eitaa logo
‌لیمو و کلبه هنریش .
229 دنبال‌کننده
149 عکس
2 ویدیو
0 فایل
- و اینجا ؛ عشق در نقاشی ها زندگی می‌کند . ☆ 👩‍🎨 او رنگ را به قلم هدیه میداد برایِ روحِ خسته کاغذ . • 📬 کلبه ای از اعماق هنر . کپی ؟ نه برگِ لیمو .
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترکی با موهای قهوه ای رنگ صاف جا خوش کرده در صندلی کنار پنجره اتاقش ؛ خیره به نور خورشیدی شده بود که از اعماقِ دل آسمان به تنِ بی جان زمین می‌تابید . بوی گل بنفشه از لا به لای کتابی که رو میزش قرار داده بود روحش را نوازش می‌کرد ؛ خیره به نورِ گرم خورشید روی کتاب زیر لب زمزمه کرد : - ما همان ریشه های سبز شده در میان نا امیدی هستیم . برای بنفشه امید 💚 .
نویسنده ای خسته از دنياي انسان ها خیره به کتاب‌هایی که به صورت منظم در قفسه کتابخانه چیده شده بودند به خاطراتی می اندیشید از جنسِ درد ؛ عشق و دلتنگی . بند بند وجودش برای دلتنگی آن خاطرات اشك می‌ریخت ؛ گویی دیگر قادر به تکرار آن ها نبود . در همین لحظات که در گذشته قدم می‌زد زیر لب زمزمه کرد : - در اعماق ِدلتنگی او ما هنوز زنده ایم . برایِ ما هنوز زنده ایم 💘 .
پسر پیانیستی خانه کرده در کنارِ پیانو ته کافه با صورتی پوشیده دستانش را روي کلاوی های پیانو به رقص در می آورد ؛ برای تولد اهنگ های غمگين . بی آنکه دخترِ گارسون کافه او را بشناسد از عشقی ترانه میگفت که دیگر به نابودی کشیده شد . همانطور که با چشمان خیس به کلاوی های پیانو خیره شده بود زمزمه کرد : - و او ناشناخته ترین غریبه زندگی من است . براي آقای ایکس 💛 .
دخترکی نقاش در گالری نقاشی اش رو به روی یك تابلو نشسته بود و دستانش با رنگ ها داستان میگفت ؛ غرق در دنیای رنگ و نقاشی ای شده بود که دو ساعت برای تولدش وقت گذاشته بود تا به عزیزی هدیه بدهد . اما نمیدانست عزیزِ قلبش برای دیگری شده است . خیره به رنگ های مختلف رو تابلو زمزمه کرد : - و دستانِ من برای کسی عاشقی کردند که تمام دلخوشی ام را به نابودی کشاند . برای اکور پکور 🤎 .
پسرکی شاعر که غرق شده در دنیایِ غزل ها بود خیره به کتاب های مختلف رو به رویش اشک می‌ریخت . گویی آن کلمات ؛ برایش درد تنهایی را تداعی می‌کرد . دستان لرزانش را به سمتِ مداد جلویش برد و دفتری را گشود ؛ با دستان بی جان رویش نوشت : - و من برای تو از اعماق ِقلب خسته ام نغمه سرودم . برای نغمه قلب 🧡 .
دخترکی گیتاریست خیره به تارهای گیتار که هرکدام داستانی برای گفتن داشتند به چشمان پسرکی از اعماق خاطراتش می اندیشید . گویی هر تار ِ گیتار ؛ عشق را برایش متولد می‌کرد . همانطور که دستانش روی تارهای گیتار درحال رقص بودند زیر لب زمزمه کرد : - و قلبِ من برای چشمانِ او ؛ در نور غرق شد . براي پیچش نور 🤍 .
دخترک خادم چادری خیره به پنجره فولاد در حالی که اشك تصویر چشمانش شده بود به معجزه های امام رضا می اندیشید . معجزه هایی از جنسِ آرامش که دنياي شلوغ و پر هرج مرج دختر را به ساحلی امن تبدیل کرده بود . با روحی غرق در عظمتِ حرم زیر لب زمزمه کرد : - جانِ من تصدقِ پنجره های حرمت . برای مامن ⁷⁹ 💘 .
دخترکِی عکاس که عاشق کتاب خواندن در طبیعت و گوش جان سپردن به اشعارِ پرنده ها بود خیره به صفحات کتاب در دستانش ؛ روحش را به زیبایی طبیعت هدیه داده بود . چشمانش از شوق در حال خیس شدن بود . خیره به پرنده ای رها در آسمان آبی بالای سرش زمزمه کرد : - گلی میکارم به امید برگشتنت کنارم . برای گلدون کوچولو 🌞 .
نویسنده ای متولد شده از دنیای عشق ؛ خیره به گیتاریست ساکن در ته کافه خاطراتش از دنيا فرار می‌کرد . گویی دنیا برایش در دستانِ گیتاریست خلاصه میشد . در حالی که در خاطرات گذشته‌ قدم می‌زد زیر لب آرام زمزمه کرد : - و من در قصه های عشق تو گم شدم . برای روزی روزگاری ؛ من 🤍 .
وارشِ متولد شده از دنياي مهر و محبت ؛ با چکیده هایی برخواسته از قلمِ عواطف ؛ برایِ عشق می‌نویسد . برای عشقی از سر دوراهی و آشفتگی روحُ قلب . جانش برایِ آشفتگی درد میکرد . خیره به اشعار های ِدنياي کلمات در دستانش زمزمه کرد : - و قلمِ من در وصف تو ناتوانند . برایِ تینار 💙 .
بارونی ؛ برخواسته از موزه های قدیم ایران باستان ؛ کلبه ای متولد کرده برای دردهای حمله کرده بر جانش . می‌نویسد و میزیستد برای انسان هایی که او را دوست دارند . برایِ عشق ؛ محبت و دوستی . خیره به کلبه مجسمه گوشه اتاقش زمزمه کرد : - و دنیای من ؛ در ایران باستان غرق شد . - برای ِکنته گمشده در عتیقه فروشی بارونی 💘 .