تونل باد
👀 فریبی آبی رنگ؛ رویای آزادی و باقی مصابا
#باز_نشر
🔻 «آرمانشهر» بعضی شده «آزادیِ زنان در پوشش». در جامعهای که فقرِ اقتصادی نمیگذارد مردم زندگی کنند، رویابافی کنند و دوراندیشی، تقلیل دادنِ مطالبات به آزادی جنسی، «تخدیر کردن» مردم است. مخدر ساختن است؛ مُسکّنی که دردها را تصنعی و موقت و آنی آرام می کند.
🔺 آزادی می خواهید؟ آزادی تان از دردهای یک پیرزنِ دست فروش چه کم میکند؟ دردهای طبقه متوسط چه قدر است؛ دردهای این یک کارگر ساختمان چه قدر؟
🔻 سیستان سال ها است در فلاکت به سر می برد و رگ غیرت مان ذره ای باد نمی کند برایش. برایش حتی تعلیق نشده ایم از دانشگاه. ولی برای این دخترکانِ خوش تیپِ دانشگاهی و پسرانِ جنتلمنِ کالجی، دل مان می سوزد؛ دل مان می سوزد برای این آدم هایی که بیشترشان از جیب پدر و مادر خورده اند و این کلاس و آن کلاس کنکور را رفته اند و به ضربِ تیر و ترکشِ تست های کتاب های قطور، رسیده اند این ور مرز جامعه؛ همین جا که بهش میگویند دانشگاه. همین جا که دانش تولید نمی کند و ته هنرش اگر دانشی هم باشد، مربوط می شود به صنعت و علوم تجربی، نه «علوم انسانی».
🔺 چه خاکی به سر بریزیم که برخی اساتیدمان «عوامزدگی» برشان داشته؟! با این «آفتِ دانشکُش» چه کنیم؟!
🔻 طبقه متوسط ما را ببینید! خوش می گذرانند در دانشگاه. گواهی راهنمایی و رانندگی شان را هم که به محض ورود به دانشگاه گرفته اند تا ماشین را از زیر پای پدر در بیاورند. شما، برای این ها سینه سپر کرده اید. «سرگرمِ» این جور آزادی ها شدن، «فریب» است وقتی آن جوان در سیستان، همّ و غمش شده است یک نانی که شب ببرد خانه تا خانواده را سیر کند؛ آن دخترکی که باید به دست فروشی متوسل شود تا پول را از زیر سنگ هم که شده بِکِشد بیرون، تا بتواند زمستان سخت را سخت تر از سال پیش نگذراند. برای ما امسال زمستان سخت بود برای او تمام این سال ها سخت بوده. برای او بهار هم سخت بود، تابستان هم، پاییز هم. برای او عید چه معنایی دارد؟!
🔺 حالا ما را ببینید! غم مان آزادی پوشش است و مویه می کنیم که پای تان را از گلوی ما بردارید، داریم خفه می شویم. و اشک می ریزیم وَ برخی اساتیدمان برای مان با خوی صلح طلبی شان دم از گفت و گو می زنند و به پهنای صورت فقط سه قطره اشک می ریزند.
و موی می تراشیم؛ موهای مشکیِ واکس زده مان را و اسمش را با افتخار می گذاریم «کنشِ سیاسی!» آن بیرون هم رسانه هایی تشنه همین بازیها اند.
🔻 ما مردِ چه میدانی شده ایم؟!
🔺 با دانشجویان بی کاری طرف هستیم که صبح تا شب توی این گوشی ها پَلاس شده اند و نمی آیند بیرون. حاضر نیستند «سنگر اینستاگرام» و پُست و اِستوری را ول کنند و بروند آن بیرون توی «دنیای واقعی». خیلی هم که جَو این روزها بگیردشان، یا کلاس را تعطیل می کنند یا اگر هم شبه روشنفکریِ بیشتری خرج دهند و تعطیل نکنند، به قول معروف «تحصن سکوت» راه می اندازند و نمایش شان که گرفت و تماشاگران دوره شان کردند، می ایستند رو به همه و 40 درجه تعظیم می کنند.
🔻 حقوق زنان فقط در جاهایی که ما زندگی می کنیم حق ورزشگاه رفتن است و دوچرخه سواری و روسری سر نکردن؛ در حالی که آن زنِ سیستانی، ورزشگاه اش کجاست، دوچرخه اش کجا، گواهی نامه اش کجاست که فکر این ها را هم بکند؟! توی رسانه ها جَو را همیشه می کشانیم به این سمت ها نه سمت این زنان فقیر بی نوا. این ها سوژه هایی نیستند که رسانه های منفعت طلب بپسندند. آن ها نان به نرخ روز می خورند.
🔺 هشت سال از مستند «ماهی ها در سکوت می میرند»، ساخت آقای یاسر عرب گذشته است؛ امروز حال سیستان مان چه طور است؟! خبر دارید؟!
🔻 همه این مثلا آزادی ها بدون آن آزادی های حقیقی و اولویت دار، «فریبی است آبی رنگ».
🖋 محمدحسین ایزی، دانشجوی رشته ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری
10 بهمن ماه 1401
🆔 https://eitaa.com/tunel_bad