eitaa logo
کانون طرح ولایت استان همدان
159 دنبال‌کننده
95 عکس
35 ویدیو
4 فایل
برای کسب اطلاعات بیشتر:👇👇 @t1a3h8a3sh
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. 💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. می‌دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و می‌دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون غیرت در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده‌ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!» 💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل (علیه‌السلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امانت سپردی؟ به¬خدا فقط یه قدم مونده بود...» از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم می‌کرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داعشی‌ها داشتن فرار می‌کردن و نمی‌خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!» 💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم‌تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست (علیه‌السلام) بودی و می‌دونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفات‌شون شناسایی نشه!» 💠 و من می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی‌ذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!» می‌دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله‌های دلتنگی را در نگاهش می‌دیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود که یکی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. 💠 رزمنده با تعجب به من نگاه می‌کرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از فرماند‌هان بودند که همه با عجله به سمت‌شان می‌رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش می‌رفت و دیدم یکی از فرمانده‌ها را در آغوش کشید. 💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می‌داد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و می‌بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. 💠 ظاهراً دریای آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!» ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرمانده‌ای سینه سپر کرد :« بود!» 💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم آمرلی در همه روزهای محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش می‌چرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد... 🆔@tvelayat_Hamedan
قسمت پایانی👇
تنها_میان_داعش پایان 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق سید_علی_خامنه‌ای و حاج_قاسمم!» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف سید_علی و مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن شهادت سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و تهدیدت می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط امیرالمؤمنین مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم غیرت می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع عملیات، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم کریم_اهل_بیت (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های یاحسین و یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. نویسنده: 🆔@tvelayat_Hamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | بعضی ها از فراق خدا آه می‌کشند! 🔺️قسمت ششم از سلسله جلسات حضرت آیت الله مصباح یزدی (قدس سره) با موضوع « » 🆔@tvelayat_Hamedan
