هدایت شده از تبادلات .
#پارت_آینده🚷🌿
اشک هام بی اختیار ریخته میشدند ،من عاشق مسیح شده بودم اما اون به من بی توجه بود !
بار دیگه به مسیح و اون دختری که کنارش بود نگاه کردم و اشک ِ دیگه ای از گوشه چشمم سرازیر شد ،
من دیگه بریده بودم !
آروم به سمت خیابون قدم برداشتم ، و دقیق وسط خیابون ایستادم ..
چشامو بستم و پرت شدنم به جایی فهمیدم که کار تمومه
چشام داشت آروم بسته میشد که آخرین صدایی که شنیدم صدای عربده ی مسیح بود :
_ نیکیییی عزیزمممم😱👇🏿❌**
https://eitaa.com/joinchat/1779499299C538324f8ff