تو را میخواهم
برای پنجاه سالگی، شصت سالگی، هفتاد سالگی.
تو را میخواهم برای خانهای که تنهاییم.
تو را میخواهم برای چای عصرانه،
تلفنهایی که میزنند و جواب نمیدهیم.
تو را میخواهم برای تنهایی.
تو را میخواهم وقتی باران است،
برای راهپیمایی آهستهی دوتایی،
نیمکتهای سراسر پارکهای شهر،
برای پنجرهی بسته
و وقتی سرما بیداد میکند.
تو را میخواهم
برای پرسهزدنهای شب عيد،
نشانكردن يك جفت ماهیقرمز.
تو را میخواهم
برای صبح؛
برای ظهر؛
برای شب؛
برای همهی عمر ...
#نادر_ابراهيمی
@U_Yekzan
ما از زندگی مشترک مثل یکدست لباس استفاده کردیم .. ما زندگی را، عشق را، یکدست لباس دانستیم.. وقتی خریدمش نو بود، جذاب وزیبابود .. درهرمحفل ومهمانی ؛ اما آهسته آهسته کهنه شد ، مندرس شد ، رنگ و رویش رفت ، از شکل افتاد و بیمصرف شد
چرا فرصت دادیم که زمان با عشق و با زندگی همانگونه رفتارکند که با آن پیراهن سُرمهای تو کرد! ... که من آنقدر دوستش داشتم
#نادر_ابراهیمی
@U_Yekzan
برای زندهماندن،
دو خورشید لازم است؛
یکی در قلب،
دیگری در آسمان.
#نادر_ابراهیمی
@U_Yekzan
بهار پیش از آنکه حادثهیی در طبیعت باشد ، اتفاق زیبایی درقلب آدمیست
در بهار ، این گل نیست که باز میشود
گرههای روح انسانیست
#نادر_ابراهیمی
@U_Yekzan
تو را میخواهم
برای پنجاه سالگی، شصت سالگی، هفتاد سالگی.
تو را میخواهم برای خانهای که تنهاییم.
تو را میخواهم برای چای عصرانه،
تلفنهایی که میزنند و جواب نمیدهیم.
تو را میخواهم برای تنهایی.
تو را میخواهم وقتی باران است،
برای راهپیمایی آهستهی دوتایی،
نیمکتهای سراسر پارکهای شهر،
برای پنجرهی بسته
و وقتی سرما بیداد میکند.
تو را میخواهم
برای پرسهزدنهای شب عيد،
نشانكردن يك جفت ماهیقرمز.
تو را میخواهم
برای صبح؛
برای ظهر؛
برای شب؛
برای همهی عمر ...
#نادر_ابراهيمی
@U_Yekzan
من هرگز ضرورت اندوه را انکار نمیکنم، چرا که میدانم هیچ چیز مثل اندوه روح را تصفیه نمیکند و الماس عاطفه را صیقل نمیدهد...
اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم، چرا که غم حریص است و بیشترخواه و مرزناپذیر! هر قدر که به غم میدان بدهی، میدان میطلبد و باز هم بیشتر و بیشتر ...
#نادر_ابراهیمی
@U_Yekzan
جایی نیست که زندگی باشد
و عشق نباشد
در استکان های چای، درگلدان،
در انتظار گل
آنجا که از عشق خبری نیست،
از زندگی هم نیست...
#نادر_ابراهیمی
@U_Yekzan