از آثار این بزرگان استفاده کنید 🔸️روی مبانی [مانند عدالت، توحید، انتظار فرج و ...] باید کار کنید. شما تشکل‎ها به خصوص روی این مبانی باید کار کنید. روی یک نقطه محدود هم متمرکز نشوید، وسیع نگاه کنید، همه مسائل را ببینید. 🔸️به نظر من، از آثار مرحوم شهید مطهری، شهید بهشتی، مرحوم آقای مصباح و امثال این‎ها استفاده کنید، به نظر من [آثار این بزرگان] کتاب‎های خوبی است. 🔺️رهبر معظم انقلاب در دیدار رمضانی با دانشجویان ۱۴۰۲/۰۱/۲۹ 🆔@tvelayat_Hamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 استحکام مبانی معرفتی ✏️ رهبر انقلاب در دیدار رمضانی دانشجویان: اگر مبانی معرفتی یک جوان، بخصوص جوان دانشجو مستحکم باشد، دل او قرص میشود، گام او استوار میشود،‌ حرکت او استمرار پیدا میکند، دیگر خستگی وجود ندارد. اطمینان دل موجب میشود که ایمان هم افزایش پیدا کند، خود ایمان اطمینان می‌آورد؛ اطمینان دل و سکینه‌ی قلب هم ایمان را افزایش میدهد. هُوَ الَّذی اَنزَلَ السَّکینَةَ فی‌ قُلوبِ المُؤمِنینَ لِیَزدادوا ایماناً مَعَ ایمانِهِم. ۱۴۰۲/۱/۲۹ 🎥 💻 Farsi.Khamenei.ir
🔆 آنچه من را به این برنامه (طرح ولایت) دلبسته و معتقد می‌کند، این است که در اینجا آمیزه‌ای از علم و ایمان، تفکر و عاطفه مشاهده می‌شود. ✍️ حضرت امام خامنه‌ای 💠 بیست و هشتمین دوره دانشجویی طرح ولایت (آموزش مبانی اندیشه اسلامی) 🔻 فرایند ثبت‌نام: 1️⃣ ثبت‌نام اینترنتی 2️⃣ پیش‌دوره مجازی 3️⃣ آزمون‌های مجازی 4️⃣ مصاحبه حضوری 🌐 جهت ثبت‌نام به تارنمای www.tvelayat.ir مراجعه نمایید. 🔗 پاسخ‌گویی به سوالات در ایتا: @tvelayatsupport ⏰ مدت و زمان دوره: چهل روز، تابستان ۱۴۰۲ 📅 پایان موعد ثبت نام: ۲۰ اردیبهشت 📌مکان برگزاری دوره: تهران 🆔 @tvelayat_Hamedan
✅داوطلبان عزیز بخشی از پرسش های احتمالی شما عزیزان در قالب یک pdf آماده شده . پس خواهشمندیم قبل از مراجعه به شناسه پاسخگویی و طرح سوال به pdf مربوطه مراجعه فرمایید . در صورت نیافتن سوال مد نظر به شناسه پاسخگو مراجعه نمایید. 💠شناسه پاسخگویی صرفاً در پیام رسان ایتا 🆔 @tvelayatsupport 🆔 @tvelayat_hamedan
❇️ تمدید فراخوان ثبت نام «خادمین دوره طرح ولایت کشوری _ تابستان 1402» 📣 قابل توجه دانش آموختگان طرح ولایت در صورت تمایل به خادمی بیست و هشتمین دوره طرح ولایت دانشجویی از طریق فرم زیر اطلاعات اولیه خود را جهت قرار گرفتن در روند گزینش ثبت نمایند. ثبت نام صرفا ویژه دانش آموختگان طرح ولایت است. 🌐https://survey.porsline.ir/s/FRwMb2o 🕘 مدت زمان خادمی به انتخاب داوطلبین: 15روز/ 30روز/ 45روز 🟠 آخرین مهلت ثبت نام: یکشنبه 10 اردیبهشت ماه 1402 🔰روند گزینش: 1: ثبت نام اولیه در سایت، 2: مصاحبه در ناحیه بسیج دانشجویی استان محل تحصیل / 3: دوره آموزشی و گزینشی خادمین 💠(لطفا در شبکه های بسیج دانشجویی نشر دهید) *مرکز طرح ولایت سازمان بسیج دانشجویی* @tvelayat_hamedan
•~🌿🌸~• وارد غذاخوری شدم، دیرم شده بود و صف غذا طولانی. دنبال آشنایی می‌گشتم که بتوانم سریعتر غذا بگیرم! نزدیک شدم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت! بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم. این لحظه‌ای بود که به او سخت علاقه‌مند شدم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد... 🕊 ♥️ 🆔@tvelayat_Hamedan
