۱۴ خرداد ۱۴۰۳
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
روی دلم مانده. کم حسرتی نیست. نوارهای صدای شما را در زیرزمین تاریک خانه پخش کنم و تازه عظمت نور را در دل آن سیاهی ببینم.
کم حسرتی نیست... نسل ما ندید آن شکوهی که بگویید بسم الله و پیر و جوان بلند گریه کنند. بعضیها دست میگیرند، میخندند. من میدانم. آدم وقتی ترسیده است، وقتی به سوگ کسی نشسته، وقتی اضطراب جانش را چنگ میاندازد، منتظر یک جرقه است. و شما آن جرقهی دلهای طوفان دیده بودید.
من عاشق شما شدهام آقای خمینی. عاشق قدم زدنتان، عاشق لبخندهایی که دندانهایتان دیده میشود. به نظر خیلیها مسخره میآید، اما من حتی دلم برای لهجهی بانمکتان غش میرود. من میتوانم ساعتها در پینترست پرسه بزنم و عکسهای کمتر دیده شدهیتان را ببینم و هربار قربان برق چشمهایتان شوم. قربان آستینهای تا زدهی و ژست آمادهی وضو گرفتنتان.
بعضیها میگویند چرا امام وقتی روی صندلیهای هواپیما نشسته بود و چند دقیقهی بعد وارد خاک ایران میشد گفت هیچ حسی ندارم. میگویند ایران برایتان مهم نبوده! میگویند دلهای عاشقی که کف باند فرودگاه را فرش کرده بود برایتان مسخره بازی بود. من؟ من هربار منتظرم دههی فجر شود از تلویزیون این ویدیو را پخش کند و میخ آن تصویر شوم. میخ آن کلاس درس عرفانی که گذاشتهاید. میخ آن مفاهیمی که از کلامتان میچکد.
از بین تمام عکسهایتان، این تصویر را بیشتر دوست دارم. خودتان نمیدانید. برای نسل من خیال انگیزتر است. من که دلم میخواست دستتان را بگیرم، چادر رنگی سرم کنم، و با شما حیاط خانه را قدم بزنم...
آقای خمینی با ما چه کار کردید...؟
@truskez
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
۱۴ خرداد ۱۴۰۳