eitaa logo
تروسکه/ زهرا مهدانیان
190 دنبال‌کننده
80 عکس
19 ویدیو
0 فایل
اندر احوالات خودم @zahramahdanian
مشاهده در ایتا
دانلود
واقعا من شرمنده‌م که همش نوشته‌های فاز سنگین منو می‌خونین🥲
همین دیروز صفحه‌ی اینجا را باز کردم بنویسم و مبنر بروم که اگر با بچه‌ها فلان باشید با شما فلان خواهند کرد و ما اگر صبورتر باشیم، هم قد انها شویم تاثیر شگفت‌انگیزی روی روابطمان خواهد داشت و بعد... چند روایت کوچک تعریف کنم و شما را به خدای بزرگ بسپارم، که... خدا را شکر ننوشتم....
روز قبل از سفر من و علی، روز مزخرفی است. از صبح تا شب داریم می‌دویم. کارهای عقب افتاده، خریدها، جمع کردن، تمیزکاری، تحویل بازیافت‌ها، حمام خودمان و بچه‌ها...یک روز تمام نشدنی. امروز از هفت و نیم هشت بیدار شدم و بچه‌ها هم که چشم‌های بازم را بو کشیدند دم صبح چشم باز کردند. روز تمام نشدنی شروع شد. نمی‌دانستم چمدان جمع کنم، یا ریحانه را بشویم یا چک و چانه‌های زینب را جواب بدهم که برای بار دوم میخواهد بستنی بخورد. باید یادم می‌ماند کمربند علی را بردارم که مثل سفر آن سال مدام دست به شلوار نباشد. باید لباس‌ها را پشت به پشت می‌شستم تا خشک شود و شانصد لا بپیچم تا فضای کمتری از چمدان را بگیرد ... این متن را نتوانستم کامل کنم، بارها از سر شب خواستم بنویسم، تمام شود، نشد! تا همین نیم ساعت پیش داشتم می‌دویدم.. واقعا ذره ذره وجودم جان می‌دهد برای یک ساعت خواب ممتد! شب بخیر
نمیشه که همیشه بخونین ... به رسم اینستاگرام، یک کم براتون تصویر بذارم، جیگرتون حال بیاد ❤️
دماوند جان💙
شاید من نمی‌شناختم. شاید من نمی‌دانستم کیست؟ خدماتش چه بود؟ کجا‌ چه کار کرده بود و تاب کدام نقطه از ایران را باز کرده بود... نمیدانم، چون پی‌اش نبودم لابد. یکبار به جلیلی رای داده بودم و دفعه دوم هم وقتی از کناره‌گیری جلیلی لب می‌گزیدم‌‌ ناچار روی کاغذ نوشتم رئیسی. بعدها هم گاهی دعایش می‌کردم و گاهی پابه‌پای بعضی شوخی‌ها می‌‌خندیدم. می‌گفتیم سید محرومان، دید نتوانست محرومان را پولدار کند، اقلا از وقتی آمد همه را یک دست محروم کرد. گاهی هم وقتی وزیر و وکیلش را می‌دیدم رنگ به رنگ می‌شدم و باز لب می‌گزیدم‌‌. هروقت یادم‌ می‌آمد مخبر آمد تلویزیون و زل زد به دوربین و گفت فقط چهار قلم‌ گران می‌شود و معلوم شد درکی از عدد چهار ندارد، مغزم درد می‌گرفت. یاد اسمی می افتادم که روی برگه رای نوشته بودم. امروز که خبر را خواندم،‌وسط جاده‌ هراز بودم.‌داشتم مافیا می‌دیدم. ریحانه در آغوشم خواب بود و زینب روی صندلی عقب ماشین سیب زمینی گاز می‌زد. علی رفته بود قند بگیرد. خبر را خواندم. حالم عوض نشد.‌ گفتم یک خبر معمولی است. لابد هلی‌کوپتر واقعا فرود سخت انجام داده. حال همه خوب است... علی‌سوار ماشین شد، خبر را خواندم. زدیم ادامه پخش مافیا. پیچیدیم در جاده چلاو.‌ خط‌های آنتن یکی یکی می‌پرید. خبرها را بالا پایین می‌کردم... فرود سخت شد سقوط، مفقودی، زنده اما آسیب دیده شدید و خبرهایی که مثل ترن هوایی با سرعت کم به نوک ارتفاع می‌رسید. حالا همان سر، همان نوک ارتفاع نشسته‌ام. آرام نیستم. ولوله افتاده به جانم. همین دیشب به علی میگفتم. گزارش بازدید رئیس جمهور از کارخانه نساجی مازندران بود. گفتیم اگر این گزارش واقعی است خدا خیرش بدهد. گفتم آدم خوبی است. از این کانال به آن کانال می‌روم. منتظر یک خبر قطعی و هی، زیر لب، صلوات میفرستم... @truskez