی را هم برای خود جمع کرد.
🔹این موضوع را به متوکل اطلاع دادند، او گفت :
امام هادی (علیه السلام) را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را ثابت کند.
امام (علیه السلام) حاضر شد و فرمود: این دروغگو است و #زینب_کبری سلام الله علیها در فلان سال وفات کرده است.
متوکل پرسید:
آیا این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟
🔸امام فرمود:
بله و آن این است که گوشت فرزندان #فاطمه (سلام الله علیها) بر درندگان حرام است.
تو این زن را به قفس درندگان بیانداز تا معلوم شود که دروغ میگوید.
متوکل خواست او را در قفس بیاندازد.
آن زن گفت :
این آقا میخواهد مرا به کشتن بدهد یک نفر دیگر را آزمایش کنید.
🔹برخی از دشمنانِ امام به متوکل پیشنهاد دادند که خود امام داخل قفس برود.
متوکل به امام عرض کرد:
آیا میشود خود شما داخل قفس بروید؟! نردبانی آوردند و امام داخل قفس رفت، قفسی که در داخلش ۶ شیر درنده بود.
🔸وقتی امام (علیه السلام) داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام خوابیدند و امام آنها را نوازش کرد، امام با دست اشاره میکرد و هر شیری به کناری میرفت.
وزیر متوکل به او گفت:
زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گر نه آبرویمان میرود.
متوکل از امام هادی (علیه السلام) خواست که بیرون بیاید و امام هم بیرون آمد.
🔹امام (علیه السلام) فرمود:
هر کس میگوید فرزند فاطمه است داخل شود.
هارون به آن زن گفت:
داخل شو. آن زن گفت:
من دروغ میگفتم و فلانی مرا به این کار اجبار کرد.
@torraanj