رفتیم باغ ِبابابزرگم و یه تخممرغ ِمشتی زدیم ، البته سوسیس های ِخالهپز و خانگی هم بود💆🏻♀🍳.
اوبونتو|ubuntu
عاطی رو هم دیدم ، اونم خیلی یهویی>>>>🤍✨
بعد از صبحونه میخواستیم بریم پاهامونو بذاریم توو آب و اونموقع عاطی رو دیدم ؛
و بچهها از توو ماشین یه دستی تکون میدادم و اسمشو صدا میزدم که واییی😔🤣
اوبونتو|ubuntu
بعد از صبحونه میخواستیم بریم پاهامونو بذاریم توو آب و اونموقع عاطی رو دیدم ؛ و بچهها از توو ماشین
بچم فردا تولدشه و چه خوبه آخرین روز ِ۱۷ سالگی دیدمش🕶🧡.
اوبونتو|ubuntu
بعد از صبحونه میخواستیم بریم پاهامونو بذاریم توو آب و اونموقع عاطی رو دیدم ؛ و بچهها از توو ماشین
جالب اینه که زهرا -دخترخالم- زودتر دیده بودش و زنگ زده بود که بهم بگه🦦😂.