10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شنیدنی عنایت #حضرت_رقیه سلام الله علیها از زبان استاد غلامرضا سازگار شاعر پر آوازه اهلبیت و صاحب کتب نخل میثم
#یارقیة
السلام علیک یا سیدتنا #یارقیة
با کاروان #امام_حسین علیه السلام(۳۳)
🌷تجلی نور و عطر #حیاوعفاف در شام و الگویی برای عالمیان
از کامل بهائى نقل شده که اهلبیت #امام_حسین علیه السلام در حال اسارت از کودکانى که پدرشان در کربلا شهید شده بوده خبر شهادت پدر را پنهان مى داشتند.
دخترکى سه یا چهار ساله از #امام_حسین علیه السلام شبى از خواب بیدار شد و بهانه پدر گرفت و گفت: بابایم #حسین الان در کنارم بود و مرا در آغوش خود گرفته بود به کجا رفت؟ #اهلبیت علیهمالسلام که از خواب حضرت #رقیه سلام الله علیها آگاه شدند یکباره صداى ضجه و ناله شان بلند شد، صداى شیون به خانه یزید رسید.
از خواب بیدار شد، پرسید در خرابه چه خبر است؟
گفتند: طفلى از #حسین ، پدر را در خواب دیده و بهانه پدر گرفته است. گفت: سر پدر را برایش ببرید.
سر #امام_حسین علیه السلام را در طشتى نهاده و پارچه اى روى آن پوشیدند و به خرابه آوردند و جلوی او نهادند.
حضرت #رقیه خاتون سلام الله علیها به تصور این که طعام برایش آورده اند صدا زد: عمه جان! از شما طعام نخواستم، من بابایم #حسین را مى خواهم؛ گفتند: آنچه مى خواهى در میان طشت است.
دختر اباعبدالله با دست هاى کوچکش روپوش را برداشت، چشمش بر سر بریده پدر افتاد، سر را در آغوش گرفت و با سر پدر درد دل مى کند که شاعر زبان حال او را چنین به نظم آورده است:
پدر بعد از تو محنت ها کشیدم
بیابان ها و صحراها دویدم
همى گفتندمان در کوفه و شام
که اینان خارجند از دین اسلام
مرا بعد از تو اى شاه یگانه
پرستارى نَبُد جز تازیانه
ز کعب نیزه و از ضرب سیلى
تنم چون آسمان گشته است نیلى
به آن سر جمله آن جور و ستم ها
بیابان گردى و درد و الم ها
بیان کرد و بگفت اى شاه محشر
تو برگو کى بریدت سر ز پیکر
مرا در خوردسالى در بدر کرد
اسیر و دستگیر و بى پدر کرد
همى گفت و سر شاهش در آغوش
بناگه گشت از گفتار خاموش
#اهلبیت علیهمالسلام دیدند که سر به یک طرف و حضرت #رقیه سلام الله علیها بطرفى بر زمین افتاد. او را حرکت دادند دیدند جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
نفس المهموم، ص ۴۵۶
بازنشر نکته (۴۴۹) از طرح هزار و یک نکته پیرامون #حیاوعفاف
@toubaefaf