🔔| مذاکره انسان شناسی 📍همراه با پرسش و پاسخ 👤 با حضور نویسنده کتاب انسان شناسی حجت الاسلام والمسلمین دکتر صفدر الهی راد ⏰ شنبه ۹ اردیبهشت | ساعت ۲۰:۰۰ 🔺 علاقه مندان می توانند سوالات خود را به آیدی @admin_maab ارسال نمایند. 💻 پخش زنده در آپارات: https://www.aparat.com/maab_iki/live 💠 به موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) بپیوندید: 📱@maab_iki
💠 معرفت‌هاتان را بالا ببرید. 🔰 عزیزان من! سقف معرفت خودتان را، سایت‌های سیاسی و اوراق روزنامه ها و پرسه زدن در سایت‌های گوناگون قرار ندهید؛ سقف معرفت شما این‌ها نیست... سطح معرفت دینی بالا برود؛ این یکی از کارهاست که حتما لازم است. به نظـر من آن کاری که مهم است انجام بگیرد، مطالعات اسلامی است. «مقام معظم رهبری» ۱۳۹۱/۰۵/۱۶ - بیانات در جمعی از دانشجویان 🆔 @tvelayat_Hamedan
💠 نورافشانی 📚 اگه می‌خواین روی محیط خودتون اثر بذارین، راهش اینجاست. 💥 توصیه مهم حضرت آقا برای جوانان پیشرو و پیش‌قدم | تکرار برای کسانیکه گفتند ای رهبر آزاده آماده ایم آماده. 📝 «اگر یک جوان، بخصوص جوان دانشجو مستحکم باشد، او قرص می‌شود، او استوار می‌شود،‌ او استمرار پیدا می‌کند، دیگر وجود ندارد. اطمینان دل موجب می‌شود که ایمان هم افزایش پیدا کند، خود ایمان اطمینان می‌آورد؛ اطمینان دل و سکینه‌ی قلب هم ایمان را افزایش می‌دهد.» ۱۴۰۲/۰۱/۲۹ 🆔 @tvelayat_Hamedan
💠طرح ولایت شعاعی از برکات امام و رهبری من در عمر خودم - نه برای خودم و نه برای دوستانم- چیزی سراغ ندارم که به اندازه‌ی طرح ولایت برای افراد، برای جامعه و برای نظام، خیر و برکت داشته باشد. البته واقعیتش چیست خدا می‌داند. این را در بین کارهای جاری خودمان عرض می‌کنم. و الا شخصیت حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری فوق این حرف هاست. همه‌ی این کارهایی که ما داریم یک شعاعی از برکات این دو بزرگوار هست. «علامه مصباح یزدی» ۱۳۹۹/۰۴/۱۵ - در دیدار با اساتید طرح ولایت 🆔 @tvelayat_Hamedan
📎 اين‌جور طرح‌هايی که شما جوانها در آن وارد هستيد که مبتکر اين کار هم حضرت آقای مصباح «دامت برکاته» هستند که چند سال قبل اين کار مفيد را شروع کردند و اشباه نظاير اين کار جزء با ارزش‌ترین کارهاست، که جوان‌ها را با ايمان راستين و عميق بار بياورد و ايمان آنها را با معرفت و روشن‌بينی همراه کند و ارزش اين کارها به همين است.این طرح‌ها آن‌قدر مفید و خوب و سازنده است که هر چه درباره آن سرمایه‌گذاری بشود به نظر من زیاد نیست. (۱۳۷۸/۰۶/۱۳) 🆔 @tvelayat_Hamedan
⚜ امروز، روزی است که باید استینها را بالا بزنیم و در یک جبهه فرهنگی وارد شویم، سلاح این جبهه علم و تقواست... من به شما برادران و خواهران که با اخلاص در این دوره شرکت میکنید با اطمینان خاطر میگویم: اگر انچنان که شایسته است تلاش کنید و مسلح شوید، میتوانید به مقام فرماندهی لشکر نبرد فرهنگی برسید و از یاران واقعی حضرت امام زمان (عجله الله تعالی فرجه الشریف) واقع شوید ✍ بیانات حضرت علامه مصباح یزدی (رحمت الله علیه) در دیدار با دانش پژوهان طرح ولایت 🆔 @tvelayat_Hamedan
📝 دانشجوى موفق چه دانشجویى است؟ 👈 به نظر من دانشجوى موفّق کسى است که خوب درس بخواند؛ خوب تهذیب اخلاق کند و خوب به ورزش بپردازد. من براى دانشجوى موفّق، سه شاخص دارم. البته ممکن است یک جوان موفق در خانه، معیارهاى دیگرى داشته باشد؛ یک کاسب موفّق، یک ادارى موفق، معیارهاى دیگرى داشته باشد؛ اما دانشجوى موفق، به حیث دانشجویى، این است: باید خوب درس بخواند، به اخلاق و تهذیب نفس بپردازد، ورزش هم بکند. امام خامنه ای ۱۳۷۷/۲/۲۲ بیانات در جلسه پرسش و پاسخ دانشگاه تهران 🆔@tvelayat_Hamedan